eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.7هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💪 خونسرد_باش اگر زندگی راحتی می‌خواهی، خونسرد باش. خونسرد در تصمیم‌گرفتن، واکنش نشان دادن، قضاوت کردن و بروز دادن. 👌 خونسرد که باشی زود تصمیم نمی‌گیری و پیش از هر کار یا رفتاری، فکر می‌کنی. زود کسی را و اتفاقی را قضاوت نمی‌کنی و هر حرف و اشاره‌ای را به خودت نمی‌گیری و خشمگین و اندوهگین نمی‌شوی برای هر چیزی. 👌 خونسرد که باشی، راحت احساست را ابراز نمی‌کنی و اگر کردی هم برایت اهمیتی ندارد که پاسخ این ابراز را چگونه دریافت خواهی‌کرد. خونسرد که باشی تمام کنش‌ها، واکنش نمی‌خواهند و تمام اتفاقات حوالی‌ات به تو مربوط نمی‌شوند و تمام هیجانات و رفتارهای آدم‌ها از روی منظور نیست. خونسرد که باشی، همه‌چیز آرام‌تر پیش می‌رود و جهان زیباتر می‌شود و رابطه‌ات با آدم‌ها در درست‌ترین حالت ممکن قرار می‌گیرد.😍👏 خدایا کمکم کن تا ارامش داشته باشم الهی به امید خودت❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم ممنون از لطف و توجه تون🌹 چشم حتما✅ با دعای شما خوبان 🌺
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 موج‌سواری بر رنج 👌تعریفی دقیق و متفاوت از انسانیت که به ما آرامش می‌دهد @Panahian_ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا فاطمه الزهرا(علیها السلام) 💐 فرزندان را از چه سنی شروع کنیم⁉️ دوره برای داشتن زندگی توام با آرامش و فرزندانی سالم🤗 سر فصل ها 🔺تربیت جنسی چیست؟ 🔺تربیت جنسی و خود مراقبتی کودک و نوجوان 🔺تعریف سازمان بهداشت جهانی 🔺پیش شرط های اموزش 🔺چطور برای فرزندم قابل اعتماد باشم؟ 🔺به سوالات فرزندان مان چطور پاسخ بدهیم؟ 🔺مراحل رشد جنسی کودکان 🔺چگونگی حمام رفتن فرزند 🔺دایره امنیت کودک 🔺درمان خود ارضایی کودکان 🔺رفتار صحیح والدین در مقابل فرزندان 🔺دوران بلوغ 🔺بهداشت بلوغ و 🔺 اصلاح مزاج دوران بلوغ با تدریس و پشتیبانی و پاسخگویی خانم فرجام پور، مشاور خانواده و تربیت فرزند.✅ 👇 ، ۱۳ دی ماه، روز میلاد حضرت زهرا(علیها سلام) با ۷۰/۰، فقط روز مادر. تقدیم به همه مادران💐 برای دریافت لینک وارد شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اگر سلامت جنسی و روانی فرزندانتان برایتان مهم است حتما ثبت نام کنید👌
سرفصل های دوره👆👆👆 لطفا توی گروه هاتون و برای مخاطبین تون بفرستید عکس بگیرید و برای ادمین بفرستید تا در هزینه براتون در نظر بگیرند✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لحظات به کندی می گذشت. جو سنگینی حاکم بود. البته فقط برای امید. میز شام آماده شد. همگی با تعارف مادر به سمتِ میز شام رفتند. میز با انواع غذاها، سالاد و دسر، پر شده بود. آقای بهرامی با خنده گفت:" اِی بابا چرا اینقدر زحمت کشیدید؟ یه لقمه نون و بوقلمون می خوردیم." و با صدای بلند خندید. همه خندیدند، غیر از امید. امید سعی کرد دور از دخترک بنشیند. تا ناخواسته چشمش به او نیفتد. سرش را هم پایین انداخت. لقمه ها به سختی از گلویش پایین می رفت. سعی می کرد فقط از جلوی خودش غذا و دسر بردارد تا مجبور نباشد، حتی ذره ای رویش را به سمت دیگری بچرخاند. غذا خوردن برایش مثلِ خوردنِ زهر شده بود. با هر بدبختی بود تحمل کرد. فقط مادرش، هر چند لحظه یک بار چیزی به امید تعارف می کرد. خوب می دانست که امید چه زجری می کشد. با نگاهی نگران به او می نگریست. چاره ای نداشت جز دندان به جگر گذاشتن و تحمل کردن. بالاخره همه از پشتِ میز شام بلند شدند. با تعارف مادر؛ بر روی مبل های راحتی نشستند. امید نگاهش بین ساعت روی دیوار و راه پله حرکت می کرد و دلش می خواست هر چه زودتر از این مکان بگریزد. ولی با حرف پدرش جا خورد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
پدر خطاب به آقای بهرامی گفت:" از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است. بهرامی جان به نظرم بریم سرِ اصلِ مطلب." با شنیدن این حرف؛ امید با چشم های از حدقه بیرون زده و نگاهی نگران به مادرش نگریست. با نگاهی ملتمسانه از او می خواست که کمکش کند. مادر با نگرانی سرش را تکان داد و به زیر انداخت. از مادر که ناامید شد. چشم دوخت به دهان آقای بهرامی. او با همان خنده های مخصوص خودش گفت:" جناب مهندس من کی باشم بخوام روی حرف شما حرف بزنم. بفرما در بست در خدمتم." قلب امید به تپش افتاد. گویی دیگر طاقتِ ماندن در سینه اش را نداشت. به در و دیوار می کوبید تا از قفس تنگ سینه اش بیرون بجهد. احساس کرد نفسش تنگ شده. به سختی و شمرده شمرده نفس کشید. رنگ از رخسارش پرید و دستش را مشت کرد و عرق سرد روی پیشانی و کف دستش نشست. خم شد و دستمال برداشت و پیشانی اش را خشک کرد. باید امشب تکلیف خودش را با این زندگی مشخص می کرد. سخت بود خیلی سخت که بخواهد با مرد دیکتاتور زندگی اش مقابله کند. ولی اگر این کار را نمی کرد. قطعا نفسش برای همیشه قطع می شد. قطعا می مرد. قفسه سینه اش با هر نفسی که می کشید به شدت بالا و پایین می رفت. خوب می دانست که دیگر توان ماندن را ندارد. از جا بلند شد و ببخشیدی گفت. به سمت پله ها رفت و با سرعت شروع کرد به بالا رفتن. که صدای پدرش او را سر جا میخکوب کرد. با صدای محکمی گفت:"بهتره برگردی. صحبت های مهمیه. باید باشی." با فکر به اینکه قرار است چه بشنود و چه بلایی سر زندگیش بیاید. خشمگین و ناراحت؛ پله هارا دوباره پایین رفت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا