eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
594 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 6⃣5⃣2⃣ عصر، فاطمه خانم به منزلمان آمد و شام را ک
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 7⃣5⃣2⃣ لبخند زنان مقابلم ایستاد و صورتم را میان دستانش قاب گرفت " عجب دختر لووسی داریماا.. گریه میکنی؟؟ " سپس آهنگین ادامه داد " نشنیدی که میگن.. پشتِ سرِ مسافر ، گریه شگون نداره.." اختیارِ بارانِ چشمانم را از دست داده بودم " می ترسم امیرمهدی.. میترسم.. " لبهایش کش آمد " دقت کردی هر وقت می خوای سرم رو شیره بمالی، صدام میزنی امیر مهدی؟؟ " امیر مهدی یا حسام.. چه فرقی داشتند اسامی؟؟ وقتی من این مرد را عاشقانه دوست داشتم و دلش جایی در زمین عراق گیر کرده بود. در سکوت اشک ریختم و به چشمانش خیره شدم. صدایش نرم و آرام در گوشم قدم زد " قول میدم شهید نشم.. خوبه؟؟ " قول داده بود، البته اگر تا آمدنش روح به کالبدم میماند. " قول؟؟ " میانِ دو ابرویم را نرم بوسید و پیشانی به پیشانی ام تکیه داد. صدایِ غم انگیزش در جانم رخنه کرد " قول.. " بی اختیار با حنجره ای خفه شده در بغض خواستم تا آیه ایی برایم بخواند. خوش آهنگ و صیقل داده خواند " فَاللهُ خیر حافظاً وَ هُوَ اَرحَمُ الرّاحمین.." پیشانی از پیشانی ام گرفت. چشمانش بسته بود و از نسیم وجودش آرام بر صورتم دمید... و این یعنی چه؟؟ آن شب تا بیرونِ در، بدرقه اش کردم و فاطمه خانم گرم به آغوشم کشید و زمزمه که برایِ سلامتی پسرش دعا کنم.. پسری که شوهرم بود و بعد از اذان صبح عازم... جنگ، پایان پدرهایِ سفر کرده نبود شور آن واقعه در جانِ پسرها باقیست.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 8⃣5⃣2⃣ آن مرد رفت؛ وقتی که باران نمی بارید، آسمان نمی غرید و همه ی شهر خواب بودند، به جز من.. حالا آن مرد در عراق بود و همه ی قلبم خلاصه می شد در نفسهایش.. روزها به جانماز و صدایِ مداحیِ پخش شده از تلوزیون پناه می بردم و شبها به تسبیحِ آویزان از تختم. هر چند روز یکبار به واسطه ی تماس هایِ دانیال با حسام، چند کلمه ی پر قطع و وصل، با تکه ی جدا شده ام، حرف میزد و او از سرزمینِ بهشت می گفت. این که جایم خالی ست و تنش سالم.. اما مگر این دل آرام می شد به حرف هایش؟؟ هروز چشمم به دریچه ی تلوزیون و صحنِ عاشور زده ی امام حسین بود و نجوایی صدایم میزد که بیا.. که شاید فرصت کم باشد.. که مسیرِ بین الحرمین ارزش تماشا دارد.. عاشورا آمد؛ و پروین و فاطمه خانم نذری پزان شان را به راه انداختند.. عاشورا آمد و دانیالِ سنی، بیرق عزا بر سر در خانه زد و نذرهایِ پسرِ علی(ع) را پخش کرد.. عاشورا آمد و مادرِ اهلِ تسنن من، بی صدا اشک ریخت و بر سینه زد.. علی و فرزندانش چه با دلِ این جماعت کرده بودند که بی کینه سیه پوشی به جان می خریدند؟؟ حسین فرزند علی، پادشاه عالم باشد و دریغش کنند چند جرعه آب را؟؟ مگر نه اینکه علی، نان از سفره ی خود می گرفت و به دهانِ یتیمانِ دشمن می نهاد؟؟ این بود رسم جوانمردی؟؟ گاه زنها از یک لشگر مرد، مردتر می شوند.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
✨🕊✨🕊 ✨ جانم حضرت ڪريمــ🌸ــــ من همان کبوترم که دوشنبه ها میان صحن بین الحسنین گرفتار میشود دستی سوی بقیع و چشمی سوی کربلا سلام بر آقایان جوانان بهشت ❤️ 👇 ✅ @asheghaneruhollah
#جـان_حـسـن_ع 💚 بس کريم است کرم محوعطاي حسن (ع)است😍 رزق عالـــــــم همه درسفره سراي حسن(ع) است پرچمـــــــي راکه خدانصب نموده است به عرش پرچــــــم گنـــــــــــــبدايوان طلاي حـــــــــــسن(ع) است 😍💚 #دوشنبه_های_امام_حسنی ❤️ #امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#جـان_حـسـن_ع 💚 بس کريم است کرم محوعطاي حسن (ع)است😍 رزق عالـــــــم همه درسفره سراي حسن(ع) است پ
96091409.mp3
3.37M
🌺🌹اسعدالله ایامکم میگم هرشب حسن 😍 حسن نجوای شیرین لبم حسن شور نابم،تو در نایابم حسن واجب تر از نوون شبم ❤️ 🎤کربلایی 📌مولودی شورمستانه کریم اهل بیت 🌙شبتون امام حسنی 👇 ✅ @asheghaneruhollah
جدی گرفته ایم زندگی دنیایی را، و شوخی گرفته ایم قیامت را ! گویی قرار نیست روزی از این دنیا سفر کنیم! عمیق! کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند بیدار شویم... @asheghaneruhollah
🌐 🔺سرباز بودن آسان بود ، خمینی بود و صلابت انقلابی نوشکفته... انقلابی جوانانی که با تمام توان آمده بودند تا خدمت کنند. هنوز جرات عرض اندام نداشت . تیرهای مسموم غرب و ابر رسانه‌های دشمن هنوز قدرت در بین مردم را نداشتند. 🔹 زمان خمینی ،شهید بود و ، جلاد... مگر میشد کسی جرات کند جای جلاد و شهید را عوض کند. جوان بودند که کشور رو به جلو حرکت میکرد . کمتر کسی از مسئولیت داشتن خوشحال بود ، بیشتر آنرا بار سنگینی بر دوش خود میدانست. 🔺 زمان امامِ خوبیها حتی هم انقلابی بودن و ضد امپریالیست داشت. تحصیلکرده امروز انگلیس آنزمان در مشغول بود و کمتر چوب لای چرخ انقلاب و انقلابیگری میگذاشت . مرحوم آنزمان هنوز معتقد به نبود. 🔹 آری برادر ، سرباز خمینی بودن خیلی آسانتر بود از بسیجی بودن برای امام خامنه‌ای... 🔺 خمینی که رفت جوانان خمینی پا به سن گذاشتند اما هنوز سودای جوانی داشتند . دوست نداشتند از آسمان فرود بیایند . تازه اول عشق بود . جنگ تمام شده بود . امامِ حاضر را نبودند و امام گذشته را میکردند و یادشان نبود که کوفیان اینگونه را رقم زدند... مغروق استخر فرمان مانور داده بود . و چه خون دلها خورد علی از این جماعت سر به سجاده و ریاکار .. 🔺 قریب به سی سال از عروج امام خوبیها گذشته اما هنوز با تمام و در میان قدیم و جدید را در این طوفانهای سهمگین منطقه‌ای به هدایت میکند. جوانان دیروزی و مدعیان امروزی نمیروند . کلک میزنند که بیشتر بمانند . 🔹 و اما این میان ، پیر مراد ما به است ... اوست که در غربت به تنهایی دفاع از ارزشهای خمینی را کشیده و چپ و راست میزند . ارزشهای خمینی که اکنون در میان امامِ خوبیها هم غریب افتاده. 🔺 بسیجی خامنه‌ای ماندن سخت است ؛ چون برخلاف قواعد دنیای امروز ، لازمه بسیجی ماندن برای سید علی زیستن است ... بدور از تجمل ، بدور از ، بدور از بر کالبد بشری . 🔸 که باشی باید دست روی زانوی خودت بزنی و هر آنچه انقلاب به آن نیاز دارد . 🔸 که باشی نمیتوانی برای رسیدن به صندلیهای قدرت از روی ارزشهای انقلابی گذر کنی ، نمیتوانی به راحتی جای جلاد و شهید را عوض کنی. 🔸 که باشی باید همیشه با بخوابی و همیشه آماده باشی برای . 🔸 که باشی امپراطوری دروغ تو را له میکند اما تو باید فولاد آبدیده باشی. 🔷 و بقول سيد شهيدانِ اهلِ قلم ؛ اگر دادن برای خمینی زیباست، برای خامنه‌ای زیباتر است... 💥 عزیزان من! بسیجی شدید، مبارک است، اما بسیجی بمانید... حضرت امام خامنه اى 🌷 آقا جان!! بسيجى ات شديم ... بسيجى ات ميمانيم، @asheghaneruhollah
#امام_‌خمینی_ره : خمینی اگر تنها هم بماند، در کنار بسیجیان جهان اسلام، این پابرهنه‌های مغضوب دیکتاتورها، خواب راحت از دیدگان جهانخواران و سرسپردگان آنها سلب خواهد کرد 🌺هفته بسیج مبارک🌺 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 8⃣5⃣2⃣ آن مرد رفت؛ وقتی که باران نمی بارید، آسما
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 9⃣5⃣2⃣ به روزهایِ پایانی محرم نزدیک می شدیم و من بیقرار تر از همیشه، دلخوش می کردم به مکالمه هایِ چند دقیقه ای ام با حسام. حسامی که صدایش معجونی از آرامش بود و من دلم پرمی کشید برایِ نمازی دو نفره.. و او باز با حرفهایش دل می برد و مرا حریص تر می کرد محض یک چشمه دیدنِ صحن و سرایِ حسین. پادشاهی حسین، کم از پدرش علی نداشت و عشقش سینه چاک می داد مردان خدا را.. حالا دیگر تلوزیون تمرکزش بر پیاده روی ِاربعین بود. پیاده روی که چه عرض کنم، سربازیِ پا در برابرِ فرمانِ دل.. دیگر هوسانه هایم به لب رسیده بود و چنگ می کشید بر آرامش یک جا نشینی ام.. هوا رو به تاریکی بود و دانیالِ سرگرم کار با لب تاپش. به سراغش رفتم و بدون مقدمه چینی حرف دلم را زدم " می خوام اربعین برم کربلا.. یعنی پیاده برم.. " با چشمانی گرد شده دست از کار کشید " چی؟؟؟ خوبی سارا جان؟؟ " بدونِ ثانیه ای تردید جمله ام را تکرار کردم و او پر شیطنت خندید " آهاااااان ... بگو دلت واسه اون حسامِ عتیقه تنگ شده داری مثل بچه ها بهانه می گیری.. صبر کن یه ساعت دیگه بهش زنگ میزنم، باهاش حرف بزن تا هم خیالت راحت شه ، هم از دلتنگی دربیای.." چرا حرفم را نمی فهمید..؟؟ دلتنگ امیرمهدی ام بودم، آن هم خیلی زیاد..باید می رفتم اما نه برایِ دیدنِ او.. اینجا دلم تمنایِ تماشا داشت و فرصت کم بود.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 0⃣6⃣2⃣ با جدیدت براش توضیح دادم که هواییِ خاکِ کربلا شدم، که می داند مریضم و عمرم کوتاه.. که نگذارد آرزویِ به ریه کشیدنِ تربت حسین به وجودم به ماند.. که اگر نروم میمیرم.. و او با تمامِ برادرانه هایش، به آغوش کشیدم و قوتِ قلب داد خوب شدنم را و گوشزد کرد که شرایطم مهیایِ سفری به این سختی نیست و کاش کمی صبوری کنم.. اما مگر ملک الموت با کسی تعارف داشت و رسم صبر کردن را می دانست؟؟ نه.. پس لجبازانه پافشاری کردم و از حالِ خوشم گفتم و اینکه باید بروم.. و از او قول خواستم تا امیرمهدی، چیزی نفهمید و او قول داد تا تمام تلاشش را برای رسیدن به این سفر بکند و چقدر مجبورانه بود لحنِ عهد بستنش.. روزها می گذشت و من امیدوارانه چشم به در میدوختم تا دعوت نامه ام از عرش برسد و رسید.. گرچه نفسم بند آمد از تاخیرش، اما رسید. درست در بزنگاه و دقیقه ی نود.. منِ شیعه و دانیالِ سنی.. کنارِ هم.. قدم به قدم.. دو روز دیگر عازم بودیم و دانیال با ابهتی خاص سعی کرد تا به من بفهماند که خستگی ام در پیاده روی اربعین، مساویست با سوار شدن به ماشین و حرفی رویِ حرفش سنگینی نمی کند.. پروین، مخالفِ این سفر بود و فاطمه خانم نگران.. هر دو تمامِ سعی شان را برایِ منصرف کردنم، به جریان انداختند و جوابی نگرفتند.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
امام صادق (ع): در مساجد آنان [اهل سنت] نماز بخوانيد، و از بيمارانشان ديدن كنيد و بر جنازههايشان حاضر شويد... آنان میگويند: اينان از شيعيان جعفرى مذهبند رحمت خداوند بر جعفر بن محمد باد شیخ صدوق، من لا يحضره الفقيه ج1 ص383، ترجمه غفارى @asheghaneruhollah