eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
251 ویدیو
37 فایل
✨️﷽✨️ . 💚ازاین‌لیست‌کپی‌ #حرومه!❌️ https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32342 . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون https://daigo.ir/secret/9932746571 . ❤️همه‌ی‌فعالیت‌هامون‌نذرظهورامام‌غریبمون‌مهدی‌موعود‌ عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۸♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۴۳ از این همه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم میپیچید.. _تمام منطقه تو محاصره اس! نمیدونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ١۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک! بی اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم.. و به خدا حس میکردم با همان لبهای خونی به رویم میخندد و انگار به عشق سربازی حاج قاسم با همان بدن پاره پاره پَرپَر میزد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد _ببین! خودش کلاش دست گرفته! سردار سلیمانی را ندیده بودم.. و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی اش را در سرمای صبح زینبیه با چفیه ای پوشانده بود... پوشیده در بلوز و شلواری سورمه ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به حرم، گرای مسیر حمله رامیداد... از طنین صدایش پیدا بود.. تمام هستی اش برای از حرم حضرت زینب (س) به تپش افتاده.. که در همان چند لحظه.. همه را دوباره و کرد... ما چند زن گوشه حرم.. دست به دامن حضرت زینب(س) و خط آتش در دست سردار سلیمانی بود... که تنها چند ساعت بعد... محاصره حرم شکست، معبری در کوچه های زینبیه باز شد و همین معبر،... مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال های بعد بود.. تا چهار سال بعد که داریا ... در تمام این چهارسال.. با همه انفجارهای انتحاری و حملات‌ بی امان تکفیری ها و ارتش آزاد و داعش، در زینبیه ماندیم.. و ،.. فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند... حالا دل کندن از حرم حضرت زینب(س) سخت شده بود.. و بیتاب حرم حضرت سکینه(س) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیری ها بود.. و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دلمان را... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
و میان رزمندگان مردی را دیدم.. که دور سر و پیشانی اش را.. در سرمای صبح زینبیه با چفیه ای پوشانده بود... پوشیده در بلوز و شلواری سورمه ای رنگ،.. اسلحه به دست گرفته.. و با اشاره به خیابان منتهی به حرم، گرای مسیر حمله رامیداد...
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۴۴ ( قسمت آخر) دلمان را زیر و رو کرده بود... حضرت سکینه(س) در داریا با حزب‌الله لبنان بود.. و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای حزب‌الله به زیارت برویم... فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود.. و میدیدم قلب نگاهش برای حرم حضرت سکینه(س) میلرزد.. تا لحظه ای که وارد داریا شدیم... از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده‌ و از حرم حضرت سکینه(س) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته.. و همه دیوارها روی هم ریخته بود... با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، میتوانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده اند.. و مصطفی دیگر نمیخواست.. آن صحنه را ببیند که ورودی حرم رو به جوان محافظمان خواهش کرد _میشه برگردیم؟ و او از داخل حرم باخبر بود.. که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد _حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟ دیدن حرمی که به ظلم تکفیری ها زیر و رو شده بود،طاقتش را تمام کرده..و دیگر نفسی برایش نمانده بود.. که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست _نمیخوام ببینم چه بلایی سر قبر آوردن! و جوان لبنانی این را به چشم دیده بود که امیرالمؤمنین(ع) را به ضمانت گرفت _جوونای و نفس از این حرم کردن، اما وقتی همه شهید شدن، امام علی(ع) از حرم دخترش دفاع کرد! و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد.. که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد.. تا امیرالمؤمنین(ع)را به چشم خود ببینیم... بر اثر اصابت خمپاره ای،... گنبد از کمر شکسته و با همه میله های مفتولی و لایه‌های بتنی روی ضریح سقوط کرده بود،.. طوری که تکفیری ها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده.. و هرگز دستشان به قبر مطهر حضرت سکینه(ع) نرسیده بود... مصطفی شب های زیادی از این حرم دفاع کرده.. و عشقش را هم حضرت سکینه (س) میدانست... که همان پای گنبد نشست.. و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد _میای تا این حرم داریا بمونیم بعد برگردیم زینبیه؟ دست هر دو دخترم در دستم بود،.. دلم از عشق حضرت زینب (س) و حضرت سکینه (س) میتپید.. و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود.. که عاشقانه شهادت دادم _اینجا میمونیم و به کوری چشم داعش و بقیه تکفیری ها این رو ان شاالله! 💞پایان💞 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
بازسازی حرم حضرت سکینه (س)😍💪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 😊 خب الحمدلله این رمان تموم شد.. رمان بعدی رو چند روز دیگه میذارم😁 به امید خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب و احترام خدمت دوستان عزیز جدید و قدیم و خانواده های محترم شهدا😊✋ رمان بعدی درحال نوشتن.. هست با نویسنده رمان صحبت کردم تموم ک شد میذارم کانال.. 😊
تقریبا نصف رمان نوشته شده.. تقریبا متفاوت از رمان های دیگه والبته جالب و خوندنی
بسم الله الرحمن الرحیم سلام خدمت همه بزرگواران عزیز و محترم و محترمه😊✋ مشکلی در نوشتار رمان پیش اومده حل بشه ان شاالله میذارم کانال به امید خدا
🔰اگه دلت گرفته بخون.!🔰 💎_خوبی خدا اینه عبادت فردا رو از ما نخواسته، تو هم تقدیر فردا رو ازش نخواه..! _اون دفعه که اومدم پیشتون یه حرفای دیگه گفتین!!😟 💎_اون واسه اون روزت بود.! این واسه امروزت!! _اخه شما که نمیدونی..!!😢 💎_اونقدری که لازمه.. میدونم!!! _پس چرا ازم خواستین این کارو کنم.!؟ من واسه اینکه اسم خدا روی من باشه اومدم صلاح و مشورت!!🙁😢 💎_خواستی بدونی چی برات خوبه جوابت گرفتی!! _گفتم مرددم!.. گفتم چیزی بگین دلم مطمئن بشه.! اروم بشه!!😔😔😔گفتی نگران نباش خیره! 😢😢 💎_بازم میگم خیره... _چه خیریتی!!..!؟؟ 😐😢 💎_چون و چرا بلدی مگه؟؟ _من نه!! ولی شما گفتی توکل کن!! 😢😢😢😔😔😔😔 💎_الانم میگم.! _خب پس چرا اینطوری شد..؟! 😥😢 💎_نتیجه ش دیگه دست من و تو نیست!! _نتیجه ش «اظهر من الشمس» شده ک...!!! 😐😢😒😒 💎_شما رسیدی ته قصه..!؟ میدونی چه اتفاقی میافته؟!؟؟؟ _نه!! 😔ولی لابد شما میدونی!! 💎_من که خدا نیستم عالم به «سِرِّ خَفیّت» باشم..! _بگید چکار کنم..!؟ نه راه پس دارم نه راه پیش!! 😔😔مستاصلم..!!! ناامیدم..!!😞😞دلم آشوبه!!! 😣😣 💎_اینه که شد حرف شیطان..! از ما خواستن فقط بندگی کنیم!! بندگی.. _من همیشه سعی کردم همین باشم..! چرا اینطوری شد!!؟؟؟😒😒😔😔😔 💎_ما که اهل معامله نیستیم..! چرتکه بگیریم دستون.. خودمونو بدهکارش میکنیم!!! _بگید حکمتش چیه!! ؟؟؟😭 💎_تسلیم..! ته ته حرف همینه! _سخته...!😭 سخته...!!! 😭 💎_قرار نیست آسون باشه..! @asheghane_mazhabii