12.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ #چله_نوکری #چله_حسینی
دلشوره افتاد بازم به جونم
اگه که #امام_رضا بخواد زنده بمونم
منم #محرم میبینممم
برا #امام_حسین #گریه می کنم 😭❤️
🎤حاج #حسین_سیب_سرخی
🔻شوراحساسی
👈پیشنهاد دانلود
#پیشنهادی
#اینستاگرام
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌برا اونها که #کربلا نرفته اند 😔
#شب__زیارتی دعا کنیم برا اونها که کربلا را هنوز ندیده اند 👌🤚
♦️ #چله_نوکری #چله_حسینی
هنوز زیادن بخدا #کربلا نرفته ها😔
عجب حکایتی شده میون من و شما
من از #فراق #کربلا گله دارم ای خداااااا
🎤حاج #حسین_سیب_سرخی
🔻شوراحساسی
👈پیشنهاد دانلود
#پیشنهادی
#اینستاگرام
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
چنان عید غدیرش دلربا افتاد در عالم
که یک هفته جلوترمیرود عالم بقربانش💞
#دهه_امامت_و_ولایت_مبارک 🎊
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#شبهای_پیشاور #کتاب_صوتی #مناظره مرحوم سلطان الواعظین شیرازی، با دو نفر از علمای اهل سنت #شب_سوم
شبهای_پیشاور_شب_چهارم.mp3
4.87M
#شبهای_پیشاور
#کتاب_صوتی
#مناظره مرحوم سلطان الواعظین شیرازی، با دو نفر از علمای اهل سنت
#شب_چهارم
✅ گوش بده اگه ضرر کردی هرچی خواستی بگو
#یا_علی
#غدیر
شیعه باید از امامش دفاع کند
💠بچه شیعه؛ برا روز غدیر چکار کردی؟
#نشر_دهید
👌تا عید غدیر هر روز یک فایل👇
✅ @asheghaneruhollah
#پروفایل_جدید
#علی_ولی_الله
#من_غدیری_ام
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
✔️حسینیه مجازی عاشقان روح الله(ره)
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_دویست_وسی_وششم از لحن عاشقانهای که خرج امامش کردم، مردمک چشمانش ب
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_دویست_وسی_وهفتم
همانطور که با کف دست راستم کمرم را فشار میدادم تا دردش آرام بگیرد، پرسیدم:
_«چرا برات مقدور نیس؟ خب ما فکر میکنیم الان یه سال تموم شده و باید اینجا رو تخلیه کنیم!»😊
از موج محبتی که به دریای دلم افتاده بود، صورتش به خندهای شیرین باز شد و با کلامی شیرینتر ستایشم کرد:
_«قربون محبتت بشم الهه جان که انقدر مهربونی!»😍
سپس نگاهش رنگ نگرانی گرفت و با دلواپسی ادامه داد:
_«ولی الهه جان! تو باید استراحت کنی! ببین الان چند لحظه نشستی، باز کمرت درد گرفته! اونوقت میخوای با این وضعیت اسباب کشی هم بکنیم؟ به خدا این جابجایی برای خودت و این بچه ضرر داره!»😥
سرم را کج کردم و به نیابت از 💖مادر دل شکستهای💖 که امروز به خانهام پناه آورده بود، تمنا کردم:
_«مجید! نگران من نباش! من حالم خوبه...»💞😊
و شاید نمیخواست زیر بارش نرم احساسم تسلیم شود که دیگر نگذاشت حرفم را ادامه دهم و با قاطعیتی مردانه تکلیف را مشخص کرد:
_«نه!»😐✋
و در برابر نگاه معصومم با لحنی ملایمتر ادامه داد:
_«من میدونم دلت سوخته و میخوای براشون یه کاری کنی، ولی باید اول به فکر خودت و این امانتی که خدا بهت داده باشی!👌 اگه خدای نکرده یه مو از سرِ این بچه کم شه، من تا آخر عمرم خودم رو نمیبخشم! مگه یادت نیس اونروز دکتر چقدر تأکید کرد که باید استراحت کنی؟👉 مگه نگفت نباید سبک سنگین کنی؟ مگه بهت هشدار نداد که هر فشار روحی و جسمی ممکنه بهت صدمه بزنه؟ پس دیگه اصرار نکن!»😕
ولی من این خانه را برایشان ضمانت کرده بودم که از اینهمه قاطعیتش تهِ دلم لرزید و با دلخوری سؤال کردم:
_«پس نمیخوای امشب #دل_امام_جواد (علیهالسلام) رو #شاد کنی؟»😒
بلکه به پای میز محاکمه مذهب 🌸تشیع🌸 تسلیم شود، ولی حرفش، حدیث دل نگرانی برای من و دخترم بود که باز هم در برابرم مقاومت کرد:
_«الهه جان! همون امام جواد (علیهالسلام) هم میگه 👈اول هوای زن و بچه خودت رو داشته باش،👈 بعد به فکر مردم باش! این چه ایثاریه که من به خاطرش، جون زن و بچهام رو به خطر بندازم؟»🙁
از اینکه نمیتوانستم متقاعدش کنم، کاسه سرم از درد سرریز شد و باز قلبم به تپش افتاد و دیگر حرفی برای گفتن نداشتم که سنگین از جا بلند شدم. دستم را به کمرم گرفتم تا به اتاق خواب بروم، ولی هنوز حرفی روی دلم سنگینی میکرد که سرِ پا ایستادم.
با نگاهی که دیگر به گرداب ناامیدی افتاده بود، به چشمان کشیده و مهربانش پناه بُردم و تنها یک جمله گفتم:
_«بهم گفت #به_جان_جوادالائمه (علیهالسلام) در حق دخترش خواهری کنم!»😒
و دیگر ندیدم آسمان چشمانش چطور به هم ریخت که با قدمهای کُند و کوتاهم به سمت اتاق خواب رفتم و روی تختم دراز کشیدم. دستم را روی پهلویم گذاشته و رقص پُر ناز حوریه را زیر انگشتانم احساس میکردم😍👼 و خیالم پیش حبیبه خانم و دخترش بود که نتوانسته بودم برایشان کاری کنم که صدای مهربان مجید در گوشم نشست:
_«یعنی تو 💖به خاطر امام جواد💖 (علیهالسلام) قبول کردی که از این خونه بری؟»😍😢
در پاشنه در اتاق ایستاده و تکیهاش را به چهارچوب داده بود تا ببیند در دل همسر اهل سنتش چه میگذرد که بغضم را فرو خوردم و صادقانه پاسخ دادم:
_«من مثل شماها به امام جواد (علیهالسلام) اعتقاد ندارم، یعنی فقط میدونم یه آدم خوبی بوده و از #اولادپیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و اولیای خداست، ولی نمیتونم مثل شماها باهاش ارتباط برقرار کنم. ولی وقتی از ته دلش منو به جان امام جواد (علیهالسلام) قسم داد، دهنم بسته شد.»😊
و نمیدانستم با بیان این احساس غریبم، با دست خودم دریای عشقش به تشیع را طوفانی میکنم که چشمانش درخشید و با لحنی لبریز ایمان زمزمه کرد:
_«دهن منم بسته شد!»😊
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_دویست_وسی_وهشتم
عصر جمعه 26 اردیبهشت ماه 🍃سال 93 از راه رسیده و دیگر آماده رفتن از این خانه شده بودیم که به لطف خدا بعد از یک هفته پرسه زدنهای مجید در خیابانهای بندر، توانسته بودیم خانه کوچکی با همین مقدار پول پیش پیدا کنیم.😊🙏 هر چند در همین دو ماه، باز هم هزینه اجاره خانه افزایش یافته و مجبور شده بودیم اندک پس انداز این یکی دو ماه را هم روی پول پیش گذاشته تا مبلغ در خواستی صاحبخانه تأمین شود. حالا همه سرمایه زندگیمان، باقی مانده حقوق ماه گذشته بود و تا چند روز دیگر که حقوق این ماه به حساب مجید ریخته میشد، باید با همین مقدار اندک زندگیمان را سپری میکردیم. 😒با اینهمه خوشحال بودم که هم خانه مناسبی نصیبمان شده بود، هم یک هفته مانده به مراسم، این خانه را تخلیه میکردیم تا حبیبه خانم و دخترش فرصت کافی برای چیدن جهیزیه داشته باشند.
عبدالله وقتی فهمید میخواهیم خانه را تخلیه کنیم، چقدر با من و مجید جر و بحث کرد و چند بار وضعیت خطرناک من و کودکم را به رخم کشید، بلکه منصرفمان کند، 💖ولی ما با خدا معامله کرده بودیم تا گرهای از کار بندهاش باز کنیم💖 و یقین داشتیم به پاداش این خیرخواهی، روزی #سرانگشت_تدبیرخدا گره بزرگتری از کار زندگیمان خواهد گشود.
چیزی به ساعت شش بعدازظهر 🕕نمانده بود که مجید مهیای رفتن به آژانس املاک شد تا به امید خدا، قرارداد اجاره خانه را بنویسد. صاحبخانه جدیدمان پیرزن👵 بد قلقی بود که پول پیش را در هنگام امضای قرارداد طلب کرده🙁 و بایستی مجید تمام مبلغ پول پیش را همین امروز در آژانس املاک تحویلش میداد تا کلید خانه را بدهد.
دیشب حاج صالح پول پیش این خانه را به همراه یک جعبه شیرینی به درِ خانه آورده و چقدر از مجید تشکر کرده بود که بیآنکه جریمهای بگیرد، قرارداد را فسخ کرده و خانه را بیدردسر تخلیه میکند، هرچند مجید هنوز نگران وضعیت من بود و تنها به این شرط به تخلیه خانه رضایت داده بود که دست به چیزی نزنم و من همچنان دلواپس اسباب زندگیام بودم که در این جابجایی صدمهای نخورند. 😅مجید گوشه اتاق روی دو زانو نشسته و دسته تراولها💴 را داخل کیف پولش جا میداد که با دل نگرانی سؤال کردم:
_«میخوای پول رو همینجوری ببری؟ ای کاش میریختی تو حسابت، برای صاحبخونه کارت به کارت میکردی.»😟😕
همانطور که سرش پایین بود، لبخندی زد و پاسخ داد:
_«به خانمه گفتم شماره حساب بده، پول رو بریزم به حسابت، عصبانی شد! گفت من حساب ندارم، اگه خونه رو میخوای پول رو با خودت بیار بنگاه!»😌
از لحن تعریف کردنش خندهام گرفت و به شوخی گفتم:😄
_«خدا به خیر کنه! حتماً از این پیرزن هاس که همش غُر میزنه!»
که به سمتم صورت چرخاند و او هم پاسخم را به شوخی داد:😉😃
_«بیخود کرده کسی سرِ زن من غُر بزنه! خیلی هم دلش بخواد زن من داره میره مستأجر خونهاش بشه!»
از پشتیبانی مردانهاش با صدای بلند خندیدم 😁😇و دلم به همین شیطنت شیرینش شاد شد. زیپ کیفش 💼را بست و از جا بلند شد که پرسیدم:
_«مجید! کِی بر میگردی؟»
نگاهی به ساعت مچیاش کرد و با گفتن _«ان شاءالله تا یکی دو ساعت دیگه خونهام.» کیف پول باریکش را زیر پیراهنش جاسازی کرد که باز پرسیدم:
_«شام چی دوست داری درست کنم؟»😋
دستی به موهایش کشید تا همچون همیشه بدون نگاه کردن به آیینه، موهایش را مرتب کند و با لبخندی لبریز محبت جواب داد:
_«همه غذاهای تو خوشمزه اس الهه جان! هر چی درست کنی من دوست
دارم!»😍😋
و از نگاه منتظرم فهمید تا جواب دقیقی نگیرم دست بردار نیستم که با خندهای که صورتش را پُر کرده بود، پیشنهاد داد:
_«خُب اگه لوبیا پلو درست کنی، بهتره!»
دست روی چشمم گذاشتم☺️🙈 و با شیرین زبانی زنانهام درخواستش را اجابت کردم:
_«به روی چشم! تا برگردی یه لوبیا پلوی خوشمزه درست میکنم!»😍🙈
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
سرودامامهادی_تا_هستم_من_اسیر_تو.mp3
14.8M
🌺 شادمانه ولادت امام هادی_ع_
💐تا هستم من اسیر تو
ندارم میل آزادی
نوشته روی قلب من
مدد #یا_حضرت_هادی ❤️
🎤کربلایی #امیر_برومند
🔷شور
🌕 برا امام هادی کم نگذاریم
#نشر_دهید
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
Untitled 8.mp3
11.98M
✅پیشنهاد دانلود
🌺 شادمانه ولادت امام هادی_ع_
💐جشن امام هادی #علی_النقی
عاشق اسمتون خدا #علی_النقی
🎤کربلایی محمد #فصولی
سرود طوفانی فوق العاده زیبا
🌕 برا امام هادی کم نگذاریم
#نشر_دهید
✅ @asheghaneruhollah