@childrin1کانال دُردونه.mp3
16.26M
#قصه_صوتی
"دسته گل برای مادر"
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#تلنگر
گاهےچه دلگرفته میشوی از خــدا
گاهےازحکمتش ناراضی
وگاهےشاکر و خوشحال
گاهی مشکوک وگاهےمجذوب عدالتش
گاهےبسیار نزدیک وگاه دور
خـــدا همان خداست
کاش مااینقدر
گاهی به گاهی نمیشدیم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#احکام
پدرم خمس نمی دهد تکلیف چیست ؟
💠 فردی که یقین دارد پدر یا همسر او خمس نمی دهد و خرجی اش نیز با آن مرد است درصورتی که یقین کند پول یا غذایی که مصرف می کند مشمول خمس شده است وظیفه او چیست؟
🔶 آیت الله خامنه ای: تصرف برای شما در اموال ایشان، اشکال ندارد.
🔷 آیت الله مکارم شیرازی : با زبان خوش پدرتان را نهی از منکر نمایید ؛ ضمنا اگر يقين نداريد غذا و... که پدرتان در اختیار شما قرار می دهد از پول غير مخمس تهيه شده، تصرف در آن مانعي ندارد. و اگر يقين داريد ما به شما اجازه مي دهيم تصرف کنيد و معادل خمس آن را که تصرف کرده ايد به سادات نيازمندي بپردازيد. و اگر تمکن نداريد بر ذمه بگيريد و هر موقع که توانستيد، بپردازيد..
🔷 آیت الله سیستانی : خمس یک تکلیف شخصی است و هر آنچه از خوراک و پوشاک که برای شما تهیه میکند حلال است.
#احکام_خمس
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#شهید_طهرانی_مقدم
🔹 رهبر معظم انقلاب:
شهید طهرانی مقدم سراپا اخلاص بود، همت خیلی بلندی داشت و افقهای خیلی بلندی را میدید.
🌷 21 آبان ماه؛ سالروز شهادت سردار سرلشگر #شهید_طهرانی_مقدم و جمعی از شهدای سازمان جهاد خودکفایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گرامی باد.
💠 آستان حضرت حسین بن موسی الکاظم(ع)
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹انتشار نامه مهم شهید طهرانی مقدم خطاب به رهبرمعظم انقلاب
♦️ دستخطی بدون تاریخ از شهید حسن طهرانی مقدم-مرد پشت پرده موشکی ایران- خطاب به رهبرمعظم انقلاب منتشر شده که درآن مشخص میشود طهرانیمقدم مدتها پیش از شهادت به سراغ پروژه "موشکهای فوق سریع" رفتهاست
♦️ بند آخر این دستخط حامل پیام بسیار بسیار مهمی برای دشمنان ایران است، آنجا که به صراحت مشخص میشود ایران برای سالها بر روی قابلیت حمل ماهواره کار می کرده
♦️خارج کردن این پیام از طبقه بندی محرمانه اقتدار پشت پرده قدرت دفاعی ایران را تداعی میکند
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
✍️ دستنوشته رهبر انقلاب برای تقدیر از شهید طهرانی مقدم و همکارانش
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
سلام عزیزان. دختر جوانی که سادات هستند دچارعارضه قلبی شدندنیاز فوری به دارو درمان دارند طبق نطررهبرعزیزمون مظلمه هم تعلق میگیره خواهش میکنم ما رو دراین کارخیریاری کنید وبه دوستان اطلاع بدهید6273811048290180زینب کاظمی لازم به ذکر است مواردیکه از شما عزیزان یاری میخواهیم تحقیق شده هستند اجرکم عندالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 حکیمانه
◀مگس روی زخم می نشینه....
#نفرین_بر_تفکرِ_کثیفِ_غربگدا
@asheghanvlaiat
⚪️آب سیب زمینی برای سلامت رشد مو !
🔸برای شورهی سر، ریزش مو، و رشد کم مو این روش رو انجام بدین :👇🏻
🔸4 عدد سیب زمینی را با پوست در غذاساز بریزید و آب آن را بگیرید، این عصاره را به مدت 5 دقیقه به پوست سرتان ماساژ دهید.
🔸بگذارید 20 دقیقه روی سرتان بماند، سپس آبکشی کنید و پس از تکرار شاهد معجزه باشید
#طب_الائمه
#طب_اسلامی
#پوست_مو
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
@childrin1کانال دُردونه.mp3
4.06M
#قصه_صوتی
"حاصل مهربونی"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
🦋🎨🦋
╲\
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
پنجشنبه شد و باز مهمان شماییم یا ابالمهدی
گدای یک عنایت و بیتاب سامراییم
ابالمهدی
#السلام_علیک_یاامام_حسن_عسکری
#السلام_علیک_یااباالمهدی ❤️
🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀
گدایان! هرکجا هستید، امروز هرچه می خواهید
دخیل عشق بندید از همان جا بر در خورشید
اگر که سائل شهر مدینه مجتبی دارد
کسی چون عسگری را هم گدای سامرا دارد
🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
سخنرانی 12-3-1399-حسینیه مجازی.mp3
19.22M
🔈صوت : #نهج_البلاغه_آیین_نامه_انتظار ( ۲۲)
🌹 شرح حکمت های #نهج_البلاغه شریف. (جلسه بیست و دوم )
✅ محور بحث : شرح حکمت ۱۷
بیان مقتضیات زمان درقالب طرح یک سوال
پویایی و عدم رکود از ویژگی های فقه شیعه دوازده امامی ، با استفاده از اصول کلی و توجه به مقتضیات زمان ، پاسخگو بودن به همه موضوعات قدیم و جدید .
🔷 حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
سه دقیقه در قیامت 22 ؛ بازگشت.mp3
2.09M
#کتاب_صوتی
#سه_دقیقه_در_قیامت 22 ؛ بازگشت
#السلام_علیک_ایها_الرحمه_الواسعه
جهت سلامتی و ظهور آقا امام زمان علیه السلام 3 #صلوات هدیه کنید🍃🌺
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#تنها_میان_داعش
#قسمت_هفتم
💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد.
زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریهاش بهوضوح شنیده میشد.
زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرینزبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد:
«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!»
و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیباییام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد.
💠 حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد:
«نمیبینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟
چرا دلشون رو بیشتر خالی میکنی؟
من زنده باشم و خواهرم اسیر #داعشیها بشه؟»
و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد:
«پس اگه میخوای بری، زودتر برو بابا!»
انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زنعمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید.
سر و صورت خیس از اشکش را میبوسید و با مهربانی دلداریاش میداد:
«مامان غصه نخور! انشاءالله تا فردا با فاطمه و بچههاش برمیگردم!»
💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد.
عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد:
«منم باهات میام.»
و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد:
«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.»
💠 نمیتوانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدمهایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم.
کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا میزدم که تا عروسیمان فقط سه روز مانده و دامادم به قتلگاه میرفت
تا میتوانستم سرم را در حلقه دستانم فرو میبردم تا کسی گریهام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانههایم حس کردم.
💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمیآمد تا حرفی بزنم.
با هر دو دستش شکوفههای اشک را از صورتم چید:
« خیلی زود برمیگردم! #تلعفر تا #آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!»
شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمیام بریده بالا میآمد:
«تو رو خدا مواظب خودت باش...»
و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم میدیدم جانم میرود.
💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و میخواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و #عاشقانه نجوا کرد:
«تا برگردم دلم برا دیدنت یهذره میشه!
فردا همین موقع پیشتم!»
و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمیکَند، از کنارم بلند شد.
همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد.
حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس میکردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند.
💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت #وضو میدرخشید و همین ماه درخشان صورتش، بیتابترم میکرد.
با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش میبرد و نمیدانستم با این دل چگونه او را راهی #مقتل تلعفر کنم که دوباره گریهام گرفت.
نماز مغرب و عشاء را بهسرعت و بدون مستحبات تمام کرد،
با دستپاچگی اشکهایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت.
💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد.
ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط #موصل بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد
💠 شاید اگر میماند برایش میگفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم #ناموسش نشود.
اما رفت تا من در ترس تنهایی و عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشیها بود.
با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریهای که دست از سر چشمانم برنمیداشت، به سختی خواندم.
💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویههای مظلومانه زنعمو و دخترعموها میلرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد:
«برو زن و بچهات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.»
و خبری که دلم را خالی کرد:
«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!»
کشتن مردان و به #اسارت بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم...
#ادامه_دارد
@asheghanvlaiat
#تنها_میان_داعش
#قسمت_هشتم
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت:
«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه!
تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید
و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت.
درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد:
«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد:
«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند:
«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت:
«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد:
«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید:
«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد!
ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت.
زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد.
از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود.
میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم.
همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم:
«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید.
نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد.
حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
#ادامه_دارد
@asheghanvlaiat
☘️🌸🌺🍀🌹☘️🌷🍀🌻🍀
امام صادق علیه السلام :
" هر كس سوره واقعه را در هر شب جمعه بخواند:
1- خداوند او را دوست بدارد
2- و نزدهمه مردم محبوب میكند،
3- و هرگز در دنيا ناراحتى نمیبيند،
4- و فقر و فاقه و آفتى از آفات دنيا دامنگيرش نمی شود،
5- و از دوستان امير مؤمنان على علیه السلام خواهد بود.
💐🌱💐🌱💐🌱💐🌱
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
@childrin1کانال دُردونه.mp3
4.08M
#قصه_صوتی
"پوست موز"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
🦋🎨🦋
╲\╭┓
╭🦋🎨
┗╯\╲
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃