2_144187756735218372.mp3
20.5M
#قسمتپانزدهم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
خلاصه قسمت چهاردهم
لیلیت شب بعدم رفت نمازخونه انگار اونجا آرامش پیدامیکرد کتاب دیگه ای بازکرد....
تمام حرفای اون دعا حرفای خوداون بود و دروصف خدا بود لیلیت مسخ دعا شده بود و خاطرات زندگیش ومادرش به یادش میومد
ای دادرس من به وقت هراس .ای مونس من هنگام ترس ووحشت ، ای رفیق من درحال غربت ...لیلیت خودشو روی ابرها احساس میکرد ..جادویی که مادر میترسیداتفاق افتاده بود ....
دلش برای مادرش تنگ شد قرصشو خورد و از مرگ میترسید چرا وقتی از کتاب دور میشد غرق در افکاربد میشد
وای دلش خواست دوباره به اونجابره کتابچه ی جدیدی دید.... انگار هم دردی میکرد بادامام غصه دار .. سلام برآن سرهای بربالای نیزه رفته ...سلام برآن خونهای جاری... سلام برآن محاسن به خون خضاب شده ...سلام برکسی که سرش ازقفا بریده شده ... سلام 😭 آه هرصبح وشام برتو ندبه میکنم ....ا
لیلیت پراز تفکر بود ..نمیتونست با حضرت زینب س همزادپنداری کنه و آندره رو دراون حال ببینه 💔
اونشب با این حرفها عاشق تر شده بود نیت کرد اگر رهایی پیداکنه هرچند کم به جبهه بره وهرچند کم به رزمنده ها کمک کنه اونشب با دقت به نمازخوندن اون زن نگاه میکرد ...
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
#عرض_ارادت
السَّلامُ عَلیکِ یَا اُختَ وَليِّ الله
قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
╔═ 🏴═══🏴 ═╗
@astanehmehr
╚═ 🏴═══🏴 ═╝
enc_16922883466920420674436.mp3
3.17M
یهکربلاتوزندگیماینروزاکمدارم..💔
#امامحسین #اربعین
🏴°•🏴°•🏴°•🏴
astanehmehr
🏴 💠 #حدیث
🔻 قال الإمام الصادق علیهالسّلام:
🔆 من اتى قبرالحسين علیهالسّلام عارفا بحقه كتبه الله عزوجل فى اعلى عليين؛
🔅 هر كس كه به زيارت قبر حسين علیهالسّلام نايل شود و به حق آن حضرت معرفت داشته باشد خداى متعال او را در بلندترين درجه عالى مقامان ثبت مىكند.
📚من لا يحضره الفقيه، ج٢، ص۵٨١
#اربعین
◼️◾️▫️◾️◼️
«آستانِ مهر» | @astanehmehr
#کبوترپیامبَر
#دلنوشته_دختران_سرزمین_من
نگاه در نگاه کبوتر های عاشق حرمت میدوزم و .....
این بارگاه که از بهشت برین با صفا تر است
صحن و سرای دختر موسی ابن جعفر است
ای خوش به حال آنکه به دوران زندگی
خدمتگزار و خادم و دربان این در است
#اللهمعجللولیکالفرج
🕊•●•🕊•●•🕊•●•
@astanehmehr
💎#حکایت
اويس قرني اهل يمن بود. او با مادر پيرش زندگي مي كرد و كارش شترباني بود. يك بار كه خيلي دلش مي خواست به ديدن پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم برود از مادرش اجازه گرفت تا به طرف حجاز راه بيفتد، مادرش گفت: برو! اما اگر به مدينه رفتي و حضرت محمدصلی الله علیه و آله و سلم در آنجا نبودند، نصف روز بيشتر در آنجا نمان.
با اين اجازه، او كه علاقه زيادي به ديدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داشت و براي همين هم رنج راه را تحمل كرده بود و با اشتياق به سوي مدينه آمده بود، وقتي به مدينه رسيد و مطلع شد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مدينه حضور ندارند بسيار ناراحت و غمگين شد و دلش مي خواست يك سال هم كه شده صبر كند تا به زيارت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نايل شود؛ ولي مادرش به او سفارش كرده بود كه بيش از نصف روز در مدينه نماند. اين بود كه گفت: سلام مرا به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم برسانيد و بگويي: مردي از يمن به ديدار شما آمده بود؛ اما از مادرش اجازه ماندن نداشت...
اويس پس از اين حرف، به سوي شهر خودش به راه افتاد. وقتي كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به مدينه برگشت، فرمود: آيا كسي به خانه ما آمده است؟ گفتند: آري. مردي با نام اويس. حضرت فرمود: درست است. اين نور اوست كه در خانه ما مانده است. حضرت محمدصلی الله علیه و آله و سلم همين طور درباره اويس فرموده بودند كه: از سوي يمن، بوي بهشت مي آيد و من خيلي دوست دارم كه اويس را ببينم. هركس او را ديد، سلام مرا به وي برساند.
همچنين آن حضرت گفته بودند: اويس از مردان خداست و در راه خدا هم كشته خواهد شد.
اويس در جنگ صفين مردانه جنگيد تا اين كه تيري به قلبش خورد و در راه خدا شهيد شد
📚الفضائل، ص 107
@astanehmehr
#اربعیننوشتهاییکمادر ۱
کالسکه نارنجی جان
خیلیا با مهربونی و نامهربونی! سعی در منصرف کردن من از سفر اربعین داشتن و براشون کاملا بدیهی بود که بچه کوچیک رو نباید برد همچین جایی
ولی خب من که کلا بچه حرف گوش کنی نیستم😉 و لذا از چندین ماه قبل یه کالسکه از سمساری محل خریدم و توی چندتا راهپیمایی بردمش تا امتحانشو پس بده و با چرخ و پیچ و همه جوارحش درک کنه که قراره کالسکه یه بچه انقلابی باشه و هرچی قبل از این بوده رو به دست فراموشی بسپاره و خدایی هم خوب از پسش بر اومد. احسنت جناب کالسکه نارنجی جان! 👌
اولای مسیر حسابی عزت کالسکه رو داشتم و اجازه افزودن هرگونه اضافه باری رو به جناب همسر نمیدادم ولی کم کم و با دیدن کالسکه های زوار عرب و نحوه سوار شدن (شما بخونید آویزان شدن) سه چهارتا بچه سایز مختلف از یه کالسکه زپرتی، زیر چشمی نگاهی به کالسکه نارنجی جان کردم و خیلی زود فهمیدم که پوزخند جناب همسر هم نشان از افکار پلیدی چون من دارد و شد آنچه در تصویر میبینید ... اسرا بانو در خواب ناز بسر میبرد و ما هم از فرصت استفاده یا سوءاستفاده کردیم و کوله پشتیها رو با فاصله ایمنی گذاشتیم روی کالسکه و انقلابی در صنعت حمل و نقل رقم زدیم.
حالا این میون نگاه زائرایی که متوجه بیرون زدن دوتا پای کوچولو از زیر انبوه کوله ها میشدن دیدنی بود!😁😊
پسربچه موکب دار عرب، دوید دنبالمو با عصبانیت کالسکه رو نگه داشت و به عربی چیزهایی گفت. مونده بودم متعجب که چی شده؟ دیدم خیلی جدی و عصبانی زد به پای اسرا و بعد به کوله اولی بعد کوله دومی و... تازه فهمیدم چی میگه!😁
دستشو گرفتم و از گوشه کالسکه اسرا رو که اروم اون زیر خوابیده بود و چیزی با سرش برخوردی نداشت نشونش دادم. نفس راحتی کشید و گفت هااا!
یعنی نزدیک بود به جرم له کردن کودک همونجا یه بمب به جامونده از داعش حرومم کنه! 😬
چند قدم جلوتر یه جوون ایرانی نشسته بود و چای میخورد. نا نداشت تکون بخوره ولی تا پاهای اسرا رو دید عین برق گرفته ها از جاپرید! دیگه نموندم تا چیزی بگه و زود گفتم با سرش فاصله دارن خیالت راحت. نشست سر جاشو گفت آخیییش دلم سوخت براش!
مبینا هم مسئول این بود که حواسش باشه اگه پاهای نی نی تکون خورد یعنی بیدار شده و گریه میکنه و باید درش بیاریم وگرنه توی اون همهمه که صدای گریه ش اونم از زیر خروارها ساک شنیده نمیشد! 😁
✍ زهرا آراستهنیا
#اربعین
#نسل_انقلاب
#اربعین_خانوادگی
#اربعیننوشتهای_یک_مادر
@astanehmehr