#انگیزشی💪
زندگی مثل یه پل قدیمیه..
به این فکر نکن که اگه تنها ازش بگذری دیرتر خراب میشه...
به این فکر کن که اگه افتادی یکی باشه که دستت رو بگیره...
الهی به امید خودت❤️
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فرماندهای در اوج ناز.mp3
7.38M
به سربازیِ امام مهدی علیهالسلام فکر هم نکن!
امام سرباز نمیخواد، جانشین میخواد!
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
@ostad_shojae |montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکم و رحمت الله 💐
امیدوارم حال و احوالتون خوب خوب باشه.
مسئله مهمی که این روزها همگی درگیرش هستیم،
مسیله انتخابات ریاست جمهوریه
🍃خداوند رییس جمهور شهیدمان و همراهانشون را رحمت کند💐
بعد از سالها تازه مردم ما داشتند طعم آرامش را می چشیدند
و تازه داشت کشور ما سر و سامان می گرفت.
ولی خب ...
بماند
🍃الان در این ورطه از امتحانات الهی چه باید کنیم⁉️
عزیزان دقت کنید
حتی یک رای هم می تونه سرنوشت ما و ملت ما را تغییر بده
پس حتما برای انتخاب شدن اصلح تلاش کنید
این وظیفه تک تک ماست✅✅✅
🍃اگر کسی الان کوتاهی کنه
واقعا ان دنیا مسیول خواهد بود
و مورد بازخواست قرار خواهد گرفت
هر کس به اندازه توان خودش باید تلاش کنه
⛔️به هیچ عنوان نباید اجازه بدیم افراد غربگرا
یا
نفوذی دشمن بر ما مسلط بشن❌❌
🍃بهترین گزینه
فردی انقلابی و جسور و شجاع است
که
پیرو خط رهبری باشد و ادامه دهنده راه رئیس جمهور شهیدمان
که البته در میان کاندیدا ها
اصلح
فقط
آقا #جلیلی
است
که هم انقلابی و هم شجاع و جسور هستند✅✅✅
از انجایی که دشمنان ما
رشد و استقلال کشور و مردم ما را نمی خوان
طبیعی است که با ایشون موافق نیستند و ممکنه دسیسه هایی کنند
درست مثل تهمت هایی که شهید رییسی زدند
پس باید هوشیار باشیم✅
🍃حتما
یا خودتون سخنان ایشون را گوش کنید
و کلیپ هاشون را ببینید
یا
از افراد معتمد و انقلابی درباره ایشون تحقیق کنید
همه با هم باید دست در دست هم بدیم
و با یک انتخاب شایسته
در آبادانی میهن عزیزمان سهیم باشیم
الهی به امید خودت🌺
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🌹دوستان جدید خوش آمدید🌺
مباحث و اموزش های رایگان کانال👇
◀️شخصیت شناسی
◀️قسمت اول رمان سالها در انتظار یار
◀️تربیت فرزند
◀️ترک گناه
◀️نماز مودبانه
◀️همسرداری، تفاوتها و نیازها
⬅️قسمت اول رمان فرشته کویر
◀️ابتدای مینی ارتباط موفق
🎁کتاب تفاوتهای زن و مرد
🎁کتاب استغفارات امیرالمومنین
التماس دعا🌹
20 گیگ اینترنت رایگان
سی روزهی همراه اول
برای استفاده از پیامرسانهای #داخلی
کد:
*100*673#
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#چالش خانم های عزیز به نظر شما چه روش هایی برای جلب محبت همسر کاربردیه 1⃣،، مستقیم بگوییم که چرا
#همسرداری💞
#سیاستهای_زنانه۴
اکثر خانم های عزیز
گزینه3⃣
را انتخاب کرده بودند
🍃خیلی خوبه
که
اکثرتان اعتقاد دارید باید از مشاور
کمک گرفت
اما من میگم
قبل از اینکه حتی ازدواج کنید
حتما
حتما
دوره های لازم را شرکت کنید✅
و
آموزش های لازم را ببینید✅
تا
در متاهلی کمتر دچار مشکل شوید👌
برخی خانم های عزیز
گزینه 1⃣
را انتخاب کردند
که
صد در صد اشتباه❌❌❌
💞 یک خانم با #سیاست😉
همیشه باید حواسش باشه
که هیچ وقت
نباید خواسته اش را مستقیم بیان کنه❌❌❌
اصلا #سیاستهای_زنانه
یعنی همین👇
خواسته ات را غیر مستقیم و از راه صحیح بیان کنید تا راحت تر به مقصودتون برسید😉👏
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💞 یک خانم با #سیاست😉 همیشه باید حواسش باشه که هیچ وقت نباید خواسته اش را مستقیم بیان کنه❌❌❌ اصلا
روی این جمله حسابی فکر کنید
و نتایجی که از این کار گرفتید
را برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
#دلبرانه😍💞
عشق یعنی تو❤️
و تو
واسه من کل دنیایی🌍😘❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_35
چند روزِ بعد نزدیکِ غروب بود که صدای زنگ تلفن بلند شد.
زهرا گوشی را برداشت و معلوم بود با فرزاد صحبت میکند.
فرشته بالای سرِ بچهها بود و در انجام تکالیفشان یاریشان میکرد و مادر همچنان مشغولِ بافتنِ لباسِ زمستانی برای بچهها بود.
زهرا که صحبتش تمام شد. تلفن را قطع کرد.
رو به آنها گفت: امشب مهمان داریم.
مادر پرسید: خدارا شکر
حالا مهمانمان کیه؟
_آقا فرهاد
و بچهها با خوشحالی فریاد زدند
_اخ جون آقا فرهاد
و فرشته باشنیدنِ نامِ فرهاد
یکباره قلبش لرزید و متعجب به زهرا نگاه کرد
و زهرا با لبخند گفت:
_مثلِ اینکه با فرزاد کار داشتند .
فرزاد هم دعوتشون کردند برای شام .
تا توی خانه با هم صحبت کنند.
من پاشم شام آماده کنم.
ولی فرشته قادرِ به بلند شدن و کمک کردن نبود.
دلش میخواست فرهاد برود و دیگر برنگردد تا او در برزخِ عشق و عقل نیفتد.
هر چند که این بار شاید عشق و عقل هردو برایش یک فرمان داشتند.
بچه ها زودتر از همیشه تکالیفشان را انجام دادند .
و برای آمدنِ فرهاد و فرزاد و بازی کردن با آنها نقشه میریختند.
هر کدام با شوقِ خاصی طرحی ارایه میداد و فرشته مبهوت آنها بود.
که چطور با یک بار دیدن، اینگونه مهرِ فرهاد به دلشان افتاده
و دوباره خاطراتِ اولین دیدارِ خودش و دلباختنش به این جوان زیبا و جذاب
لبخندی بر لبانش نشان.
واقعا که زیبایی وآرامش و وقار فرهاد، او را دلنشین و دوست داشتنی میکرد.
صدای باز شدنِ در حیاط که آمد.
بچه ها تاب نیاوردند و به حیاط دویدند و فرزاد مثلِ هر روز یکی یکیشان را در آغوش گرفت و بوسید و قربان صدقهشان رفت و فرهاد هم به گرمی تحویلشان گرفت.
صدای یا الله فرزاد نشان از آن میداد که با مهمانش به داخل میآیند.
وارد که شدند. بعد از سلام واحوالپرسی کنارِ هم نشستند.
و زهرا و فرشته به آشپزخانه رفتند.
مادر هم با خوشرویی با فرهاد مشغولِ صحبت شد و او سر به زیر وآرام پاسخگو بود.
فرشته گوشهای از آشپز خانه نشست که فرزاد آمد و نگاهی به او کرد و گفت:
_خوبی خواهری؟
_ممنونم
_نبینم ناراحت باشی
_نه داداش ناراحت نیستم.
فقط برام سخته
_چی سخته عزیزِ دلم؟
_هیچی کلا سخته.
میترسم از آینده. نمیدونم
_فدای تو بشم مگه قراره اتفاقی بیفته.
به خدا میخواست با من صحبت کنه کارم داشت.
میخواد این اطراف یه باغچه بخره
گفتم بیایم خانه بهتره .
بابا ناسلامتی دوستمه
با من کار داره خیالت راحت باشه .
_باشه داداش ممنونم.
بچهها فرهاد را دوره کرده بودند و هر کدام یه بازی مطرح میکردند.
و او با مهربانی باهاشون صحبت میکرد و صدایش این بار انگار دلِ فرشته را میلرزاند.
و فقط تلاش میکرد چشمش در چشمِ او نیفتد تا میتوانست در آشپزخانه خودش را مخفی میکرد.
وگاهی صدای خنده بچهها و فرزاد چنان فضای خانه را پر میکردکه دلش برای بچههایش میتپید.
شادی امشبشان را چندین برابر هرشب میدیدو احساس میکرد بعداز مدتها همه خانواده شادند و از تهِ دل میخندند.
مثلِ زمانی که علی با بچهها بازی میکرد
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_36
بالاخره بچهها اجازه دادند که فرزاد و فرهاد با هم صحبت کنند.
بعداز شام، فرهاد از همه خدا حافظی کرد و فرشته به رسمِ مهمان نوازی از آشپزخانه بیرون آمد و کنارِ در ایستاد.
آخرین لحظه، فرهاد نگاهی به او انداخت و آهسته گفت: خداحافظ و فرشته سر به زیر وآرام جوابش را داد و او رفت.
بچهها و فرزاد تا توی کوچه همراهیش کردند که برگشتشان طول کشید و زهرا بیرون رفت و برگشت و گفت: فکر کنم رفتند تا درِ خونهاش برسونش.
هیچ کس بیرون نیست و به آشپزخانه رفت و مشغولِ جمع و جور کردنِ ظرفها شد.
صدای درِ حیاط بلند شد و فرشته چادرش را سر کرد و برای باز کردن در رفت.
در را که باز کرد بچه ها هرکدام چیزی دستشان بود و با سرعت به دنبال یکدیگر به سمتِ خانه دویدند.
فرزاد هم با لبخند وارد شد.
فرشته خواست در را ببندد که فرزاد مانع شد و گفت: فرشته جان صبر کن.
نگذاشتم فرهاد بره هنوز یه حرفهایی واسه گفتن داره.
خواستم ازت اجازه بگیرم .
اگر میشه فردا صبح بیاد و بقیه حرفهاش را بهت بگه .
الان هم منتظرِ جوابِ تو، بیرون منتظره و فرشته کلافه نگاهش را به زمین دوخت وگفت: نمی دونم داداش .خودم هم نمی دونم
_قربونت برم .فقط به حرفهاش گوش کن.
بقیهاش با خودت مطمئن باش هر تصمیمی بگیری، من پشتت هستم
نگران هیچ چیز هم نباش.
_چشم داداش هرچی شما بگی
_الهی فدای تو خواهر مهربون ودل رحمم برم.
صدای زنگ در که بلند شد فرشته چادرش را مرتب کرد.
نگاهی به مادرش انداخت، که سرش را به نشانه تایید تکان داد و با اضطراب بیرون رفت .
فاصله تا درِ حیاط برایش فرسنگها شد و نگرانی وجودش را گرفت.
نکند با نگاهم به چشمانش بیفتد و دل از کف بدهم.
"خدایا! چه کار کنم؟!
خدایا! الان نه. الان فقط بچهها برایم مهم هستند .
ولی چه کنم که فرهاد دست بردار نیست.
چند بار جواب منفی بدهم.
میترسم. با این آمدن و رفتنش، دوباره برگردد؛ همان عشقِ چند سالهام.
خدایا! چه کنم؟!"
در را که باز کرد؛ فرهاد با دسته گلی پشتِ در بود.
سلام داد و گل را به طرفش گرفت و فرشته سر به زیر و متعجب، گل را گرفت.
سلام داد و گفت: ممنونم زحمت کشیدید.
هنوز دلش رضا نبود و نگران بود که دلش کار دستش بدهد و آینده چه خواهد شد؟!
صدای بسته شدنِ در او را به خود آورد.
بفرمائید گفت و به سمتِ خانه اشاره کرد که فرهاد گفت: اگر ممکنه همین جا روی تخت بنشینیم.
_بله بفرمائید. من الان بر میگردم.
گلها را داخل برد. چای ریخت. نگاه نگرانش را به مادرش دوخت .
مادر که نگرانی را در او میدید.
با لبخند گفت: توکلت به خدا باشه دخترم.
فرهاد پسرِ خوبیه. بچهها هم که دوستش دارند. ان شاءالله که خیره
نفسِ عمیقی کشید و با سینی چای به حیاط برگشت.
فرهاد هنوز ننشسته بود و منتظر ایستاده بود که سینی چای را روی تخت گذاشت و گفت: بفرمائید.
_ممنون چرا زحمت کشیدید؟
و از صدایش مشخص بود او هم هنوز نگران است و استرس دارد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام عزیزم وقت بخیر اول از همه من از دوست عزیزم و همراه زندگیم دختر عموم تشکر میکنم ک شمارو بهم معرفی کرد
بعداز شما ک واقعا وقت گذاشتین ک مشکل من حل بشه مشکل من با خانواده همسرم ک تا حدودی با خانوم دکتر در میان گذاشتم و راه حل های گذاشت ک تونستم چطوری رفتار کنم و واقعا حرفشون راهنمایی ک کردن خیلی مفید بجا بود ممنونم ازتون
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
ای نام توشیرین
ای ذات تودیرین
خوشم که معبودم تویی
خرسندم که مقصودم تویی
سلام امام زمانم ❤️
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
✾ ✾ ✾ ══════💚══
#حدیث_غدیر
✨امام صادق علیه السلام فرمودند:
در روز عيد غدير، خدا را با روزه و عبادت و ياد پيامبر و خاندان او يادآوري كنيد، زيرا رسول خدا به اميرالمؤمنين سفارش كرد كه آن روز را عيد بگيرد، همينطور پيامبران هم به جانشينان خود سفارش مي كردند كه آن روز را عيد بگيرند، آنان هم چنين مي كردند.✨
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انگیزشی💪
نگران نباش...
خدا هیچوقت بنده هاشو ناامید نمیکنه ....
فقط کافیه بهش ایمان داشته باشی ..❤️
خدایا به امید خودت❤️
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490