#خاطرات_مامان_16
#درد_و_دل_منو_احسان
احسان کنجکاو شده بود از هدفم بدونه.میگفت بگو میخای چطوری آشتیشون بدی.خیلی اصرار میکرد انقدر گفت تا مجبور شدم براش تعریف کردم.براش از لذت بچه خوشگلی که بزودی میومد توی بغلمون گفتم.رویای شیرین بچه دار شدنمون و اینکه میتونستیم سوار کالسکه ش کنیم و بریم قدم بزنیم...خونه مامان باباهامون بریم و بچه براشون بخنده.اونا کیف کنن و ما به وجود بچمون افتخار کنیم...
احسان رو هیچوقت اینشکلی ندیده بودم از جاش بلندشد و چایی که براش ریخته بودم رو ریخت توی ظرفشویی.فک میکردم از ذوقش داره پرواز میکنه ولی چهرش شدیدا غصبناک بود و گفت:
حق نداری تا برمیگردم اصلا دوستت رو ببینی.تو بااین افکار احمقانه داری خطرناک میشی.من همچین زنی گرفتم واقعا؟!!!
بدون هیچ حرف دیگه ای داشت لباسش رو میپوشید که بره سرکار
یکدفعه احساس کردم چقدر کنف شدم.نمیدونستم چرا مخالفه.رفتم پیشش و گفتم مگه بدگفتم؟؟
گفت:بله که بدگفتی.میفهمی چی داری میگی..تو انقد خودخواه بودی رویا؟؟
دوتاشونه هامو گرفت و گفت:یه بچه چیه تو بخاطرش میخای تبه کار بشی،سردوستت و شوهرش کلاه بزاری.توی مهمترین چیز زندگیشون دخالت کنی.یروز بهش میگی طلاق بگیر.حالاهم میخای بگی طلاق نگیر...این مرحله امتحان خداست که ما بچه نداریم و تو داری توی این امتحان رفوزه میشی رویا بخودت بیا
باتعجب نگاش میکردم داشت راست میگفت.احسان داشت میگفت من بچه نمیخام لابد این نقشت نگیره میخای از توی خیابون بچه بدزدی بیاری تو خونه
راست میگفت حتما این هم بذهنم میرسید.داغون شده بودم.احسان باحرفاش منو از لاکم دراورده بود.
لباسش رو پوشید و با عصبانیت گفت همه ی ارتباطت با دوستت رو فعلا قطع میکنی.زندگی اون بما مربوط نیست درهیچ زمینه ای.
ظهر برمیگردم قورمه سبزی بپز خداحافظ..
احسان شدیدترین رفتارش رو نشونم داده بود.اون مرد آروم و آرامش بخش منو باتحکمش تکون اساسی داد.کلی به حرفاش فکر کردم.مدام جملاتش از ذهنم میگذشت.باخودم فکر کردم چقدر یه آدم میتونه خطرناک بشه و یادچار حماقت بشه بدون اینکه حتی بفهمه.حقیقت این بود که فاصله کفر و ایمانم رو اصلااااا نفهمیده بودم.
اول از همه رفتم سراغ پختن قورمه سبزی تا بتونم دوباره دل شوهرم رو بدست بیارم.این اولین حادثه زندگیم بود که تااین حد احسان رو غمگین و مایوس کرده بودم.همه رویاهای دیشبم برام سخیف و بی ارزش شده بودند اون راست میگفت یه بچه که دو وجبم نیست چرا باید ایمان و اعتقادم رو تحت الشعاع قرار میداد و گناه رو برام به ارمغان میاورد...
دوساعت و نیم بعد قورمه سبزیم پخته بود.روی کابینتو داشتم تمیز میکردم که زنگ خونمون رو زدن.حتما حورا بود.نمیدونستم چجوری بگم نیاد تو.میترسیدم احسان برسه و بگه چرا دارید باهم حرف میزنید.خط و نشونی که احسان برام کشیده بود خیلی پررنگ بود.اما...نمیشد درو باز نکنم. فوری جورابم رو پوشیدم و مانتو تنم کردم.درو باز کردم.حورا سلام کرد و گفت جایی میری؟گفتم آره میرم بیرون.گفت میری خرید بیام کمکت آبجی.گفتم نه نه اصلا.
هل شده بودم.بهم گفت خوبی؟گفتم آره باید برم جایی کارمهم دارم برگشتم میام پیشت.
الکی یچیزی گفته بودم.اون رفت و من موندم و مانتویی که داشتم دکمه هاشو باز میکردم.یادم اومد تو چله هستم و دروغ نباید میگفتم.تصمیم گرفتم واقعا برم بیرون که دروغی هم نگفته باشم.باید به احسان خبر میدادم. انقد بین خودم و همسرم فاصله احساس میکردم که روم نشد تلفن بزنم.پیام دادم احسان جان اجازه ست برم حرم؟فوری جواب داد.اجازه ماهم دست شماست.رسیدی زنگ بزن
جمله ش خیلی آرومم کرد.اون فاصله یهو پرید.دلم آروم شد و فهمیدم میخاد منو ببخشه
خلاصه رفتم حرم.دلم خیلی گرفته بود و زدم زیر گریه.یکساعتی وقت داشتم تو حرم باشم.باخانم خیلی حرف زدم و از ارزوهای دلم گفتم.بهرکی نگاه میکردم یه بچه بغلش بود.دلم میخاست یروزم من بچم رو میاوردم حرم متبرکش میکردم.این چه جوابی بود که دکترها به ما داده بودند و معتقد بودند مانباید بچه دار بشیم.
یجا نشستم و نماز خوندم. برگشتم رو به ضریح و از روی کتاب دعا میخوندم.یکی دو متر اونطرف ترمن داشت نماز میخوند و نوزادش کنارش بود.دلم بچشو میخاست.به خدا و حصرت معصومه گفتم بااین سرنوشتی که برای من تعیین کردید آرزوی بغل کردن یه بچه رو چرا بدلم گذاشتید.حتی الان این خانم هم بچشو نمیده یه لحظه بغل کنم.کاش یه دقیقه این بچه مال من میشد...
و اون بچه وسط نماز مادرش از خواب بیدارشد و زد زیر گریه.صدای گریه ش همجارو پر کرده بود.نگرانش شدم داشت خودشو میکشت.رفتم بغلش کردم اروم بشه تا مامانش نمازشو تموم کنه.خدا همون لحظه حاجتم رو داده بود و من برای یه دقیقه مامانش شده بودم.حسابی بغلش کردم و اتفاقا آروم هم شده بود.خدایا معذرت تو صدای منو میشنوی من چرا قدرتت رو دست کم گرفتم.
🍃👶🏻🍃👶🏻🍃👶🏻🍃
@astanehmehr
🍃 #مهر_و_ماه
ابرها چرا نمیبارند؟
آسمان چه بغضی کرده.
باد اما آزادانه همه جا میچرخد.
پاییز است و فصل دلتنگی برای محبوب!
در گوشه کنار دنیا
هستند دلهایی که، پر میزنند تا مشهد...
و باد، به رسم همیشه،
سلامرسانِ دلتنگهاست.
دلتنگیِ سرشار از محبت برای غریب طوس، رسمی است که به یادگار از بانوی کرامت برایمان به جا مانده.
و چه رسم شیرینی است...
💚 صلی الله علیک یا اباالحسن علی بن موسی الرضا.
#دلتنگی #مشهد
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها
@astanehmehr
#عرض_ارادت
خود را ز راه دور کشاندم به کوی تو
دل خسته آمدم که مددکار من شوی
📸 زهرا سادات سجادی
〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️
@astanehmehr
#تلنگرانه
"اَمَّن یُّجیب" بر منِ دلخسته واجب است
بیمارِ عشق، مرکزِ اَمَّن یُّجیبهاست...!
•┈┈••••✾•🦋•✾•••┈┈•
#به_وقت_حرم
حال و هوای پاییزی و بارانی امروز صبح حرم مطهر
🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃
@astanehmehr
🌸 #مهربانو
🔰 پیدا کردن اشیاء کوچک به آسانی!
شما می توانید با استفاده از جارو برقی تمام اشیای کوچک مانند گوشواره را به راحتی پیدا کنید.
کافی است روی ورودی لوله آن، یک جوراب و یا پارچه بکشید و سپس منطقه را جارو نمایید.
#ترفندها #خانه_داری
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها
@astanehmehr
🕊 #شهد_عشق
🌷 عاشورای اصفهانیها در عملیات محرّم
در این عملیات بسیاری از رزمندگان اسلام هنگامی که از رودخانه میگذشتند گرفتار طغیان وحشتناک رود شده و یکی پس از دیگری جان به جان آفرین تسلیم کردند، در این عملیات در مجموع هزار و ۲۵۰ شهید تقدیم انقلاب اسلامی شد که از این تعداد ۷۵۰ شهید اصفهانی بودند.
اما اوج این حماسه در بیستوپنجم آبانماه سال ۶۱ در شهر اصفهان زمانی رخ داد که بیش از ۳۷۰ شهید بر دوش مردم سرود رهایی را خواندند، روزی که پدران و مادران و فرزندان شهدا خم به ابرو نیاوردند و راست قامتتر و مصممتر از دیروزشان، در صف ثبتنام و حضور دوباره در جبهههای حق علیه باطل ایستادند که چشم جهانیان بر این عظمت خیره ماند، در واقع تشییع این تعداد شهید تا به آن روز در هیچ کجای کشور انجام نشده بود و این واقعه تا به امروز نیز دیگر تکرار نشده است.
برای خاکسپاری تعداد فراوان شهدای عملیات محرم دوران دفاع مقدس در روز ۲۵ آبان سال ۶۱، فضای محدودی در گلستان شهدای اصفهان داشتیم، با طی روند قانونی، قرار شد تا خانههای اطراف گلستان شهدای اصفهان برای این منظور تخلیه شوند.
نه تنها کسی مخالفتی نکرد، بلکه خیلی از مردم اشتیاق وصفناپذیر به منظور تخلیه و تخریب خانههایشان برای میزبانی از پیکرهای مطهر شهدا از خود نشان دادند، اهالی محل که خانههایشان را تقدیم شهدا کرده بودند نیز داوطلبانه به کمک ستاد شهدا آمدند تا کاشانه خود را برای میزبانی از شهدای گلگونکفن عملیات محرم آماده کنند.
برای کندن قبور مطهر شهدا هم از مردم و سربازان ارتش کمک گرفته شد، در آن شب اصفهان تا صبح نخوابید، برای حمل شهدا از وانتهای شخصی شهروندان که در مقابل درب ستاد در یک صف طولانی قطار شده بودند.
زمانی که مردم در جریان تشییع شهدا قرار گرفتند، هیچکس در خانه نمانده بود، میدان بزرگ حضرت امام (ره) اصفهان مملو از جمعیت شده بود، از زن، مرد، پیر، جوان، کودک، نوجوان و جوان در این میدان جمع بودند و یک صدا شعار "شهیدان زندهاند الله اکبر" را سر میدادند، آن روز مردم پیکرهای شهدا را به دست گرفته و آنها را در فاصله از میدان امام (ره) تا گلستان شهدا آنها را تشییع کردند.
رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی (ره) پس از این واقعه در پیامی که در این خصوص صادر کردند، فرمودند: «در کجای دنیا میتوانید جایی را مانند اصفهان پیدا کنید، همین چند روز پیش فقط در شهر اصفهان حدود ۳۷۰ شهید را تشییع کردند و همان روز هزاران نفر را به جبهههای حق علیه باطل فرستادند.»
#حماسه_اصفهانی_ها #عملیات_محرم
🔷🔸💠🔸🔷
@astanehmehr | «آستانِ مهر»
📖 #دو_خط_شعر
شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشمِ تر دارم
تویی سالار و میر این محله، جلوۀ خورشید!
یقیناً از تو دارم آبرویی هم اگر دارم
تو موسی، این محله طور، من سرشار از ایمان
به اعجاز آمده اینجا عصایت من خبر دارم
پر از عطر تو باشد خاطرات کودکیهایم
چگونه میتوانم از ضریحت دست بردارم؟
کبوترها به دور گنبدت پرواز میکردند
همیشه خواب میدیدم که من هم بال و پر دارم
ضریح چوبیات صندوق اسرار دل من بود
ولی حالا که از آن روزها سرّ بیشتر دارم -
به دنبال تو هستم مَحرَمِ دل! یار! همسایه!
برای حاجتم آقا! به دستانت نظر دارم
اگر یک روز بی برقع میان کوچه میرفتی
پر از شوریدگی میشد دل مردم، خبر دارم
✍🏻 سیدمحمد بابامیری
🗓 ٢٢ ربیع الثانی سالروز وفات حضرت موسی مبرقع فرزند امام جواد سلاماللهعلیهما.
#موسی_مبرقع
🔷🔸💠🔸🔷
@astanehmehr | «آستانِ مهر»
#عرض_ارادت
دلتنگی غروب همه جمعه های من
کی میرسد به صحن حضورت صدای من
〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️
@astanehmehr
از سلسله دوره های حیات طیبه
《سطح ۲ مقدماتی 》
🔸ویژه بانوان در همه مقاطع سنی
🔸 کارگاه مزاج شناسی وتاثیرات محیط برمزاج
🔸 باحضور استادمحترم سرکارخانم زهتابچی
ظرفیت ثبت نام محدود
🌸مکان: صحن صاحب الزمان(علیه السلام)، روبروی کفشداری۱۲، طبقه بالا(امورفرهنگی خواهران)
🌸زمان: از اول آذر ساعت ۱۵الی۱۷
🌸ثبت نام فقط از طریق سایت آستان مهر :
https://astanehmehr.amfm.ir/mezajshenasii/
〰🔸〰🔸〰
⚜تنها کانال ویژه آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها برای شما بانوی محترم👇
@astanehmehr
#دلنوشته
در لا به لای پیچ و تاب ذهنم به این می اندیشم
چه احساس خوبی دارد
داشتن پدری چون شما
مهربان تر از مهر
آرام از رود
زیباتر از ماه
نزدیک تر از جان
پدری که خطا میبیند و چشمی بر هم مینهد و به یک اشاره اش خوب میکند تمام بدی ها را...
چه احساس قشنگی دارد
که به یادم هستید
هر روز
همیشه
و آن لحظه که بند بند اجابت اسیر گیسوان زیبایتان هست ...
نام مرا بالا میبرید و در صدر ترنم دعایتان مینشانید
چه احساسی دارد
داشتنی چون شما
ای آقای قلب من !
نام تو دوان کرده به پایت قدمم را
یاد تو روان کرده دوباره قلمم را
با چشم کرم کاش که بسیار ببینی
ناچیزی این عرض ارادات کمم را
📝 فاطمه پاکدامن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها
@astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
⚫️ ۲۷ آبان سالروز درگذشت بانوی مبارز، مرضیه حدیدچی مشهور به طاهره دباغ
@astanehmehr
📚#معرفی_کتاب
⬅️ نام: نشانی گنج
✍🏻 نویسنده: فاطمه بهبهانی
🔸کتاب «نشانی گنج» به ماجرای بمباران خیابان آذر شهر قم و شهادت خانواده قربانیان در این بمباران میپردازد.
🔹این کتاب از زاویه دید «رضا قربانیان» پسر نوجوان خانواده قربانیان که بر حسب اتفاق از بمباران جان سالم به در برده و با وجود سن کم باید بار مصیبت از دست دادن خانواده را به دوش بکشد، ماجرا را روایت میکند.
🔸«نشانی گنج» که در قالب داستان و برای گروه سنی نوجوان نوشته است، مخاطب را با خود به دهه شصت برده و در حال و هوای آن روزها با رضا همراه میکند.
🍉 برشی از کتاب:
هر دو گیج بودیم! ولی من چیزهایی را دیده بودم که خاله ندیده بود! در دلم بلبشویی راه افتاده بود! حالا فهمیدم وقتی مامانزهرا میگفت: «دلم شور میزند» یعنی چه! تا حالا این قدر نگران نبودم. یعنی چه اتقاقی افتاده بود که صبح به این زودی زن عمو و پسرعمو به بهانههای مختلف آمده بودند و هر دو از دیدن من خوشحال شده بودند وسراغ بقیه را از من میگرفتند! ساعت هنوز نُه نشده بود که داییمحمد با قیافهای درهم و پریشان به خانۀ خاله فاطمه آمد. داییمحمد نزدیک خانۀ ما، انتهای کوچۀ بنبست امام حسین علیهالسّلام زندگی میکرد. خاله که دایی محمد را با آن قیافه دید، پرسید...
#کتاب_نوجوان #مقاومت
🔷🔸💠🔸🔷
@astanehmehr | «آستانِ مهر»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جمعه_های_دلتنگی
امشب از عطر وجودت شده ام مست، بیا
ذره ای عشق و کمی رحم اگر هست، بیا
✍ زهره قاسمی
__________________
@astanehmehr
#برای_کیان
ببار ای آسمان امشب که خاک کشورم سرد است
دوباره پرچم ایران، اسیر چنگ نامرد است
کیان قهرمانم را، غریبانه چرا چیدند
بهشت آرزوهایش، خزان و خسته و زرد است
پر از آه و پر از غربت، از این دنیای بی غیرت
چرا آهسته میباری، وطن غرق غم و درد است...
✍زهره_قاسمی
@astanehmehr
#زائر_کوچولو
🔸شما می توانید عکس فرزند دلبندتان را حین عرض ارادت به بانوی کرامت به آیدی زیر:
@karimeh_135
ارسال کنید.
➖➖➖➖➖➖➖
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها
@astanehmehr
🌿 #عرض_ارادت
مثل نسیمی نرم و آرام کوی به کوی میگردم
و سرانجام از درگاه حریمت عاشقانه میگذرم
بر در آستان مهرت بوسه میزنم
دلم را گره میزنم به حلقهی دری که فاصلهی بین من و شماست ...
و چه تصویری زیبایی است که در قاب چشمانم جان میگیرد .
السلام علیک یا فاطمه المعصومه سلام الله علیها
🖋 فاطمه پاکدامن
📸 امیر حسامی نژاد
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها
@astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👫#همسرم_باش
🍃 تفاوتهای آقایان و خانم ها از جنبه های مختلف از دیدگاه روایات
#جلسه_بیست_و_ششم
#استاد_اخوان
➿🌷➿🌷➿🌷➿🌷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها
@astanehmehr
#ادمین_نوشت
مهربانوان ایران زمین متواضعانه درخدمتتون هستیم
امیدوارم تااینجااز این رمان صوتی خوشتون اومده باشه
به علت استقبال و خواسته برخی بانوان، ازاین به بعد هفته ای دوشب این رمان قشنگ پخش خواهدشد
شنبه و سه شنبه ها 🍃🌸🍃
قسمت هجدهم.mp3
12.64M
🎧 #رمان ۱۳۶۱
یادتونه که درقسمت قبل داشتیم 👇
🔸☘🔸
علی نژاد یاهمون اولی که لهجه ترکی داشت گفت یالا برو گندی که زدی رو درستش کن رفتم بیرون و فکر میکردم چی بگم دوباره زنگ زدم پیرمرد بنده خدا اومد و باز کردپرسید جانم ؟! شما هنوز هستید ؟....
گفتم آسِد ازمن نشنیده بگیر نذارهمکارام بفهمن اما دست وپاشم یه کمی شکستگی و از این بساطا داره دیگه ....بنده خدا بادهن باز نگام کرد و گفت یاحسین شهید! گفتم آهان همین ! یا حسین شهید! بنده خدا نفهمیدچی میخوام بگم
گفتم حاجی جان من نگران شماهستم. گفت: چراآقاجان؟! بیخودی این جمله رو گفته بودم اومدم درستش کنم گفتم: بخاطر هزینه های عمل!!!
چون تیردقیقا خورده به قلبش ! هزینه عملش فک کنم خیلی سنگین بشه ...
خانمش ! پسر من یه نوزاد سه ماهه داره !دلمون کباب شد ، تلخ بود...پیرمردبانگاه لرزانش نگام کرد وچندثانیه بعد نگاهشو برگردوند. خجالت کشیدم . متوجهی؟!
#قسمت_هجدهم
🎙 با خوانش هنرمندانه نویسنده ی کتاب: مطهره پیوسته
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr