#معرفی_کتاب
دروازه ورود شیاطین به دنیا داره باز میشه. ۵ تا پسر نوجوان که دارای قدرت خارقالعاده هستند انتخاب شدند برای اینکه جلوی باز شدن دروازه و مرگ جهان رو بگیرند.
کتاب "ستاره شیطانی" دومین قصه از مجموعه چهارگانهی "نگهبانان دروازه" است که با داستانی جذاب، مواجهه یک پسربچه با نیروهای شیطانی رو در قالب داستانی جذاب به تصویر کشیده.
♧♧♧
📚#برشی_از_کتاب:
- چون میخوام برنده بشم. دنیا عوض میشه. حالا میبینی. همه چی عوض میشه. فقط یه سوال میمونه؛ میخوای بقیه عمرتو با بدبختی و درد و رنج زندگی کنی یا در کنار برندهها زندگی خوبی داشته باشی؟ همیشه پیشبینی شده که نیروهای شیطانی بالاخره برمیگردن و دنیا رو در دست میگیرن. پس چرا باید بجنگیم؟
🔱🔱🔱
[ @asraneh313 ]
عصرانه (تقی شجاعی)
🔆زندگی داستانی رئیس ساده زیست و پرتلاش #آموزش_و _پرورش_قم، #معلم_شهید #علی_بیطرفان با نثری روان و شی
📚📚📚 #برشی_از_کتاب:
اکبر آقا میگوید: "دوازده-سیزده سالم بود که بابای تو تازه داشت بهم بابا آب داد یاد میداد، ولی بابای من به جای آب، بهم فوش میداد."
🍃
اکبر آقا به آب میگوید سو. به نان میگوید چورَک. به بابا یادم نیست چه میگوید ولی میگوید که بابا را خیلی دوست دارد؛ چون چهارده سال پیش که سیزده سالش بوده، بابا او را خیلی دوست داشته و برای روستای آنها مدرسه ساخته و بهشان درس داده و چندبار اکبر آقا را از دست بابایش نجات داده.
🍃🍃
بابای اکبر آقا قَسّاب است. اکبر آقا وقتی دوازده ساله بود، چندبار بابایش خاسته پوستش را بکَند و توش سامان بچپاند. اکبر آقا به کاه میگوید سامان. اما بابای من جلوی بابایش را گرفته و بهش آب سرد داده تا حِرسش بخوابد. برای همین اکبر آقا بابای من را بیشتر از بابای خودش دوست دارد و برای همین هیچوقت پول ساندویچهایش را از من نمیگیرد.
🍃🍃🍃
از اکبر آقا پرسیدم برای چی بابایش میخاسته کاه تو پوستش بکند؟ گفت: "چه میدانم. هر دفه یه بهانه داشت دیگر. مثلا یکبار یک قاز داشتیم، میخاستم بهش پرواز یاد بدهم، گرفتم دستم و چندبار بالا پایینش کردم و دورخیز کردم و بعد که دیدم آماده شده چندمتر با سرعت دویدم و با تمام قدرت پرتش کردم هوا. قاز تو هوا دستوپا زد. چندتا از پرهایش ولو شد تو آسمان و خودش جیق زد و بعد با جیرکدانش افتاد زمین و ترکید."
اکبر آقا به چینهدان میگوید جیرکدان. بعدش گفت که: "مرحوم دستوپاچلُفتی بود و چوبش را من خوردم و بابایم کلی چوبم زد."😢
♡♡♡
#وقتی_بابا_رئیس_بود
#تقی_شجاعی
#کتاب_جمکران
[ @asraneh313 ]
📚 #برشی_از_کتاب
صدا، صدای یک مرد علیه یک کوه درد است؛ دردهایی به عمق زخمی که بر سینهی یک امام نشستهاند. صدا میگوید: "بروید. بروید گریه کنید؛ اما نه به حال حسین ع! بروید گریه کنید به حالِ دینی که خونِ حسینع برایش ریخته شد."
🍂🍂
صدا بالا و بالاتر میرود:
"حسینع دارد ما را صدا میکند و ما نشستهایم و داریم برایش سینه میزنیم و گریه میکنیم.
ما چه فرقی داریم با مسیحیانی که عیسیع را کفارهی گناهانشان میدانند که جوازی ابدی برای خطا به آنها داده است. ما نیز هر چه در توان داریم با آنچه اقتضای زندگیمان است، خطا میکنیم و سالی یکبار به کربلا میرویم تا پاک شویم و از این زیستنِ خود شادمانیم.
ما با حسینع هیچگاه زندگی نمیکنیم و او را تنها برای رفع درد یا آمرزش گناهانمان میستاییم. چه بسا اگر هماکنون دوازدهمین حسینع را خداوند به قربانگاه بفرستد، همهی ما یا در پستوهای کوفهی رفاهطلبی پنهان میشویم و رو برمیگردانیم از او و سفیرش، یا پیش از لشکر شام تکفیرش میکنیم که سبک زندگی متداول ما را نمیپسندد و میخواهد آیین جدیدی برای ما بیاورد."
🍂🍂🍂
#شریان
#تقی_شجاعی
#انتشارات_کتابستان
[ @asraneh313 ]
عصرانه (تقی شجاعی)
#معرفی_کتاب اگه میخواید بدونید چرا امام رضا ع قبول کرد ولیعهد خلیفهی فاسدی مثل مامون بشه این کتاب
#برشی_از_کتاب
ما سی غلامیم که آنچه را در آن سه سال بر ما رفت مرور میکنیم. هر کدام از ما آنچه را دیده به دیگران بازمیگوید. شما هم بشنوید و بر ما قضاوت کنید یا لااقل دعایمان کنید تا از دوزخ رهایی یابیم. دوزخی که حاصل عمل بینتیجهی ماست.
- من مامور رفتن به مدینه بودم.
- من میان هزاران کاتب نیشابوری بودم.
- من نزدیک اولین صاحب منصبی بودم که چکمههایش را برید.
- من هنگام نماز باران کنارش بودم.
- من...
#اعترافات_غلامان
#حمیدرضا_شاهآبادی
#کانون_پرورش_فکری_کودکان_و_نوجوانان
[ @asraneh313 ]
📚 #برشی_از_کتاب
خوب است آدم هر از گاهی زیر تابوت کسی را بگیرد و در قدم به قدمِ رهسپاریاش به گور، بدرقهاش کند؛ لاالهالاالله بگوید و دلداریاش بدهد: با تلقین! با القای اینکه نترس؛ چیزی نیست، خاک است. همان که قالبِ دستها و پاهایت بوده برای راه رفتنها و راه نرفتنهایت؛ همان که دلت است. همان که رویش نمینشستی؛ همان که دماغت را به روی بوی گَردش میبستی.
نترس. اینجا آخرِ توست. آخرِ همهی تو. آخرِ همهی دستدرازیهایت به دنیا. یادت هست؟ دستان کوچکت را از جفتِ جنینی جدا کردند و با دستهای اینجا جفت کردند. چه دردی داشت سُر خوردنت در قوسِ نزولِ آفرینش...
نترس! اینهمه آدم که برای تشییع تو، برای به خاک سپردن تو آمدهاند، همانهایند که روزی برای پاقدمیِ تو گلهگله گوسفند قربانی میکردند و لبلب خنده نثار گریههایت میکردند و همهی زورشان را میزدند تا احساس غربت بهت دست ندهد، در این دنیایی که همه چیزش برایت نو بود و تو چه خوب با چند آبنبات لبخند و چند پارچ شربت آلبالو با دنیای جدیدت انس گرفتی و لگد زدی به همهی خاطراتی که در تجمعگاهِ آدمیان در روز الَست برایت رقم زده بودند.
#شریان
#تقی_شجاعی
#انتشارات_کتابستان
[ @asraneh313 ]
📚 #برشی_از_کتاب
سالها از عاشورا گذشته است، اما هنوز حکومت کرهی زمین در کف یزیدیان است؛
و تا آنگاه که حکومت در کف یزیدیان باشد داغ کربلا تازه است و با گذشت زمان التیام نمییابد.
🍃🍃
جنگ بین حق و باطل همانقدر با فطرت عالَم توازن و تناسب دارد که گلهای شقایق وحشی با دامنهی تپهها.
شقایق وحشی نیز داغدارِ واقعهای است که در کربلا رخ داده است.
آیا میتوان جهان را در کفِ جاهلان و فاسقان و قدارهبندها رها کرد و دَم برنیاورد؟
اگر نه؛ همهی ما در برابر اقامهی عدل مسئول هستیم و کربلا داغی بیالتیام بر سینهی بشریت است.
♡♡♡
#گنجینه_آسمانی
#سید_مرتضی_آوینی
[ @asraneh313 ]
📚 #برشی_از_کتاب
آری. او راست میگوید. کربلا رفتن مهم نیست.
مسلم اصلا کربلا نرفت. سربازی بود که سربسته و دستبسته... دست در دستان سرنوشت، راهِ کربلا را برای آنان که دلشان از آن دنیا به تنگ آمده بود گشود.
وقتی در بلندترین بلندیِ کوفه ایستاده بود و شهادت میداد به اینکه خدایی جز خدای حسین ع نیست؛ نگاهش به کربلا بود و داشت با امامش حرف میزد:
- مولای من! من به عهدم وفا کردم... اینک کوفیان که به "من" لبیک گفتهاند دارند سمت تو میآیند تا انتظارت را سر ببرند...
حُر هم میانشان است.
اما مولای من!
حُر به من لبیک نگفته!
لبیکش را دریاب!
#سید_من_حسینی
#تقی_شجاعی
[ @asraneh313 ]
عصرانه (تقی شجاعی)
📚#معرفی_کتاب یکی از بهترین کتابهایی که برای ماه محرم پیشنهاد میشه، کتاب #کربلا_مبارزه_با_پوچیها
معاویه یک شخص نیست.
یک فرهنگ است.
یک فرهنگ در زمانها و حکومتهای مختلف؛
و اساسِ این فرهنگ، مسابقه دادن در دنیاداری است.
معاویه در زیر خاک بود وقتی فرهنگ او کوفیان را به کشتن حسین ع فراخواند.
#برشی_از_کتاب
[ @asraneh313 ]
📚 #برشی_از_کتاب
اینجا کوفه است؛
و من دور نیست که یکی از آنها باشم.
در جُرگهی کسانی که امام ع را با دینار و دلار معامله میکنند.
آدمهایی که دو دل دارند؛
و به اقتضای زمان، از هر کدام استفاده میکنند.
آدمهایی که نه ایناند و نه آن.
کسانی که نیمی از وجودشان در گرو محبت امام ع است و نیم دیگر آن در دام.
و اگر روزی مجبور به انتخاب شوند، تنها از سرِ ناچاری یا رقابت با شامیان است که برای حسین ع نامه مینویسند؛
نه از سرِ کنار نیامدن با فرهنگ و تمدنِ معاویه.
همانهایی که هنوز هم میان علی ع و اولی؛ دومی را برمیگزینند.
♡♡♡
#شریان
#تقی_شجاعی
#انتشارات_کتابستان
[ @asraneh313 ]
📚#برشی_از_کتاب
برای اینکه داخلِ گور، کم نیاوری و زَهرهات از تنهایی نتّرکد؛ باید در تمام مدتی که داخل دنیا هستی حواست به چیزهایی باشد که دارند تو را از "تنهایی" دور می کنند. گروه، رفیق، خانواده، پدر، مادر، خواهر، برادر، زن، مادرزن... و قِس علی هذا.
حالا اینها جزو آنهایی هستند که برحسب تکلیف، باید وابستهشان شوی! وابستگی درحدِ پیوندِ کووالانسیِ برگشت پذیر.
گاهی آدمی با آنهایی پیوندِ یکطرفهی برگشتناپذیر برقرار میکند که تنهاییاش را در خودشان تجزیه و جذب میکنند. به گونهای که دیگر با هیچ کاتالیزوری نمیتوان این ترکیبِ جدیدِ عجیبِ دورشده از اصلِ مُسلّمِ گور! را دستکاری کرد و از دلش، «من»ی را بیرون آورد که تنها به دنیا آمده، قرار است تنها برگردد و تنها مبعوث شود؛
سلامٌ عَلَیهِ یَومَ وُلِدَ وَ یَومَ یَموتُ و یَومَ یُبعَثُ «تنها»!
حال، این آدم را؛ این ترکیب را، درحالتِ احتضار بنگر که چنگ بر گریبانِ حاضرانِ دوروبرش میاندازد و همانندِ کودکی که دارند از مادر و اسباببازیهایش جدا میکنند بر سرِ حُضّار و عزرائیل فریاد میزند: من نمیخواهم، نمیآیم... رهایم کنید بگذارید به حالِ خودم زنده بمانم!
♡♡♡
#سید_من_حسینی
#تقی_شجاعی
#سفرنامه_اربعین
[ @asraneh313 ]
انقلاب در ابتدای امر به گونهای ظهور کرد که توانست به سرعت موانع تجلی ظهور کامل نور مهدی (عج) را یکی بعد از دیگری عقب براند و میرفت که پایههای ظلمات آخرالزمان را ویران کند. اما ما سست شدیم و به جای عبور از تمدن غربی، طالب آن شدیم.
ما آن زمان فعال بودیم و دشمنمان منفعل؛ ولی رگههای غربزدگی بعضی از مسئولان تا حدی معادله را به هم زد.
📚 #برشی_از_کتاب: عوامل ورود به عالم بقیتاللهی؛ اصغر طاهرزاده
[ @asraneh313 ]
مرگ برای من وحشتی نداره پسر! همه میمیرند. آدمهای خوششانس قهرمانانه میمیرند و نامشان توی یادها باقی میمونه. آدمهای بدشانس آهسته از دنیا میرن، موهاشون سفید میشه و دست و پاشون قدرتش رو از دست میدن.
#برشی_از_کتاب
#ارباب_کماننقرهای
[ @asraneh313 ]