#گندمزار_طلائی
#قسمت_372
چند وقت بود که قادر دیر تر می آمد. از چهره اش نگرانی و کلافگی مشخص بود.
می دانستم یک اتفاق هایی افتاده.
ولی هیچ وقت نمی پرسیدم. و قادر هم از مسائل کاریش چیزی نمی گفت.
اما یک شب خیلی دیر کرده بود.
وقتی هم آمد. بدون اینکه چراغ را روشن کنه؛ رفت توی اتاق و در رابست.
فکر می کرد من خوابم. ولی من بیدار بودم و منتظر.
آرام پاشدم و رفتم پشت در اتاق.
صدای گریه اش را شنیدم. نتونستم طاقت بیارم. درزدم و صداش کردم:
_قادر جان.
جوابی نداد. در را باز کردم و رفتم داخل.
باورم نمی شد. سر به سجده گذاشته بودو های های گریه می کرد.😭
هیچ وقت با این حال وروز ندیده بودمش😳
جلو رفتم و کنارش نشستم و گفتم:
_قادر جان چی شده ؟
اتفاقی افتاده.
بلند شد و اشکهاش را پاک کردو گفت:
_گندم؛ سید ابراهیم شهید شد.😭
می شناختمش. توی شهرک زندگی می کردند. هم خودش هم خانمش خیلی مؤمن بودند. و قادر خیلی دوستش داشت.
زیاد از همکارهاو دوستاش حرف نمی زد. ولی سید ابراهیم براش مثلِ برادر بود. و همیشه می گفت خیلی چیزها ازش یاد گرفته.
بغض کردم وگفتم:
_چطوری؟
_اون نامسلمان ها زدنش.
داشتند جنس قاچاق می آوردند. رفتیم برای گشت و بازرسی.
تیر اندازی کردند. و سید ابراهیم ...😭
آن شب هر دومون برای سید ابراهیم اشک ریختیم.
و چهره معصوم زن و فرزندانش؛ لحظه ای از جلوی چشمهام دور نمی شد.
مراسم باشکوهی برای سید ابراهیم توی شهرک بر گزار شد. و بعد پیکر پاکش را به بوشهر بردند که زاد گاهش بود.
صبوری زنش واقعا ستودنی بود.
و من تمام مدت مراسم؛ محو بودم در چهره صبورو مهربانش.
می گفت"سید ابراهیم سفارش کرده که براش گریه و بی تابی نکنم. "
می گفت" سید ابراهیم آرزوی شهادت داشته و همیشه می گفته برای شهید شدنم دعا کنید. "
می گفت" توی مدت 14 سال زندگی مشترک حتی یک بار هم اخم نکرده و صداش را بالا نبرده. فقط محبت می کرده و هر وقت ازش تشکر می کردم؛ می گفته" فقط دعا کن شهادت روزیم بشه"
شرمنده شدم از خدا.
چه روحیه ای داشت. ولی من اگر قادر چند ساعت دیر می کرد. دِق می آوردم.
وای نه من اصلا نمی تونم؛ این جوری باشم.
همان جا دعا کردم"خدایا من طافت ندارم. قادرم را برام حفظ کن"
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_273
روزهای تابستان رو به پایان بود و حالم بهتر شده بود.
برای سال جدید تحصیلی به اصرار قادر ثبت نام کردم.
چند روز مرخصی گرفت و رفتیم روستا.
دلم برای بابا خیلی تنگ شده بود.
مخصوصا که سرفه کردن هاش خیلی نگرانم می کرد.
وقتی رسیدیم. فهمیدم چند روز هم بیمارستان بستری بوده و به من نگفته بودند. احساس کردم لاغر تر و ضعیف تر شده. کارهای مزرعه را هم نمی تونست انجام بده. فصل دِرو ی گندم ها بود.
حالا دیگه با دستگاه دِرو را انجام می دادند. دلم می خواست قبل از دِرو؛ حسابی توی گندمزار بچرخم. با کمک قادر بابا را بردیم گندمزار. مامان هم سبد عصرانه را آورد و بچه ها و آبجی فاطمه هم آمدند. کنارِ جوی آب زیر انداز را پهن کردیم. بابا نشست براش پتو و پشتی آورده بودیم.
گندمزار طلائی بود و مثل همیشه زیبای زیبا😍
نفس عمیقی کشیدم و با قادر؛ رفتیم برای گردش. انگار سالها از اینجا دور بودم.
واقعا قابل مقایسه نیست؛ زندگی در روستا. و کنارِ مزرعه و جوی آب؛ با زندگی در آپارتمان های شهرک.
احساس می کردم؛ روحم جانِ تازه می گرفت؛ از هوای پاکِ مزرعه و عطرِ گلها وعلف های تازه.
دلم می خواست به قادر بگم که برای همیشه برگردیم روستا. ولی می دانستم نمی شد. از اول خودم شرایط شغلیش را قبول کرده بودم.
ولی هر جا قادر بود؛ آنجا برای من بهشت بود.
با رفتارو گفتار عاشقانه اش زندگی ای برام ساخته بود که فقط در کنارش بودن برام مهم بود. هر جای دنیاکه بود. فقط قادر باشه 😊
وقتی دید ساکتم گفت:
_چی شده گندم جان؟ به چی فکر می کنی؟
لبخند زدم و گفتم:
_به خوشبختی که کنارِت دارم.😊
من خیلی خوشبختم. خیلی.
با صدای بلند خندید و گفت:
_نمی دونی من چقدر خوشبختم😊
_اون که بله😁
و هر دوباصدای بلند خندیدیم.
بعد گفت:
_این خوشه های طلائی گندم تورا یادِ چی می اندازه.؟
خندیدم و گفتم:
_تولدم😊
دستم را گفت و بعد جعبه کوچکی را توی دستم گذاشت وگفت:
_تولدت مبارک عزیزم 😊
با تعجب به جعبه نگاه کردم.
گفت:
_ببخشید خیلی نا قابله. ان شاءالله تولد حسین جبران می کنم😊
_چی؟😳
دوباره با صدای بلند خندید. و گفت:
_حالا ببین خوشت میاد؟
بازش کردم. یک انگشتر زیبا با نگین عقیقِ زرد.😍
خیلی ذوق کردم. دستم کردم و ازش تشکر کردم. دستش را گرفتم و گفتم:
_عزیزم؛ باور کن گاهی از این همه خوشبختی نگران می شم.
از بس تو خوبی من نگران می شم.
قادر جان به خدا نمی خوام تورا از دست بدم. من نمی خوام تو شهید بشی.
دلم می خواد همیشه باشی. همیشه😭
لبخند زدو گفت:
_گندم جان چه حرفی می زنی؟
ما کجا شهادت کجا؟ مگه هر کسی لیاقت شهادت داره؟ نگران نباش؛ من همیشه بیخِ ریشت هستم.😁
و دوباره باصدای بلند خندید.
از حرفش منم خنده ام گرفت.
و باز هم این مرد مؤمن و مهربانِ من؛ حالِ من را عوض کردو خنده را مهمان لبهام کرد.
هیچ چیز توی دنیا بهتر از این نیست؛ که همسری مؤمن و مهربان داشته باشی.
یک مردِ مؤمن؛ تمامِ عشقش را؛ تمامِ محبتش را فقط و فقط تقدیم خانواده خودش می کنه. و همسر و فرزندانش واقعا خوشبخت هستند.
مثلِ من که وجودِ قادر؛ مایه ی خوشبختی و آرامشم است .
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
گویند مراکه،دوزخی باشد سخت
از رحمتِ حق که من شنیدم دور است
چون از کرمش بهشت وعده کرده
بر لطف و عنایتش دلی باید بست
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
شبتون بهشت
در پناه خدا
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
ياد خـدا
آرام بخش دلهاست...
روزت را متبرک كن
با نام و ياد خدا
خـدا صداى
بندهايش را دوست دارد
الهی به امید تو💚
سلام صبح بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫امام علی علیه السلام فرمود:
چه بسا روزه دارى كه از روزه اش جز گرسنگى و تشنگى بهره اى ندارد و چه بسا شب زندهدارى كه از نمازش جز بیخوابى و سختى سودى نمى برد.✨
#طاعات_و_عباداتتان_قبول
#التماس_دعا
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
mojtehedi_sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan26.mp3
2.03M
❤️شرح دعای روز بیست و ششم ماه مبارک و احکام، ویک نکته اخلاقی شیرین
#استاد_مجتهدی
@IslamLifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
143222_544.mp3
3.99M
🔷جزء خوانی سریع قرآن کریم
#جزء26
استاد معتز آقایی
به نیت فرج امام عصر (عجل الله)🌷
@IslamLifeStyles
#دعای_روزهای_ماه_رمضان
#دعای_روز_بیست_و_ششم
اللَّهُمَّ اجْعَلْ سَعْيِي فِيهِ مَشْكُوراً، وَ ذَنْبِي فِيهِ مَغْفُوراً، وَ عَمَلِي فِيهِ مَقْبُولاً، وَ عَيْبِي فِيهِ مَسْتُوراً، يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ.
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#العجل_العجل_یامولانا_یاصاحب_الزمان
ثمر گريه ى ما خنده ى روز فرج است
آن زمان مى شكفد خنده به لب ها حتماً
دورى غيبت طولانى و تأخير ظهور
امتحانى است براى همه ى ما حتماً
#منتظر_می_مانیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون