✍ اسنپ، شوفر، طلافروش، پزشک و دیگران
#خاطره
راننده اسنپ درحالیکه به سمت مقصد حرکت میکنیم، میگوید:
"میتوانی سفر را لغو کنی؟"
میگویم: "چرا؟ پشیمان شدی و نمیروی؟"
میگوید: "نه، اسنپ کمیسیون زیاد می گیرد میخواهم لغوش کنی و خودمان هزینه را دورهم بدون آنکه اسنپ بفهمد حساب کنیم!"
از توی آینه نگاهش میکنم؛ شبیه نگاه یک معلم به دانشآموزی که مشغول تقلب و نوشتن برگه امتحانی از روی تکهکاغذ مچالهشده در دستش است.
میگویم: " شما وقتی اسنپ ثبتنام کردی نمیدانستی کمیسیونش زیاد است؟ یا الان کسی بهت میخ زده که در اسنپ بمانی و زجرِ کمیسیون را بکشی؟
از اینکه با او همدردی نکردهام زیاد خوشحال به نظر نمیرسد.
*
شوفر اتوبوس بینشهری مشغول جمع کردن کرایههاست. در صندلیهای آخر نشستهام و میشنوم که به مسافران مدام تکرار میکند پول نقد بدهید یا کارت به کارت کنید، کارتخوانمان خراب است.
خوب میدانم که رانندهاتوبوسها برای فرار از مالیات است که ترجیح میدهند کارتخوانشان خراب باشد. برای همین انتقال کارت من هم یکهو خراب میشود و میگویم انتقال برایم مقدور نیست.
چند نفر دیگر هم همین را میگویند.
او که به چند صندلی آخر رسیده، ناگهان دیدگاهش درباره خراب بودن کارتخوان تحلیل میرود. میگوید تا جایی که مقدور است پول نقد یا انتقال بدهید ولی اگر برای کسی مقدور نبود، کارتخوان الان درست شد.
***
مشابه همین دو خاطره را درباره طلافروشها به یاد دارم که برای فرار از مالیات به دروغ کارتخوان ندارند یا کارتخوانشان خراب بوده است.
یا پزشک خانومی را در شهر کوچکمان میشناسم که تکتک مریضانش را وادار میکند که هنگام مراجعه به مطبش، پول نقد میلیونی با خود داشته باشند، و احتمالا چون نامش برَند است کسی کاری به کارش ندارد.
در این مملکت هزاران نفر هستند که همینطور به راحتی از دادن مالیات فراریاند و البته بیشتر آنها از قشر سرمایهدار و ملاک و طلافروشانی هستند که دارای چندین ملک خالی هستند و درآمد ماهانهشان کفاف خرجی چند خانواده فقیر و متوسط را به صورت همزمان دارد.
جالب این است که همینها بیشترین معترض دزدی از بیتالمال هستند و همیشه هم از درآمدهای خود ناراضیاند. این درحالی است که معلمان و کارمندان جزء و عمدهی قشر متوسط و فقیر، پیش از آنکه حقوق به حسابشان واریز شود مالیاتشان کسر میشود.
این را برای این نوشتم که بگویم:
مردمی که خودشان به ایجاد عدالت کمک نمیکنند انتظار اجرای عدالت برای چه میکشند؟!
اگر بهمان برنمیخورد باید اعتراف کنیم که رفتارهای حیلهگرانه یا بیتفاوتیهای ما و مسئولان بر هم تاثیر متقابل دارد. مردمی که خودشان اهل فریب باشند یا در برابر فریب و تقلبهای دیگران بیتفاوت باشند، طبعا مسئولانی دغلکار نصیبشان خواهد شد. و از آن سو مسئولان فریبکار نیز باعث روی آوردن بیشتر مردم به فریب میشوند.
◇◇◇
✍ #تقی_شجاعی
[ @asraneh313 ]
حکیم گمنامی در عین حال که مراقب بود به تهرانیها برنخورَد میگفت:
"تهرانیها مثل دانشآموزان مدرسه انگار توی زندان هستند. جمعه که میشود درست مثل زنگ آخر مدرسه از تهران درمیروند. و موقع فرار هم مدام جیغ (بوق) میزنند!"
پ.ن: ترافیک تهران به کرج.
(باشه بابا، عکاسیم خوب نیست، درحال حرکت تو اتوبوس، از اونی که هست هم بدتره. شما فقط عمق متنو ببین، به عکس گیر نده.🤠)
📚 #برشی_از_کتاب
#حضرت_حجت (عج)
مرحوم مامقانی؛ از شاگردان شیخ انصاری، تا برایش ثابت شود که کسی سید است کار داشت. اما اگر سیادت کسی ثابت میشد دیگر نانش در روغن بود؛ خودش در ماه چند دفعه میآمد و به او رسیدگی میکرد.
ما هم اگر اسممان در دفتر حضرت حجت(ع) باشد نانمان در روغن است. او بندهپروری را میداند.
🍃🍃🍃
چقدر بگوییم که امام زمان (عج) در دل هر شیعهای یک مسجد دارد!
[ @asraneh313 ]
#دلنوشت
گاهی وقتها دلم میخواهد تبدیل به سیگار شوم.
حالا وقتی سیگار باشی دیگر برایت زیاد فرقی ندارد میان لبهای محبوبی باشی که دوستش داری، یا سیاستمداری که فحشش میدهی.
سیگار است دیگر، احساس که ندارد. دود دارد.
شاید برای همین دودش است که میخواهم تبدیلش شوم، بروم توی آسمان.
به این امید که بعدها حتما یک روز تبدیل به مِه یا باران میشوم و بر سر دنیایی که زیاد باهام حال نمیکرد فرود میآیم.
اگر هم جلوی بارانشدنم را گرفتند، حداقلش حل میشوم در آن آلودگیی که مدارس را تعطیل میکند و به ریش معلمی که سوالات سختی برای امتحان فردا طراحی کرده هارهار میخندم.
و همنوا با همان خاکسترهای آلوده به روانِ دنیایی که دوست نداشت خندههایم را ببیند میگویم: خاک بر سرت! که فکر کردی من توی کف هستم و توی کف منتظر میمانم که تو در آغوشِ اتوبانِ شلوغِ خودت برای من جا باز کنی...
✍ #تقی_شجاعی
[ @asraneh313 ]
وقتی یه نفر لخت میشه اول به چشمهاش نگاه کنید.
اگه اندوه رو تو چشمهاش ندیدید و اندوهگین نشدید خیلی آدم لجنی هستید.
"جواد هاشمیطور"🤪
#بداههها
[ @asraneh313 ]
📚 #معرفی_کتاب
#آخرین_بچههای_زمین
تو بیشتر کتابهایی که مربوط به آخرالزمان هست قهرمان داستان داره تلاش میکنه مانع باز شدن دریچه یا ورود یک هیولای بزرگ به زمین بشه.
حالا قضاوت درباره اینکه منظور این نویسندهها از این موجود وحشتناک که داره ظهور میکنه چیه به عهده خواننده است!
تو این کتاب هم با هیولایی مواجه هستیم که از مغز زامبیها تغذیه میکنه تا برای ورودش به دنیا نیرو کسب کنه.
خوندن این کتاب سرگرمکننده است و به نوجوان همت و تلاش و شجاعت رو تزریق میکنه.
پ.ن : عادت به خوندن کتاب الکترونیکی نداشتم. تو سفر اربعین برای کاهش وزن کولهام کتاب نبرده بودم برای همین مجبور شدم تو راه مرز، کتاب الکترونیکی بخونم.
[ @asraneh313 ]
#چرتنویس
آن دنیا اگر قسمتم شد و بعد از سوختن و دود شدن گناهانم پیش از رسیدن به انتهای ابدیت، روانهی بهشتم کردند، دلم میخواهد تنها باشم.
سرم را بیندازم پایین و توی کلبهی چوبی که سندش به نام شخص شخیص خودم است و دوروبرش پر است از درخت گلابی و موز و گیلاس و چند تا میوه دیگر که دوستشان دارم بنشینم و درباره فواید ابدیت کتاب بنویسم.
هر از گاهی هم بیایم بیرون و با مرغها و خروسهایی که دور مزرعه شخصیام مشغول چرا و چگونه هستند بازی کنم.
بعدش بروم توی رودخانهی معروف بهشت کرال سینه بروم تا آن ورِ بهشت و کرال پشت برگردم. وسطها هم هرازگاهی برای استراحت شنای قورباغه بکنم.
بعضی از روزها هم سوار اسبِ قهوهایام که اسمش را "پلنگ زخمی" گذاشتهام بشوم و چهارنعل از روی موانعِ تپهی اعراف بپرم و در بالای دیوار جهنم به آنهایی که در حال سوختن هستند دو✌️ نشان بدهم و شکلک دربیاورم و خندان و شادان یورتمه برگردم.
شبهای جمعه هم بروم کلاس دورهمی اولیای خلقت و هی ازشان درباره فلسفه خلقت سوال بپرسم و هی توی فکر بروم و هی بخندم و هی کیف کنم و سرآخر با کولهباری از لذت و دانش و ایمان، به منظور خوردن لقمهای نان برگردم به کلبهی چوبیام.
سر راهم هم اگر حورالعینی بهم شماره داد نگیرم و بهش لبخند بزنم و آنچنان با سرعت از کنارش بتازم که گِلهای بهشت روی لباس حریر گُلگلیاش بپاشند.
آخر شب، نوشتههایم را که انتشارات بهشت به خاطر ادبیات تمثیلیِ خز و داشتن صحنههای خاکبرسری رد کرده مچاله کنم و بعد از بلاک کردن چند نفری که دنبال ضامن برای وامشان هستند توی تخت دو نفره که تنهایی تویش پهن شدهام لم بدهم و بخوابم.
و بخوابم.
و بخوابم.
و صبح هنگام اذان با زنگ پیامک گوشی از خواب بیدار شوم و ببینم بانک ملی بهم پیام داده است. ناگهان متوجه شوم که پول توی حسابم نیست و بعد از یک سال پرداخت قسط، هنوز ۱۱۰ میلیون تومان از اقساط وام صد میلیونیام مانده و این ماه سوم است که قسطش عقب افتاده و برای همین قرار است حساب خودم و ضامنم به زودی مسدود شود.
◇◇◇
✍ #تقی_شجاعی
[ @asraneh313 ]
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به ما اینطوری وام میدن!🤕
#بخند_چپ_نکنی
[ @asraneh313 ]
📚 #برشی_از_کتاب
- جزیره خیلی کوچک است. برای همین تعداد هم کوچک است، چه برسد برای بچههای ما. پس جنگ بد نیست. جا باز میشود و بعد از آن میشود نفس کشید.
+ به شرطی که خودِ آدم جزو کسانی نباشد که جا باز میکنند.
#جزیره
#روبر_مرل
[ @asraneh313 ]
عصرانه (تقی شجاعی)
📚 #برشی_از_کتاب - جزیره خیلی کوچک است. برای همین تعداد هم کوچک است، چه برسد برای بچههای ما. پس جن
رمان جزیره یک تمثیل از جهان متمدن امروز است که در آن انسانهای وحشی و حریص با شعار دموکراسی و عدالت و قانون، به خود اجازه میدهند که حق دیگران را پایمال کنند و برای حرص بیشتر خود جنگ به راه بیندازند.
نویسنده در این کتاب به طرزی هنرمندانه توانسته است نظریهی "اکثریت" را به سخره بگیرد.
جایی از کتاب یکی از شخصیتها به دیگری که از طریق همراه کردن اکثریت با خود در جزیره جنگ به راه میاندازد و انسانهای بیگناه را میکشد میگوید:
"صاحب اکثریت شدن هم کار آسانی است. آسان است که یکی را که هرگز هیچ چیزی نمیفهمد با خودت همراه کنی. آسان است که پیرمردی را که بلد نیست از خودش دفاع کند بترسانی."
پ.ن: شخصیت منفی اول کتاب که معتقد است با جنگ میتوان امکانات بیشتری را برای خود و بچههای خود فراهم آورد و جا باز میشود، آدم را شبیه ابرقدرتهای امروز میاندازد. همانهایی که رئیسجمهورمان امروز دربارهشان میگفت: اگر آنها کاری به کار ما نداشته باشند، ما با آنها برادریم! غافل از اینکه آنها به چشم همان سیاهپوستان این جزیرهی جهانی به ما نگاه میکنند که نبودنمان جا را برای بودن آنها باز میکند.
اتفاقا در این کتاب هم شخصیت مثبتی به نام پرسل داریم که تمام طول داستان زور میزند در این جزیره صلح برقرار کند اما همین سادهدلی او و تلاش بیهودهاش برای برقراری صلح باعث کشته شدن انسانهای بیگناهی میشود که معتقدند او با بیطرفی و بیعملیِ خود دربرابر ظلم باعث توزیع بیعدالتی در جزیره شده است.
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به هرکسی که گرفتار توست... آزاده
به هرکه از تو رها شد اسیر میگویند
🍃🍃🍃
میلاد فلسفهی خلقت، قلهی انسانیت، پیامبر رحمت؛ حضرت محمد مصطفی(ص) بر شما مبارک باد🍃🌺🍃
[ @asraneh313 ]