در مورد هفتاد و دو تن شهدای هفت تیر شهید بهشتی و یارانشون فرمودند:
🔷 بگویید ما """"به عدد"""" شهدای کربلا شهید دادیم
نه اینکه
بگویید ما هم """"مثل """"شهدای کربلا هفتاد و دو تن دادیم
نه ❌
شهدای ما مثل شهدای کربلا نیستن.
♨️امام اجازه ی مبالغه آمیز سخن گفتن به نفع حق هم نمی داد
همین امام می فرمود:
این رزمنده ها راه صدساله را یک شبه طی کردن
و درک امام از "رشد سریع و عمیق" اونها از روی وصیت نامه هاشون بود ✔️
خودشون می فرمودند:
این وصیت نامه ها را بخوانید خیلی توصیه های روشنی داشتن
✔️🌺✔️
یا"""" مبارزه با نفس"""" می کنی
و
در اثر زجر کشیدن برای تغییر عادتها و از بین بردن
" نقاط ضعف" به خدا می رسی
یا
🔷به خدا می رسی
و نقطه ضعفهات بر طرف می شه
هر روز، یک آیه
خداوند می فرماید:
"ومن أعرض عن ذكري فإن له معيشة ضَنكًا"
#طه_124
ترجمه: هر کس از ذکر من روی گرداند زندگی او سخت خواهد شد.
زندگی که در آن رابطه با خدا نباشد سخت و تاریک است، هر چند ظاهرا اسباب آسایش فراهم باشد.
○◐❀═🌸~🌼═❀◐○
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از علیرضا پناهیان
Panahian-Clip-DastaneZibaAzRabeteEmamHasanVaEmamHosein.mp3
851.2K
🎵داستانی زیبا از رابطه امام حسین(ع) و امام حسن(ع)
🌸میلاد کریم اهل بیت مبارک
#کلیپ_صوتی
@Panahian_ir
پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
من صلى و لم يذكر الصلوة على وعلى الى سلك به غير طريق الجنة و كذلك من ذكرت عنده و لم يصل على؛
هر كس نماز بخواند وصلوات برمن وآل من نفرستد نمازش او را به سويى جز بهشت خواهد برد و همچنين است كسى كه اسم من را بشنود و بر من صلوات نفرستد.
بحارالانوار، ج 85، ص 281 و 288، و 305.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🔹 #امام_حسن محتبی علیه السلام
لَقَضَاءُ حَاجَة أخٍ لي فِي اللَّه ِأحَبُّ إلَيَّ مِن اعتِكاف ِشَهْر...
🔰 یقینا برآوردن حاجت یک برادر ایمانی، از یک ماه اعتکاف برایم دوست داشتنی تر است!
📙البدایة و النهایة، ج8، ص38
🔺طبق فرمایش کریمِ اهل بیت علیه السلام، باز کردن گرهی از کار خلق خدا، از عبادت شبانه روزی(مثل اعتکاف) در پیش اهل بیت خدا و خود ذات اقدس الهی بالاتر و محبوب تر است.
پس در هر حال و هر کجا مشکلی از خلق خدا برطرف کنیم.
♦️میلاد کریمِ اهل بیت علیه السلام مبارک🌺🌺
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
980230-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-15-18k.mp3
9.35M
🔉 #گناه_چیست؟ توبه چگونه است؟ (۱۵)
📅 جلسه پانزدهم | ۹۸/۰۲/۳۰
🕌 تهران، مسجد امام صادق(ع)
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
کیفِ چرمی🌹
برای بارِ چندم؛ کیفِ حمید را بر انداز کرد.
خیلی قشنگ بود.
رنگِ قهوه ای و براق؛ سگکِ درشت و زیبا؛ حتی مدلِ قفلش هم با بقیه کیف ها فرق داشت.
حتما باید یکی مثلِ این بخرد.
باز مادر غرید که" چرا دیر اومدی"
عذر خواهی کردو به اتاق رفت.
پول توی جیبی امروز راهم از جیبش در آوردو توی قلک انداخت. از سوراخِ ریز قلک نگاه کرد.
حتما تا چند روزِ دیگر می توانست آن کیف را بخرد.
هفته ها بود که در مدرسه خوراکی نمی خرید و پول هایش را پس انداز می کرد.
نگاهی به درزِ شکافته شده کیفش کرد.
دیگر لازم نبود مادرش درزِباز شده را بِدوزد. هر طرف کیفش بارها دوخته شده بود.
امروز باید؛ لباس هایی را که مادرش آماده کرده؛ به حجره حاجی ببرد.
ناهار خوردو سریع راه افتاد.
صدای سرفه های خواهرش را شنید.
سخت بیمار بود و غذاهم نخورده بود.
نزدیک عید بود و بازار شلوغ.
همه در حالِ خرید کردن بودن. لباسها را تحویل داد و برگشت.
جلوی مغازه کیف فروشی ایستاد.
با خود گفت" همین روزها به آرزوم می رسم."
دفتر مشقش را جمع کردو داخل کیفش گذاشت.
بازهم به درزِ باز شده نگاه کرد.
در رختخواب دراز کشید. خوابش نبرد.
بلند شد و قلکش راباز کردو پولها یش راشمرد.
دیگر چیزی نمانده بود تا صاحبِ کیفِ چرمی شود.
با خوشحالی خوابید. با
صدای سرفه های خواهرش از خواب پرید.
چشمش به عکسِ پدرش افتاد.
کاش زنده بود.
سر و صدای مادرمی آمد.
پاشد و سریع بیرون رفت.
صورتِ خواهرش سیاه شده بود وسرفه هایش بند نمی آمد.
مادرش دم نوش به دست نشسته بود و اشک می ریخت و هرچه می کرد. خواهر نمی توانست دمنوش را بخورد.
بلند گفت:
_مامان باید ببریمش در مانگاه.
مادر نگاهی درد آلود به او کرد.
و فهمید که دردِ مادرش بی پولی است.
بی درنگ به اتاق دوید و
پولهایش را آورد.
به طرف مادرش گرفت وگفت:
_مامان تورا خدا پاشو. الآن خفه می شه.
صبح شده بود که ازدرمانگاه برگشتند.
امروز حتی پول توی جیبی هم نداشت.
لقمه ای نانِ خالی در کیفش گذاشت.
درز باز شده را با منگه بست.
وبه مدرسه رفت.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_353
به این جا که رسید، دوباره اشک هاش جاری شد.
کمی مکث کردو ادامه داد:
_آن شب؛ دارو ها را خوردم و منتظر شدم که بچه ازبین بره. تا راحت بشم.
تا بتونم راحت تر بگذار م و برم.
تا صبح دل درد و کمر درد کشیدم.
از زور درد دور اتاق راه می رفتم و می چرخیدم.
بی صدا ناله می کردم.که بچه ها بیدار نشن. درد امانم را بریده بود.
یاسر از خواب بیدار شدو وقتی حالم را دید؛ نگران شد. هرچی می پرسید چی شده ؟ جوابش را نمی دادم. دلم می خواست خودم هم بمیرم و از دستش راحت شم.
بالاخره با اصرار زیاد من را به بیمارستان برد. هر کاری کردم ؛ نتونستم حریفش بشم و بازور من را سوار ماشین کرد و رفتیم بیمارستان.
فوری من را بستری کردند و آزمایش گرفتند و مسکن و سِرم تزریق کردند.
و از چیزی که می ترسیدم؛ اتفاق افتاد. یاسر فهمید بار دارم.
ولی نفهمید که برای سقط دارو مصرف کردم.
دکتر بهم گفت:
_چه اتفاقی افتاده ؟چرابه این روز افتادی؟
ومن جوابی ندادم. از یاسر پرسید:
_چه اتفاقی برای خانمت افتاده؟
_نمی دونم . من اصلا خبر نداشتم بارداره.
_آقا ؛ خانمت یا غذا و داروی نامناسب خورده یا اتفاقی براش افتاده.
ومن سرم را پایین انداخته بودم و می ترسیدم که بفهمند من چه کار کردم.
نمی دونم شاید دکتر فهمید و نخواست بگه.
به هر حال نشد که بچه از بین بره .
وقتی برگشتیم خانه؛ بهم.گفت:
_چرا نگفتی بار داری.؟تو که می دونی من چقدر بچه دوست دارم.
بغضم ترکید و گفتم:
_ولی من نمی خوام. من بچه نمی خوام.
من این زندگی را نمی خوام. می خوام که خودم و بچه ام بمیریم. تا تو راحت بشی وهر کاری دلت خواست کنی. ولم کن . فقط ولم کن . بگذار بمیرم.😭
سکوت کرده بود و فقط گوش می داد.
بعد بلند شد و رفت و برام شربت آورد.
مهربون شده بود .مثل روزهای اول زدگیمون.
سرم را به سینه اش چسباند و اشک هام را با دستش پاک کردو گفت:
_مینا جان عزیزم چرا خودت را اذیت می کنی. به خدا من دوستت دارم. من اصلا زندگی بدون تو را نمی خوام. با این کارهات خودت و من را اذیت می کنی.
ومن اصلا حرفهاش را نمی فهمیدم.
اگر من را دوست داشت پس اون کارهاش چی بود؟
خلاصه از اون به بعد مهربون شده بود و بیشتر بهم توجه می کرد. ولی من ته دلم اصلا مهربونیش را باور نداشتم.
دیگه دلم باهاش صاف نمی شد و همیشه بهش مشکوک بودم.
وقتی مریم دنیا امد؛ خیلی خوشحال شد. کلی برای من ومریم کادو خرید.
و ذوق کرد.
ولی بعداز یک مدت فهمیدیم که مریم ِ من دچارِ نارسایی کلیه است.😔
واحتمالا از دارویی که من برای برای سقط استفاده کرده بودم.
گندم جان هیج.وقت خودم را نمی بخشم. هر بار که مریم را برای دیالیز می بریم و زجر کشیدنش را می بینم؛ از خودم بیزار می شم.
من بد کردم خیلی بد کردم 😩
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_354
ولی کاش دردم فقط این بود.
بعد از یک مدت دوباره دیر اومدن های یاسر شروع شد. بازهم جر وبحث.
تا یک مدت خوب می شد، دوباره شروع می کرد. ومن این باربه خاطر مریم نمی تونستم برم. چون هر چی بزرگتر می شد بیشتر به پدرش وابسته می شد
هر بار می خواستم برم؛ یاسر قسم و آیه که دیگه سمتِ هیچ زنی نمی ره.
و من هم فقط به خاطر بچه ها صبر می کردم.
الان زهرا دانشجو است و به خاطر دانشگاهش با مادرم اینا زندگی می کنه.
مهدی سربازه. مریم هم بزرگتر شده.
دیگه تصمیم خودم را گرفتم که برای همیشه برم.
دیگه نمی تونم تحمل کنم.
الان چند شبه که باز مدام داره با گوشیش ور می ره.
دیشب یواشکی گوشیش را نگاه کردم. باورت نمی شه باز به یک زن پیام می داد. اونم پیام عاشقانه.
دیگه نتونستم تحمل کنم و شروع کردم به سر و صدا کردن و قسم خوردم که این دفعه حتما می رم.
حالا از صبح زود پاشده مریم را با خودش برده بیرون. می دونه من بدون مریم جایی نمی رم.
دارم دیوانه می شم. گندم جان دارم دیوانه می شم😭
هاج و واج مونده بودم. نمی دونستم چی باید بگم. مینا خانم حق داشت.
یک لحظه پیش خودم فکر کردم که وای اگر قادر به زنِ دیگه ای فکر کنه من چه کار می کنم؟😱
حتی نمی تونستم فکرش را هم.کنم.
چه برسه که خودم را جای مینا خانم بگذارم.
این زنِ بیچاره این سالها زندگی نکرده. فقط درد کشیده.
زجر کشیده از دستِ مردی که ادعای مؤمن بودن را داره. ولی دنبال هوای نفسش بوده و تا جایی که دلش خواسته به این زنِ بد بخت ظلم کرده.
خواستم بگم صبور باش.
دیدم خودم هم اگر بودم تحمل نمی کردم.
مانده بودم چی بگم. ومینا خانم آرام آرام اشک می ریخت 😭
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
عید است ودلم شادی بی حد دارد
یاد از کرم و رحمت سرمد دارد
چون آمده میلاد ِگلِ زهرایی
یک هدیه خدا برای احمد دارد
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌸
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
شبتون پر از ذکر خدا
در پناه خدا
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا🌻🍃
سرآغازصبحمان را
با یاد و نام و امید تو
میگشاییم🌻🍃
پنجره های قلبمان را
عاشقانه بسویت بازمیکنیم
تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃
الهی به امید تو 💚
سلام صبح بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
روزه سپر آتش (جهنم) است. «یعنى بواسطه روزه گرفتن انسان از آتش جهنم در امان خواهد بود.»✨
#طاعات_و_عباداتتان_قبول
#التماس_دعا
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan-mojtehedi_sharh-doa-rooz-aval-ramezan_16.mp3
9.67M
❤شرح دعای روز شانزدهم ماه مبارک
@IslamLifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
Tahdir-www.DaneshjooIran.ir-joze16.mp3
3.95M
🔷جزء خوانی سریع قرآن کریم
#جزء 16
استاد معتز آقایی
به نیت فرج امام عصر (عجل الله)🌷✨
@IslamLifeStyles