eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6هزار دنبال‌کننده
270 عکس
204 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
بر شهیدی چنان تو گریه سزاست گریه بر داغ اعظم تو رواست نه سزا و روا که دین خدا بر مدار غم تو پابرجاست هر که گریان کربلای تو نیست روز محشر در آن میان تنهاست کار هر کس که متصل به تو شد گر گدا زاده هم بود آقاست خرج حزن تو میکنیم از دم هر چه داریم جمله بی کم و کاست روز محشر بیا بگو به همه این همان شاعر شکسته ی ماست دست از من بگیر و زود مرو از تو اینگونه التفات بجاست ای که از نیزه سر زدی به فلک که ز داغ تو عالمی به عزاست.... ....سر برآرم ز آستانه ی عرش قامتم گر شود به دست تو راست اشک دارد برایت آن چشمی که فقط چشم‌های پاک تو خواست در جهان سیر کردم و دیدم جز غمت هر چه هست باد هواست وجه رب ... کُلُّ مَن عَلَیها فان هر کسی با تو هست نامیراست در بساط عزای محترمت هر چه هست از عنایت زهراست از یدالله می‌رسد ارزاق پس غذاهای روضه از مولاست از همان دم که تشنه جان دادی عرق شرم بر رخ دریاست من که می‌گویم از غم سر تو کمر کوه ها همیشه دو تاست امتش را نبی سفارش کرد به مودت پس این چگونه جزاست؟ که تو را داغ بر جگر بنهند؟ حق آل رسول را چه اداست ؟ تو علی اکبری چنان داری که به نام خدای بی همتاست مصطفایی است در حرم آری مرتضایی به قامت زهراست منطق و خَلق و خُلق چون احمد از جمیع جهات ، خود ، طاهاست ابرویش تیره ، گونه اش روشن خط و خال یگانه اش خواناست تا قدم می‌زند ، کنار قدش سرو بالا بلند ناخواناست نزد او سرو ، خارِ پای گل است پس قیاسش به اکبر تو جفاست اَوَلَسنا عَلَی الحَق...این حرفش رهنمایی برای اهل وفاست از صدایش خلوص می‌بارد کاش لب وا کند که روح افزاست هر اذانش به عرش جان بدهد دستهایش عروج روح دعاست زخمش او را نمی‌برد ز حضور بس که ممسوس و محو ذات خداست اوست اول قتیل نسل خلیل پسر پادشاه ملک بلاست تو خلیلی و اکبر اسماعیل کربلای تو نیز دشت مناست برسان بر تن علی خود را که در آن بین بر سرش دعواست یک تن و یک سپاه واویلا سر تقسیم پیکرش غوغاست چیست گودال ؟ از غم اکبر روحت از جسم ، شرحه شرحه جداست نیشخند سپاه کشته تو را کشته ی تیغ خواندن تو خطاست جگر پاره پاره ات ز غمش اربا اربا تر از گل لیلاست غُصه ی قِصه ی علی اکبر التماس تکلم باباست......... از چه رو نشنوند ضجه ی تو تا در این داغ شیونت اعلاست او علی اکبر است و داغش عظیم چه بسا این مصیبت عظماست اربا اربا شده است حق داری در تنش مغز استخوان پیداست سنگهایش نما عوض کردند اَبرویش زیر و چشم او بالاست آن تنی را که برده اند به تیغ زخم بستن هماره بی معناست خون اکبر کنار خون خدا در دل رمل ماریه پایاست زخم داغ علی اکبر توست زخم بازی که بر تنت ماناست آه باید چه کرد این غم را زینبت آمده است نوحه سراست این غم این غُصه را فقط کم داشت درد ناموس حق به شانه که راست؟ شعر کامل شد و تن اکبر همچنان قطعه قطعه ناپیداست شعر کامل شد و دلت ای شاه همچنان قطعه قطعه ناپیداست .
داغ تو تمام جگرم را پوشاند در هلهله اما خبرم را پوشاند شاید به عبا تن تو را جمع کنم چون شیر خدا که مادرم را پوشاند ابروی شکسته ات قد تای من است خون در دهن تو نه که در نای من است یک لحظه فقط نگاه کن حال مرا افتاده تر از تن تو پاهای من است بابا تن تو جدا جدا جمع کند یعنی ز تمام کربلا جمع کند قبل از به سوی خیمه روان کردن تو باید اول یکی مرا جمع کند هم‌نام علی و مثل زهرا هستی پیر تو شدم جوان بابا هستی حق دارم اگر تکلمم سخت شود از بس که تو اربا اربا اربا هستی ممسوس ترین شهید در ذات خدا توحید مجسمی تو اربا اربا در پاسخ شرک کوفه هر زخم تنت فریاد برآورده که لا لا لا لا شیشه چو فتد شکستنش بی ثمر است گل برگ که ریخت خستنش بی ثمر است من در رمضان کوفه باور کردم این فرق شکسته بستنش بی ثمر است خون از بصرم چکیده برخیز علی جانم به لبم رسیده برخیز علی در مرکز انظار به سوی تن تو ناموس خدا دویده بر خیز علی
افتاده‌ای روی زمین و سر نداری در این بیابان یک نفر یاور نداری بیش از هزار و نهصد و پنجاه ضربه... یک جای سالم در همه پیکر نداری بگذار تا که جان دهم پیش تن تو اصلا تصور کن دگر خواهر نداری من حاضرم با دشمنان تو بجنگم دشمن نگوید بی کسی، لشگر نداری در خیمه‌ها هر کودکی چشم انتظار است خیز و بگو عباس آور نداری آن کهنه پیراهن به غارت رفت اما دیگر چرا انگشت و انگشتر نداری؟! کشته شدی؟! باشد ولی دیگر چرا نعل؟! از ماجرای اسب‌ها، بدتر نداری می‌خواستم بوسه بگیرم از گلویت دیر آمدم؛ دیر آمدم؛ تو سر نداری
میروی پشت سرت این دل من جا مانده قدری آهسته که فرمایش زهرا مانده بس‌که سرگرم تماشای تو بودم دیدی؟ همه دشت به من گرم تماشا مانده خوب شد نیست اباالفضل، وگرنه میدید خواهرش در وسط معرکه تنها مانده بوسه‌ی زیر گلویت عوض مادر بود نوبت بوسه‌ی من بر روی رگ ها مانده
قرآن شده نقش زمین، یا رسول‌الله جسم حسینت را ببین، یا رسول‌الله الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد شمـر آمـده در قتلگـاه ، آه واویلا زهـرا کنـد او را نگــاه ، آه واویلا الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد آوای قـرآن از سـر ، نیزه‌هـا آمد بر اهل عالم خبـر از ، کربـلا آمد الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد سرت سلامت فاطمه ، دخت پیغمبر افتاده در خون یوسفت، با تن بی‌سر الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد زینب بیـا در قتلگـه ، کــن عـــزاداری از حنجر خشک حسین، گشته خون جاری الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد سکینه ازخون پدر ، چهره گلگون کن نفرین زسوز سینه بر، شمر ملعون کن الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد از چشم اهل آسمان، خون دل ریزد از سنگ‌هـای کربلا ، این ندا خیزد الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد ژولیده نیشابوری
این‌ همه‌ راه‌ دویدم‌ ز پی‌ دلدارم به‌ امیدی‌ که‌ در این‌ دشت‌ برادر دارم کاش‌ می‌شد به‌کنار‌ بدنت‌ جان‌ بدهم فکر‌ همراهی‌ با شمر‌ دهد آزارم خیز و نگذار که‌ ما را به‌ اسیری‌ ببرند منکه‌ از راهی‌ بازار شدن‌ بیزارم اسب‌ها! پای‌خود از سینهٔ‌ او بردارید من هم‌ از این‌ تن‌ بی‌سرشده‌ سهمی‌ دارم یک‌ عبا داشتی‌ و خرج‌ علی‌اکبر شد با چه‌ از روی‌ زمین‌، جسم‌ تو را بردارم به‌ وداع‌ من و تو خیره‌ بُود چشم‌ رباب‌ خواندم‌ از طرز‌ نگاهش‌ که‌ منم‌ دل‌ دارم
برای روضه نشستیم و روضه‌خوان آمد صداگرفته و غمگین و ناتوان آمد نشست و گفت سلامٌ علیکَ یا عطشان سلام حضرت لب تشنه! روضه‌خوان آمد سلام حضرت شیب الخضیب! مقتل‌ها نوشته‌اند چه بر روزگارتان آمد نوشته‌اند مقاتل که ظهر روز دهم چه روضه‌ها که از این داغ بر زبان آمد سه سیب را، سه هدف را، سه تیر کافی بود سه بار حرمله هربار با کمان آمد نوشته‌اند که شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش در فغان آمد نوشته‌اند مقاتل که عصر عاشورا بلند مرتبه‌ای خسته، نیمه‌جان آمد بلند مرتبه شاها! همین که افتادی بریده باد زبانم ولی سنان آمد بلند مرتبه شاها! همین که افتادی به قصد حنجره‌ات شمر همچنان آمد بلند مرتبه شاها! همین که افتادی میان هروله زینب دوان دوان آمد یکی به دشنه تو را زد‌، یکی به نیزه؛ ولی یکی به قصد تبرک عصا زنان آمد هنوز داخل گودالی و تنت بر خاک رسید خولی و در دشت بوی نان آمد.. ✍
قتلگاه ست و مادری مضطر قتلگاه ست و پیکری بی‌سر قتلگاه ست و حنجر و خنجر قتلگاه ست و روضه ای دیگر روضه ی قتلگاه و روز دهم وای از ضربه‌ی دوازدهم شمر ملعون چه پُر شتاب شد و جانب پور بوتراب شد و مادری که در اضطراب‌ شد و آهِ زهرا چه بی حساب شد و این گلو را نبری ای خنجر چون بُوَد بوسه گاه پیغمبر مشق خنجر چو با گلو می‌کرد گاه در سینه هم فرو می‌کرد عضو دیگر چو جستجو می کرد با نوک چکمه پشت و رو می‌کرد راس او از قفا جدا کردند پیکرش بی کفن رها کردند روضه خوان گشته مادری محزون مادری غرق ناله و دلخون روضه خواند به پیکر ی گلگون کی رود او ز قتلگه بیرون مادری که به گوشه ی گودال گاه و بیگاه میرود از حال روضه خواند چو از پریشانی گوید ای وای از چه عریانی؟ از چه عریان و بی کفن مانی؟ آب مهر من و تو عطشانی؟ پدر توست صاحب خاک ات روی خاک ست نعش صد چاک ات؟
. ای خطّ تو مکتب مکاتب ای خاک تو قله‌ی مراتب اوصاف تو مثل آفتاب است پُر کرده مشارق و مغارب مقهور تو قاهران تاریخ مغلوب تو فاتحان غالب احکام تو را کلیم، مشتاق اسلام تو را مسیح، طالب در وصف تو بیت “اَنوَری” را می‌آورم ای مراد صائب “گردون به ستایش تو مایل اختر به پرستش تو راغب” گفتم پدر عبودیت کیست گفتا پسر ابوالعجائب تو جای خود از غلام تُرکت دیدیم عجایب و غرایب ما جز به تو رغبتی نداریم ای صاحب لیلة‌الرغائب از حوزه‌ی روضه آبرو یافت از جمله رسائل و مکاسب حاضر نشود به حوض کوثر از درس تو آنکه گشت غایب بر خلق اگر که مستحبّ است بر ماست زیارت تو واجب قربان سرت که دستگیر است حتی شده در دل مصائب گویند سر مطهر تو بر مرکب نیزه بود راکب نقل است پس از تنور افتاد یک شب گذرت به دیر راهب با درهم اندکی سرت را آن یار گرفت از اجانب با مُشک و گلاب شستشو داد پیچید به جامه‌ای مناسب مبهوت فقط نگاه می‌کرد تا با تو شد اینچنین مُصاحِب ای ماه خوش آمدی به دیرم ای روی تو حسرت کواکب تا حال من از سری بریده این قدر ندیده‌ام عجایب شادم که به هر کسی زدی سر مختوم به خیر شد عواقب ✍ .
. سلام_الله_علیها تو رفتی و من ماندم و این بی قراری با یاد تو در زیر باران بهاری تو رفتی و یک کاروان مجروح و بیمار همراه من ماندند در ناقه سواری یک کاروان از بانوان و دخترانی که بی صدا بودند گرم آه و زاری هر چند با زنجیر ما را بسته اما در ما عدو هرگز نخواهد دید خواری هر روز من بگذشت در حفظ نوامیس شبهای من بگذشت در بیمار داری بعد از هزار و نهصد و پنجاه زخمت من ماندم و یک کاروان پُر زخم کاری گاه از دو چشمم اشک می‌غلتد به سختی گاه از کنار معجرم خون است جاری شش تا برادر داشتم حالا ندارم دارایی ام تبدیل گشته به نداری گویا قرار است از ته نیزه بگیرم در این چهل منزل فراوان یادگاری روی سرم همراه نیزه سایه ات هست خیر فراوانی است در این همجواری وقتی که آهنگ خروج از دشت کردیم همراه با آن لشکر از مهر عاری..... ....تنها تمام دختران و بانوان را بگذاشتم بر اشتران بی عِماری.... ....من ماندم و دشمن نمی‌دانم چه میشد فضه اگر آنجا نمی‌آمد به یاری ای آیه تطهیر هر شب قوم ناپاک دور سرت هستند مست می گساری هر کس بپرسد از شکستم بشنود خیر اما تو می‌پرسی اگر می‌گویم آری .
هر شبِ جمعه‌ کربلا غوغاست شبِ اندوه حضرت زهراست شب جمعه شب زیارتیِ حرم پاک سیّد الشهداست عرش زین ماجرا سیه پوش است عرشیان را فغان و واویلاست هر شب جمعه‌ مادر سادات راهی از عرش سوی کرب و بلاست پا گذارد ز هودجی به زمین دست بر پهلویش به حال بکاست می‌رسد خسته دل کنار حرم کان حرم قبله گاه اهل ولاست شوید از اشک خود مزاری را که به هر درد تربتش چو شفاست پیکری را کشد در آغوشش که سر از آن ز روی کینه جداست گویدش یا بُنَیَّ یا مظلوم غم عالم ز روی او پيداست گویدش از چه رو تو را کشتند بر سر غارتت چرا دعواست سر پاکت چرا به نی زده اند تنت عریان چرا بدون قباست پیرهن دوختم شود کفنت کفنت کو کجاست پیرهنت؟
هر کجا می خوانمت بر گوش جان آید جوابم پیش من با من هم آوائی نمی دانم کجائی شهر را گردم به شوقت کو به کو منزل به منزل یا به دشت و کوه و صحرایی نمی دانم کجائی کعبه ای یا کربلا یا در نجف یا کاظمینی یا کنار قبر زهرائی نمی دانم کجائی عبد را هجران مولا تلخ تر از زهر باشد من تو را عبدم تو مولائی نمی دانم کجائی زخم قرآن را شفابخشی به تیغ انتقامت درد عترت را مداوائی نمی دانم کجائی مانده بر لب های اصغر همچنان نقش تبسم تا برای انتقام آئی نمی دانم کجائی «میثم» از خون جگر دائم بیادت دیده شوید تا بر او هم چهره بگشائی نمی دانم کجائی