📨#ارسالی_شما
#خاطرات_چادریها
اولین باری ڪه یه چادر دیدم فڪرنمیڪردم یه روزی زندگیم وصل بشه بهش.
مادرم چادر میپوشید دوست داشتم منم چادری باشم اما هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم توی رویاهای خودم هرجا میرفتم یه چادر رو سرم بود به همین دلیل احساس میکردم رو ابرها راه میرم.
مادربزرگم ٤۰ روزبه مڪه رفت و برگشت حس خوبی به رفتنش داشتم و حسی بهتراز اون به برگشتنش.
صدام زد رفتم تو اتاق یه کیسه بهم داد و گفت"اینم سوغاتی شما"با خودم گفتم شاید روسری یا لباسی باشه اما با ناباوری تمام دیدم چیزی ڪه تو دستمه اونیه ڪه چند ماھه آرزوش رو دارم "چادر بود"
زبونم گیرکردنمیدونستم چطوری تشڪرڪنم.
با چادرم همه جا میرفتم تمام احکامات را رعایت میکردم هرجا میرفتم احساس میکردم سرشار از آرامشم و خوشحالی و امنیتم.
"تا اینکه چادرم کوچیک شد و من موندم و یه دنیای کسالت بار .
ظهر عاشورا بود و من دوست داشتم تو عزای
امام حسین "علیه السلام" با چادرم حضور پیدا ڪنم و به آقا بگم منم راهمو پیدا ڪنم اما چادر نداشتم :
خیلی دلگیر بودم رو صندلی خونه دایی مادربزرگم نشسته بودم یه آقایی تقریبا ۲۰..۲۱ ساله اومد ڪنارم نشست و سلام ڪرد منم خیلی سرد جوابشو دادم گفت: اسمت چیه گفتم فاطمه گفت اسمت چه خوشگله گفتم ممنون گفت تو ڪه اینقدر باحجابی چرا چادر نداری گفتم: داشتم کوچیک شد هنوز نخریدم گفت من برات میخرم بعد رفت.
من بدون هیچ حرفی فقط از پشت نگاهش میڪردم با خودم گفتم شوخی میڪنه ول ڪن .
چند روز گذشت قرار بود بریم"آقام شهید در استان فارس"
منتظر پدربزرگم بودم ڪه دیدیم یه ماشین دیگه هم اومد نگاش ڪردم هرلحظه حس میڪردم چهارتا چشم دارم"پدرهمون اقایی بود ڪه اون روز دیدم"من تعجب ڪردہ بودم مامانم و مادربزرگم با لبخند نگام میڪردن با هر جون ڪندنی بود سلام ڪردم خانمش اومد جلو بهم گفت:
سید یه قولی بهت داده الانم برات اینو فرستاده ڪیسه رو از دستش گرفتم باورم نمیشد چادر بود زبونم قفل شده بود انگار با این قفل ڪتابی های بزرگ بسته بودنش نمیدونستم چطوری بگم ممنون هرجور بود گفتم
و با چادرم رفتم آقام شهید و تا آخر عمرم ممنون سید شدم
هیچ وقت فڪر نمیڪردم ڪسی ڪه یه چادر به من هدیه میده سید باش.
#فاطمه_جنگجو_15_ساله
#فیروز_آباد_فارس
➿⚜➿⚜➿⚜➿
بانوی عزیز
خاطرات زیبای شما با موضوع چادر و حجاب ، زیارت و سفر اربعین خود را برای ما ارسال بفرمایید تا با نام شما در کانال قرار داده شود
@astanee_mehr
➖➖➖➖➖➖
@astanehmehr