eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
کیفِ خوشرنگ 🌹 زهرا وزهره خواهرهای دوقلو برای خرید اسباب بازی پول هایشان را پس انداز کرده بودند. وقرار بودکه با مامان به خرید بروند. آن روز در مدرسه ، موقع برگشتنِ به خانه یک موتوری که باسرعت می رفت با فاطمه برخورد کرد. واو به درون جدول کنار خیابان افتاد. زهرا وزهره به کمکش رفتند واورا بیرون کشیدند. ولی کیفِ مدرسه اش پاره شده بودوکتابهایش روی زمین ریخت. آنها کتابهایش را هم جمع کردند. واورا تا خانه رساندند. فردای آن روز که مدرسه رفتند. فاطمه کتابهایش را درکیسه نایلونی به مدرسه آورده بود. زهره وزهرا از او پرسیدند : پس کیفت کو؟ فاطمه گفت: کیفم دیگه درست نشد. ومامانم هم می گه فعلا نمی تونم برات کیف بخرم. وقتی زهرا وزهر ه به خانه امدند تصمیم گرفتند که با پولشان برای فاطمه کیف بخرند. به مامان گفتند: اجازه می دهی که با پولمون برای فاطمه کیف بخریم ؟ مامان گفت: بله اجازه دارید. بعد پولهارا شمردند. وبا مامان برای خرید کیف رفتند. در مغازه انواع کیف ها بود. فروشنده گفت: کیف های این قفسه خارجی هستند وقیمت بالایی دارند. وکیف های این قفسه ایرانی هستندو ارزان تر هستند. کدام را می خواهید؟ زهره وزهرا گفتند :هرکدام که بهتر وقشنگ تره. فروشنده به طرف قفسه کیف های خارجی رفت. وقتی کیف را آورد قیمت بالایی داشت. وپول آنها برای خریدش کم بود. وگفتند :نه این کیف را نمی تونیم بخریم. مامان گفت:بچه ها می خواستم خودتون به این نتیجه برسید. حتی اگر پول کافی هم داشتیم . من این کیف را نمی خریدم. کیف های خودتان را ببینید چقدر قشنگ هستند. آنها ساخت کشور خودمان هستند. بچه ها گفتند:بله مامان هم قشنگ هستند وهم خیلی محکم . مامان گفت :پس ما کیف ایرانی می خریم. هم قیمت مناسب دارد.هم محکم وقشنگ است بعد از فروشنده خواستند که برایشان ازآن قفسه کیف بیاورد. مقداری ازپولشان هم ماند . که با آن به جای اسباب بازی، یک بازی فکری خریدند که بتوانند باهم بازی کنند. وقتی کیف را به فاطمه هدیه دادند . او ازدیدنش خوشحال شد. واز آنها تشکر کرد. بچه ها داستان خرید کیف را به او گفتند. فاطمه بیشتر خوشحال شدو گفت: پدرِ من در یک کارگاه کیف دوزی کار می کرد. ولی به خاطرِ اینکه مردم جنس ایرانی نمی خریدند. کارگاه تعطیل شد واو الان مدت هاست بی کار است. وهمیشه می گوید: کاش مردم ما از تولیدات خودمان خرید می کردند. وبچه ها تازه متوجه حرف های مامان شدند . https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت 211 فردای آن روز ملیحه وسحر دوباره به دیدنم آمدند . مامانم در جریان نبود. ولی سحر بدونِ هیچ واهمه ای ، به مامان گفت که آمده تا از من خواستگاری کنه. ومامان مثلِ اسفند روی آتیش شد و آنقدر ناراحت شد و یکه خورد .که هر چه خودش را این طرف وان طرف زد .آخر نتونست چیزی نگه.وبه سحر گفت: _ببخشید دخترم ولی گندم قراره به زودی با کسِ دیگه ای ازدواج کنه . از حرفش جا خوردم وبا تعجب نگاهش کردم. _مامان ! من قراره ازدواج کنم😳⁉️ _بله دیگه . چله عمه ات که دربیاد .گلین خانم دوباره قراره بیاد با بابات صحبت کنه . بعد هم رو کرد به سحر وگفت: _ان شاءالله برادر شماهم خوشبخت بشه . بعد هم سریع از جاش بلند شد ورفت توی آشپزخونه. سحر متعجب بهم نگاه می کرد و ملیحه هم سرش رو پائین انداخته بود. که سحر گفت: _گندم مامانت چی می گه⁉️ _خودت که شنیدی می خوان بیان خواستگاری . ولی هنوز چیزی معلوم نیست . _آن وقت خودت چی⁉️ می خوای قبول کنی⁉️ _نه ، یعنی نمی دونم . هنوز که اتفاقی نیفتاده . کسی هم نظرمنو نپرسیده . _گندم گلین خانم همین همسایه تون نیست. می خواد تورا برای نوه اش خواستگاری کنه ⁉️ تا امدم چیزی بگم. ملیحه گفت: _راستش سحر جون گندم کم خواستگار نداره . اینجا هم محیط کوچیکه خبرها می پیچه . من در جریانم که باباش تا حالا چند تا خواستگار رو رد کرده . ولی قادر با بقیه فرق داره. فکر کنم این یکی رو باباش رد نکنه 😊 .خب پس داداشِ من یه رقیبِ قوی داره . باید بهش بگم . تا بیشتر تلاش کنه . برای به دست اوردن ِ شاهزاده ی قصه هاش 😁 بعد همه با هم خندیدیم. ومن مطمین بودم که خانواده ام اصلا موافق سپهر نیستند. و خودم هم هنوز مردد بودم. که آیا می تونم به سپهر اعتماو کنم. و به عنوان شریک زندگیم بهش تکیه کنم یا نه ⁉️ https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
قسمت212 آن روز سحر رفت و من موندم با یه دنیا دل مشغولی . ومنتظرِ آمدنِ بابا . چون می دونستم که می تونه کمکم کنه . روزهای سختی بود . انتظار ودلشوره . تصمیم گرفتم تا اومدن بابا ، برم با ملیحه مشورت کنم . هر چند تا حدودی می دونستم که طرفدارِ قادره . ولی نیاز داشتم با یکی حرف بزنم. از مامان اجازه گرفتم و چادرم را سر کردم. وقتی رسیدم خونه شون .ملیحه توی حیاط بود و با میثم بازی می کرد . صداشون تا توی کوچه می آمد. از دیدنم خوشحال شد. روی تخت توی حیاط نشستیم. هوا روبه خنکی می رفت . و پائیز نزدیک می شد . این یعنی این که رفتن ملیحه هم نزدیکه . اهی کشیدم از این فکری که به سرم زد. و نبودن ملیحه . که با لبخند نگاهم کردو گفت: _نبینم عروس خانم ناراحت باشه 😊 _دلت خوشه ها ملیحه . کدوم عروس ⁉️ اگه بدونی چقدر حالم بده . اصلا من اگه نخوام عروس بشم باید کی رو ببینم ⁉️😔 بیچاره شدم این چند وقت .اصلا راحتی وآسایش ندارم. همه اش فکر وذکرم شده ، سپهر ، قادر. قادر ، سپهر .... داشتم.راحت زندگیم را می کردم 😔 _الهی من فدات شم 😊 زندگی یعنی همین دیگه .ما مرتب در حال انتخاب کردن هستیم . واین هم یه انتخاب ِ برای تو . که باید دقت کنی کدوم بهتره ⁉️ _اصلا دلم نمی خوا د انتخاب کنم . دلم نمی خواد ازدواج کنم. حالا که این قدر سخته .اصلا نمی خوام که نمی خوام .😩 _به به عروس خانم مارا ببین. گندم واقعا خودتی ⁉️ یادم یه روز سرِ نترس داشتی .می خواستی با زمین وزمان بجنگی و حقت را بگیری از همه 😊 حالا چی شده به این زودی جا زدی⁉️ _ملیحه خیلی سخته . نمی تونم . نمی خوام .😩 _خب بگو ببینم چی سخته .⁉️ از ان طرف یه پسرِ خوشتیپِ شهری . این طرف هم قادر ، بچه محل .با خدا ، خوب ، خانواده دار ، مرد .... دیگه چی بگم ⁉️😁 _ملیحه تورا خدا مسخره نکن..داغونم . کمکم کن . _باشه کمکت می کنم . ولی به شرطی که هر چی می گم خوب گوش کنی. من نمی تونم.همه چیز را بهت بگم .یعنی قسم خوردم که نگم. یه جیزهایی هست که تو نمی دونی . من فقط بهشون اشاره می کنم . خودت برو خوب فکر کن . حتما متو جه می شی. _چی داری می گی ملیحه 😳⁉️ قسمِ چی خوردی ⁉️ چرا نمی تونی بگی ⁉️ یه عمر زندگیه من 😳 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 درونِ این دلم عشقی نهفتم کزان رو ساعتی راحت نخفتم ولیکن در پسِ این دردو رنجم جوانه زد دلم چون گل شکفتم چو نامت بر زبانم می سرایم رها گردم ز محنت چون که گفتم الهی، این دلم بهر تو باشد که جز تو برخودم یاری نجُستم اللهم عجل لولیک الفرج🌸 شبتون بهشت التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 سلام صبحتون بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ 💚امام هادی علیه السلام فرمودند:💚 خداوند دنیا را منزل حوادث ناگوار و آفات، و آخرت را خانه ابدی قرار داده است و بلای دنیا را وسیله به دست آوردن ثواب آخرت قرار داده است و پاداش اُخروی نتیجه بلا‌ها و حوادث ناگوار دنیاست. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیه 7: 💠صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين💠 ترجمه: راه آنها كه بر آنان نعمت دادي نه آنها كه بر ايشان غضب كردي و نه گمراهان!
دو خط انحرافي! اين آيه در حقيقت تفسير روشني است براي صراط مستقيم كه در آيه قبل خوانديم، مي گويد: مرا به راه كساني هدايت فرما كه آنان را مشمول انواع نعمت هاي خود قرار دادي(نعمت هدايت، نعمت توفيق، نعمت رهبري مردان حق و نعمت علم و عمل و جهاد وشهادت)نه آنها كه بر اثر اعمال زشت، و انحراف عقيده غضب تو دامن گيرشان شد و نه آنها كه جاده حق را رها كرده و در بيراهه ها گمراه و سرگردان شده (صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين). در حقيقت چون ما آشناي كامل به راه و رسم هدايت نداريم، خدا به ما دستور مي دهد كه در اين آيه طريق و خط پيامبران و نيكوكاران و آنها كه مشمول نعمت و الطاف او شده اند را بخواهيم. و نيز به ما هشدار مي دهد كه در برابر شما هميشه دو خط انحرافي قرار دارد، خط مغضوب عليهم و خط ضالين كه به زودي به تفسير اين دو آشنا خواهيم شد. " تفسیر نمونه، ج اول، ص 79 "