eitaa logo
آستانِ مهر
6.4هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
61 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام تنها کانال بانوان اعتاب مقدس Admin: @karimeh_135 @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
2_144187756769557496.mp3
25.05M
🎧 خلاصه قسمت پانزدهم لیلیت خواب عجیبی رو دید همون مسیح مقدس خوابهاش بود ولی بهش میگفتن سیدمهدی که توی خوابش داشت روضه میخوند .... خواب به ازدواج ختم شد واین لیلیت رو ناراحت میکرد و بخاطر این خوابش شرمنده بود و ازخداعذرخواهی کرد فردا وکیلش اومد سراغش و یه خبر فوق العاده خوب رو بهش داد که دوباره اشک لیلیت دراومد امااینبار با یه دلیل دیگه ... 😍☺️💐 ضیافت خاصی در انتظارش بود 🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهره‌پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تنهاکانال رسمی بانوان حرم https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آستانِ مهر
#اربعین‌نوشت‌های_یک_مادر۶ همسرم ۲۰۰ هزار دینار گرفته بود. حساب کتاب کردیم دیدیم برای پنج نفر احتمال
۷ ⭕️ خانه پدری صبح طرف‌های ساعت هشت بود که رسیدیم نجف و یک راست رفتیم حرم. از درب جنوبی وارد شده بودیم و پله برقی های متعدد ما را تا بلندی حرم امام علی رساندند. اما به بلندای علی رسیدن راهی ست که پای روح ما را یارای آن نیست‌. بغضم گرفته بود از این همه کوتاه قد بودن روحم... برای ورود به صحن صف طولانی و متراکمی بود که مجبور شدم برای این که دخترم زیر دست و پا له نشود او را روی دوشم سوار کنم. البته اگر به من بود که نهایتش بغلش می کردم اما خانم های عرب دوروبرم با اشاره های مختلف دست و چشم و ابرو و غرغرهایشان بهم فهماندند این که نشد مادری! دهع! و زدند زیر پای أسرا و نشاندنش روی دوشم. وارد صحن آینه کاری زیبای مولا علی شدیم و رفتیم توی صف بعدی تا به ضریح برسیم که دیدیم سر صف می رسد به یک پرده مشکی که جلوی ورود بانوان را به اطراف ضریح گرفته بود. شلوغ بود و زیارت مخصوص آقایان شده بود. این قابل قبول بود اما حالا چرا پارچه مشکی ضخیم که حتی نتوانیم ضریح را ببینیم؟! 😒 البته سوال ندارد! اینجا خانه ی پدری ست و خب پسرها زیاد از این اخلاق دارند که در خانه پدری زور بگویند! 😅 رفتم از گوشی زیارت امیرالمومنین بخوانم که دیدم یک زیارت امیرالمومنین در روز یکشنبه ای هست و ذوق کردم وقتی دیدم امروز یکشنبه ست. ممنون پدر بزرگوار مهمان نوازم! امام همه دار و ندارم! برگشتیم بیرون و دم باب الحسین بچه ها توی صف ایستادند و غذای کوچکی گرفتند و بعد همانجا یک ساعتی استراحت کردیم و راه افتادیم طرف موکب دزفولی ها. موکب اما جای اسکان خانم ها نداشت و فقط غذا و شربتی بهمان دادند و از فرط خستگی روی زمین پتوی مسافرتی پهن کرده و خوابیدیم (شما بخوانید غش کردیم!)😊 خب البته گرما و فضای نامناسب باعث شد خسته تر شویم و طرفهای سه بود که از مسیر وادی السلام ماشین گرفتیم طرف مسجد سهله‌. از وادی السلام که می گذشتیم معرفی آنجا و اینکه گفته اند خوب است یک مربع برای خودتان آنجا در نظر بگیرید را شوهرم برای بچه ها گفت و مبینا زیر یک درخت که مقوایی به آن آویزان بود را انتخاب کرد. مقوایش بیفتد از کجا پیدایش می کند را نمی دانم! جذب ساخت عجیب مزارها بودیم که کوثر گفت حالا اگه ایران بود میگفتند سریع طرح یکسانسازی مزارهای وادی الاسلام را اجرایی کنیم! 😐😅 مسجد سهله هم خیلی شلوغ بود و من گفتم دیگر توان در صف ماندن با بچه را ندارم شما بروید که همه صرف نظر کردند و رفتیم همان نزدیکی، موکب یزدی ها استراحت کردیم‌. هیئت و سینه زنی خوبی هم برپا بود. ساعت ۷ آماده شروع مشایه شدیم و عکس های اولین قدم ها را گرفتیم و با لبیک‌یا مهدی زدیم به خط. کمی بعد اذان شد و ماندیم برای نماز. دوباره که به راه افتادیم هنوز شاید ده قدم هم نشده بود که دیدم آقایان دارند با پسربچه ای خوش و بش می کنند و بعد پیچیدند در کوچه ای و کاشف به عمل آمد مهمان شده ایم در خانه ای که «بارِد» است و «طعام و حمام و وای فای» هم دارد. احتمالا فرشتگان همین ده قدممان را به خاطر سیس خفن آماده به پیاده روی مان اندازه ۵۰۰ عمود حساب کرده اند و گفته اند خسته شدید دیگر بس است! 😃 کوثر مشغول نقاشی شد و ایده ای که از صبح‌به ذهنش رسیده بود در تلفیق معجزه شکافتن رود نیل و کشتی نجات امام حسین و بین الحرمین را کشید. میزبانان که همگی خواهر بودند به همراه یک «زوجه اخی» یعنی زنداداششان، «جمیل جمیل» گفتند و خواستند نقاشی پدر مرحومشان را هم برایشان بکشد. کوثر نقاشی بین الحرمین را از دفتر جدا کرد و تقدیمشان کرد و آی دی اینستاگرام رد و بدل کردند تا عکس بابایشان را برایش بفرستند و دیجیتال پینتش کند. ابتدای دوستی بابرکتی باشد ان شاءالله. فعلا که به یک نودل خوردن نصف شبی دخترانه بین او و میزبانان منتج شد. 😅 ✍ زهرا آراسته نیا شهریور ۱۴۰۲ 🏴@astanehmehr
السَّلامُ عَلیکِ یَا بِنت‌َالحَسَن‌ِوَالحُسَین هر چند دورم از ضریحت اما.... سمت تو دوباره قلبم افتاده به راه.... ╔═ 🏴═══🏴 ═╗ @astanehmehr ╚═ 🏴═══🏴 ═╝
🏴 💠 🔻 قال الإمام الصادق علیه‌السّلام: 🔆 مَا مِنْ أَحَدٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ یَتَمَنَّى أَنَّهُ زَارَ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ع لَمَّا یَرَى لِمَا یُصْنَعُ بِزُوَّارِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ مِنْ کَرَامَتِهِمْ عَلَى اللَّهِ؛ 🔅 هیچ کس نیست در روز قیامت مگر اینکه آرزو می‌کند ای کاش امام حسین علیه السلام را زیارت کرده بودم آن هنگامی که می بیند که با زوار امام حسین علیه السلام چه می‌کنند، چقدر نزد خداوند مورد کرامت واقع می‌شوند. 📚 وسائل الشیعه/ ج١۴/ص۴٢۴ ◼️◾️▫️◾️◼️ «آستانِ مهر» | @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگاه در نگاه کبوتر های عاشق حرمت میدوزم و ..... به یاد لحظه هایی که شیعه نبودم و همه چیز از سفر به حرمتان شروع شد میوفتم و شکر میکنم یا صاحب الزمان (عج) 🕊•●•🕊•●•🕊•●• @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسابقه | قسمت پنجم 💠 با توجه به بیانات حجت الاسلام و المسلمین تراشیون گزینه صحیح را انتخاب کنید. ▫️برای تحول در خانواده چه نکاتی باید رعایت کرد؟ الف.افزایش بندگی در خانواده ب. افزایش صداقت در خانواده ج.افزایش فضایل اخلاقی در خانواده 🎁به برگزیدگان، نگین انگشتری متبرک و فیش غذای حضرتی تقدیم می گردد. 🍃 زمان قرعه کشی: پنجشنبه ها، ساعت 20 ✅ جهت شرکت در مسابقه از طریق لینک زیر ثبت نام فرمایید: 📱https://fatemi.amfm.ir/formsabtenam/ کانال آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها https://eitaa.com/khanevadeh_fatemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 يكى از اصحاب نزديك امام جعفر صادق عليه السلام به نام زيد شحّام حكايت كند: روزى به همراه عدّه اى در محضر پربركت آن حضرت بوديم، يكى از شعراء به نام جعفر بن عفّان وارد شد و حضرت او را نزد خود فرا خواند و كنار خود نشانيد و فرمود: اى جعفر! شنيده ام كه درباره جدّم، حسين عليه السلام شعر گفته اى؟ جعفر شاعر پاسخ داد: بلى، فدايت گردم. حضرت فرمود: چند بيتى از آن اشعار را برايم بخوان. همين كه جعفر مشغول خواندن اشعار در رثاى امام حسين عليه السلام شد، امام صادق عليه السلام به قدرى گريست كه تمام محاسن شريفش خيس ‍ گرديد؛ و تمام اهل منزل نيز گريه اى بسيار كردند. سپس حضرت فرمود: به خدا قسم، ملائكه مقرّب الهى در اين مجلس ‍ حضور دارند و همانند ما مرثيّه جدّم حسين عليه السلام را مى شنوند؛ و بر مصيبت آن بزگوار مى گريند. آن گاه خطاب به جعفر بن عفّان نمود و اظهار داشت: خداوند تو را به جهت آن كه بر مصائب حسين سلام اللّه عليه، مرثيّه سرائى مى كنى اهل بهشت قرار داد و گناهان تو را نيز مورد مغفرت و آمرزش خود قرار داد. بعد از آن، امام عليه السلام فرمود: آيا مايل هستى بيش از اين درباره فضيلت مرثيّه خوانى و گريه براى جدّم، حسين عليه السلام، برايت بگويم؟ جعفر بن عفّان شاعر گفت: بلى، اى سرورم. حضرت فرمود: هركس درباره حسين عليه السلام شعرى بگويد و بگريد و ديگران را نيز بگرياند، خداوند او را مى آمرزد و اهل بهشت قرارش ‍ مى دهد.(1) 1-اختيار معرفة الرّجال : ص 289، ح 508 ▫️▪️▫️▫️▪️▫️ @astanehmehr | «آستانِ مهر»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅بعد از طلوع آفتاب می توان خوابید؟ ▫️▪️▫️▫️▪️▫️ @astanehmehr | «آستانِ مهر»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آستانِ مهر
#اربعین‌نوشت‌های‌یک‌مادر ۷ ⭕️ خانه پدری صبح طرف‌های ساعت هشت بود که رسیدیم نجف و یک راست رفتیم حر
⭕️ در مسیر مشایه اذان‌صبح را که دادند صوت زیارت عاشورای آرامی در خانه شنیده می شد و فکر کنم این یک راه محترمانه برای بیدار کردن ما بود. نماز خواندیم و سریع سینی ای با آب‌های مربعی! و کاسه های کوچک یک چیز عدسی‌طور که مزه کرفس هم می‌داد، جلویمان آماده بود. خبری از مردها نبود و ما هم دوباره خوابیدیم. صبح که شد مشغول جمع کردن وسایل بودیم که دیدیم نان های تازه از تنور درآمده از حیات می رسید و بشقاب های تخم مرغ و خامه جلویمان صف کشید. کی فکرش را می کرد روزی خامه به جای مربای آلبالو روی تخم مرغ سرخ کرده بنشیند و تازه خوشمزه هم باشد؟!😊 آماده که شدیم بسته کوچک هل را تقدیم مادر دخترها که از همان دیشب کمربندطبی ای روی لباسش بسته بود و معلوم بود اذیت است کردم و گفتم: «مِن امام رضا» هل ها را بوسید و روی چشم هایش مالید و با «شُکراً شکرًا» و «رحم الله والدیک» گفتن ازشان خداحافظی کردیم، البته تا «خدانگهدارِ» آخرش را نگفتم دلم راضی نشد! حالا دیگر مشایه بود و سختی‌های شیرینش، مشایه بود و بهشت زمین بودنش. سعی می کردیم از هم عقب نیوفتیم. گذشتن از میان نخلستان ها و دیدن خانه های روستایی موکب شده «الحمدلله» گفتن را واجب می‌کرد. این میان معضل گروه کوچک ما شده بود أسرای خواب آلود که دیشب را بی خواب شده بود و هی با گریه گفته بود: «مامان پاشو بریم خونه خودمون بخوابیم!» و حالا سر صبحی هنوز سی پی یویش گرم نشده بود. روی کجاوه اش یا همان چرخ خرید! تلو تلو می‌خورد و دو دقیقه یک بار کلاهش و بعد حتی خودش می افتاد. به جای کلاه چفیه کشیدیم روی سرش و یک کش هم بستیم دور کمرش که بشود کمربند ایمنی. حالا می شد همین را در سامانه خودرو پیش‌فروش کرد و کمِ کم صد میلیون به مردم فروخت. جلوتر آقایی آمد جلو و خواست که فاطمه‌زهرا را چند دقیقه ای برای بازی در مستندش قرض بگیرد. گفت: «عمو دستتو بده بیا!» که پدر فاطمه زهرا دستش را رها نکرد و گفت: «نه دستش را نگیر به سن تکلیف رسیده» و با هم رفتند سر لوکیشن. وسط مسیر مشایه یک کالسکه بزرگ گذاشته بودند و رویش چند شاخه بزرگ پر از خارَک و قرار بود فاطمه زهرا بیاید مثلا کنار کالسکه از خودش سلفی یا همان خویش انداز بگیرد و برود، کاملا هم طبیعی! ولی خب هی غیر طبیعی می شد! شوهرم گفت: «دایی کاری نداره که! ببین منو!» و رفت مثلا سلفی گرفت و آمد کنار. تا فاطمه زهرا بخواهد بازیگری یاد بگیرد شاخه های روی کالسکه به لطف عابران همیشه درصحنه تقریبا خالی از خارک شده بودند. آخرش هم تصمیم کارگردان این شد که «دایی» بیا از خودت فیلم بگیریم! نمی دانم چه اصراری به مستند غیرمستند ساختن دارند بعضی ها؟! 😁 دختربچه های عراقی مخلصانه کنار بزرگترها و گاهی حتی بدون حضور بزرگترها مشغول پذیرایی از زائران بودند و مبینا به هرکدامشان یک‌ بسته حاوی گلسر و لواشک و یادداشت، هدیه می‌داد. ساخت گلسرها را مربی جلسه قرآن مسجدشان یادشان داده بود و با هم ساخته بودیمشان و‌ بعد در مسجد دور هم بسته بندیشان کرده بودند و در هرکدام به عربی یادداشتی نوشته بودند برای تشکر از خادمان. دوپسر بچه آمدند و از همسرم خواستند شماره مادرشان را بگیرد. گم‌شده بودند. شماره جواب نمی داد. من هم تلاش کردم فایده ای نداشت. به دو پلیس عراقی گفتیم و آنها پرس و جویی کردند و گفتند بچه ها را با خودشان می برند عمود ۴۶. پیامک دادم به شماره و همین را نوشتم. در ایتا و روبیکا و بله و ... هم پیام دادیم و مدام تماس می گرفتیم اما فایده نداشت. ازشان جداشدیم. موکبی نوحه علی اصغر گذاشته بود روی زبانم آمد: «خدایا به اضطراب دل ام البنین اضطراب مادر این بچه ها رو کم کن» و کم کرد. همان لحظه پشت سرمان سروصدایی آمد و متوجه شدم همسرم توانسته در روبیکا با مادرشان تماس بگیرد. خدا را شکر. رسیدیم موکبی که پارسال هم همانجا اطراق کرده بودیم. انگار خدا می‌خواست اربعین امسالمان جایگزین اربعین پارسالمان باشد که به خاطر شرایط خاص و موکب‌دار بودن بهمان سخت گذشته بود. عصر خانم های عرب آمدند و فهماندنمان که جمع و جور کنیم میخواهند جارو کنند. بعد هم خانم مداحی آمد و شروع کردند به عزاداری بسیار پرشور عربی. یک کلمه از نوحه شان نمی فهمیدیم اما اشک امانمان نمی دادو هم پایشان به سینه می زدیم آنها اما به سبک خودشان به صورت می زدند. چند زائر ایرانی که همراهی نکرده و با لباس خانه تماشا می‌کردند خیلی روی اعصاب بودند. فاطمه زهرا اما عرق‌سوز شده بود و دیگر راه رفتن برایش مقدور نبود. علی رغم میل باطنی و با وجود غرغرهای ظاهری مبینا مجبور شدیم بقیه راه را با ماشین برویم. ون گرفتیم و فکر می کردیم حداکثر عمود ۱۰۰۰ پیاده مان می کند که دیدیم انگار عزم کرده تا خود کنار ضریح امام ما را سواره ببرد! ✍ زهرا آراسته نیا شهریور ۱۴۰۲ 🏴@astanehmehr
اَلسَّلام‌ُ عَلَیکِ یَا بِنتَ الحَسنِ وَ الحُسَین بس‌که روشن شده از گنبد او صبح حرم نور خورشید کم از شمع مزار است اینجا 📸ندارسولی‌کیا ╔═ 🏴═══🏴 ═╗ @astanehmehr ╚═ 🏴═══🏴 ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا