eitaa logo
آستانِ مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
61 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام ✔اطلاع رسانی اخبارخواهران حرم Admin: @karimeh_135 @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخیز که حجت خدا می آید رحمت زحریم کبریا می آید از گلشن عسگری گذر کن که سحر بوی گل نرگس از فضا می آید ولادت امام زمان(ع) مبارک باد🎊🌹 @astanehmehr
محمدجواد بدجنس که عشق مامان باباش بود شدیدا شیرمیخورد ولی معلوم نبود کجاش ذخیره میشه.بچم هنوز لاغربود و اون لپی که دنبالش بودیم به وقوع نمی پیوست.اون لباس جدید رو تنش کردیم و رفتیم تولد خونوادگی حناکوچولو بچه ی پریسا خواهرشوهرم. توی تولد دلپذیر حناکوچولو بیشتر از اون که سوژه اصلی ماجرابود،این محمدجواد بود که دست بدست میشد و مورد توجه بود. پدر و مادر حنانه یا همون حنا مشغول عکس گرفتن و ژستهای بچشون بودند و من و احسان مامور اهدای فرزندمون به انواع آغوشها بودیم.مامان و بابا هم دعوت بودند. حاج خانم مادر احسان مجددا شروع کرد که جوادی نگو احسان بگو خدایی محمدجواد اصلا شبیه احسان نبود ولی حاج خانم براش لذت بخش بود که در کنار خانواده من این موضوع رو واکاوی کنه.پدرشوهرم حاج اقا همیشه سرش پایین بود و به هر نشانه ای بود یا عادتش بود سرش رو مثل تایید کردن بالا و پایین می برد هرازگاه هم مثل همیشه یکی از سبیلش رو می کند. نگاهی به من کرد و لبخندمهربانی زد .فهمیدم میخواد بگه بگذر.😉 و بابای من ایندفعه یک چیز عجیب رو کرد .با فتوشاپ عکس بچگی خودش و محمدجواد رو کنارهم گذاشته بود و از همه میپرسید توی این عکس کی میتونه محمدجواد رو نشون بده👏😄 بااینکه قابل تشخیص نبود حاج خانم درحالیکه خودش رو باد میزد گفت حمیدآقا واقعا که بچه موندید میخواین چی رو ثابت کنید؟ بابام گفت شباهت من و نوه م حاج خانم گفت نوه بودن که نوه ماست به فامیلی بچه تو شناسنامه ش نگاه کنید اثری از شمانیست الحمدلله باباگفت اتفاقا اونجا اثری هم ازشمانیست همه خندیدند و شوهر پریسا بلند صلوات فرستاد و گفت خب کباب زن لازم دارم کی میاد کمکم بساط منقلش رو توی پشت بام آماده کرده بود و با احسان رفتند سراغ تهیه شام. حنا بادکنکی دست محمدجواد میداد و باهم مشغول بودند. پسر شیرینم چقدر لذت بخش به بادکنک میکوبید و ذوق می کرد.خدایا این دستهای کوچولو رو با چه ظرافتی خلق کردی.قربون انگشتات برم.حاج خانم یواشکی رو به مامانم کرد و گفت خداروشکر این دوتا بچه دار شدند ببین با چه حسرتی داره به بچش نگاه میکنه! مامان مونده بود چی بگه از قیافش معلوم بود که دنبال واژه دردناک میگرده یواشکی یقه حاج خانم رو گرفت گفت چرا دست از سر ما برنمیداری زن.دختر عیب دار بهتون دادم که انقد تیکه میندازی؟داره حسرت میکشه یا داره لذت می بره! و دوباره دستش رو از یقه پیرزن جداکرد. مادر شوهرم از جاش بلندشد و بدون اینکه بزاره کسی از ماجرا بفهمه بچه رو بغل کرد و باخودش برد آشپزخونه پیش پریسا مشخص بود که تن و بدنش میلرزه یکسره میگفت احسان کوچولو اومده عمه جون😞😞 من مثل همیشه خودم رو زدم به ندیدن و نشنیدن و نفهمیدن وقتی شام خوردیم حنا یه شعر خوند و همه براش دست زدیم از کادوهای تولدش خوشش اومده بود و بابای من مثل بچه ها با حنا و اسباب بازیهاش بازی می کرد. مادر احسان که درست نمیشد اشاره کرد نفرمودم گفتم که حمیداقا بچه موندن!😬 بابا گفت بچه منم بچه تویی بچه میان بچه ها بزرگ و کامل بشود رشد کند مرد شود زن بشود انچه شود این بشود عیارما محک شود حاج خانم گفت خب بقیش؟ باباگفت تمام شد دیگه واقعا مفهومش رو متوجه نشدین؟ حاج خانم گفت خب عیارما محک شود که چی؟ باباگفت حاج خانم اگه راست میگین دال بدین حاج خانم گفت استغفرالله خلاصه اونشب گذشت اما نه با این ماجرا ما بعد از جشن تولد و مهمانی رفتیم خونه.سر پیچ پردیسان بودیم که احساس کردم محمدجواد داغه.به احسان گفتم داغه نگاه کرد و گفت اره ولی انشالله چیزی نیست رسیدیم خونه بعد از یکساعت که شیرش دادم نخوابید مثل همیشه. من هم بیدار بودم.انگار داغتر شده بود نمیدونستم چکار کنم. گفتم پس صبح میبریمش دکتر.اما یکساعت بعد خیلی داغ شد.نازش کردم فایده نداشت.کار بجایی کشید که شدیدا داغ شد و استرس شدیدی گرفتم.احسان خواب بود دلم نمی اومد بیدارش کنم. سرچ کردم موقع تب چکار میشه کرد دیدم باید لباسش رو کم کنم.دکمه های لباس رو باز کردم. حتی پارچه خیس که دلم نمی اومد رو گذاشتم روی گردن و سینه ش.توی سرچم نوشته بود روی پیشونیش اگه بزارم سردرد میشه دلم برای بچم میسوخت راستی اگه سردرد میشد این بی زبون چجوری بما میتونست بگه؟ ✍مطهره پیوسته 🎊🎈🎊🎈🎊🎈🎊 @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 سلام آقا. عیدتان مبارک 🌹 عید میلاد همان گلی که تمام جهان را عطرش برداشته! همان موعودی که چشم به راه او بودن، از محکم‌ترین عقاید ماست. این روزها، حرم خواهرتان، شلوغ است، میزبان مهمان‌هایی از سراسر دنیاست. با این شلوغی‌ها اما سر قرار هفتگی‌مان با شما هستیم. 🌺 دلمان عیدی هم می‌خواهد! شمایید و حضرت کریمه و هر چه کرمتان است! ✋🏻 السلام علیک ای امام رضا ای پدر بزرگوار حضرت موعود 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»
ستاره‌ای بدرخشیدُ ماه مجلس شد تمام هستی زهرا نصیب نرجس شد 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیا میچرخه تا دقیقا توی موقعیتی قرار بگیری که بقیه رو قضاوت ناحق کردی... ჻ᭂ࿐✰🌸჻ᭂ࿐✰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 کیه که بچه‌ داشته باشه و برای بچه/بچه‌هاش قصه‌خوانی نکرده باشه؟ 🤔 اما تا حالا، شاید به فواید قصه‌خوانی به این شکلی که امروز بررسی می‌کنیم، توجه نکرده باشید! 🌹 پس با ما همراه باشید. 🔰فواید قصه‌خوانی: (١) ١. تثبیت فضلیت‌های اخلاقی در کودک: داستان‌ها تاثیر زیادی بر کودکان می‌گذارد. صداقت، حقیقت، قدردانی و بسیاری از این ویژگی‌های مثبت با استفاده از داستان‌پردازی در کودکان تثبیت خواهد شد. ٢. درک فرهنگ‌ها: با استفاده از داستان‌پردازی می‌توان کودکان را با ریشه و فرهنگ آبا و اجدادی خود و سایر فرهنگ‌ها آشنا کرد و آن‌ها را به درک مناسبی در این زمینه رساند. به طوری که کودک به واسطه آشنایی با فرهنگ خانوادگی و آداب اجتماعی راحت‌تر می‌تواند با اطرافیانش ارتباط بگیرد. ⬅️ ادامه دارد... 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 نگاهم کن! نمی‌خواهم به حال زار برگردم به آن ایام ِنفْس آلوده‌ی تب‌دار برگردم رسیدم سر به زیر آقا! مریض احوالم و لطفاً مداوایم کن و راضی نشو بیمار برگردم به غیر از تو، من از هر که بگویی پشتِ پا خوردم رسیدم تا به یک آرامشِ سرشار برگردم تمام عمر سربارت شدم، امروز می‌خواهم شبیه مهزیارت در لباس یار برگردم تو برمی‌گردی از غیبت اگر من از گناهانم به سمت خیمه‌ات با حال استغفار برگردم ” بنفسی أنتْ ” یعنی نفْس بیداری که از لطفش اگر وقت سحر غافل شدم، افطار برگردم نبینم ردّ اشکت گوشه‌ی پرونده‌ام باشد … اگر که حال و روزم می‌دهد آزار، برگردم…؟! به چشمانت تعهّد داده‌ام پای دعای عهد که بیش از پیش با اخلاص، پای کار برگردم خودت یادم بده چشم انتظاری را و بعد از این حواست بیشتر باشد به من؛ نگذار برگردم! ✍🏻 مرضیه عاطفی 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»
🕊 اذان نماز رو که گفتن، رفتم سراغ فرمانده، بهش گفتم: روحانی نداریم، بچه‌ها دوست دارن پشت سر شما نماز رو به جماعت بخونن. فرمانده‌مون قبول نمی‌کرد می‌گفت: پاهام ترکش خورده و حالم مساعد نیست. یه آدم سالم بفرستین جلو تا امام جماعت بشه. بچه ها گوششون به این حرفا بدهکار نبود! خلاصه با هر زحمتی شده فرمانده رو راضی کردن که امام جماعت بشه. فرمانده نماز رو شروع کرد و ما هم بهش اقتدا کردیم، بنده خدا از رکوع و سجده‌هاش معلوم بود پاهاش درد می‌کنه. وسطای نماز بود که یه اتفاق عجیب افتاد! وقتی می‌خواست برای رکعت بعدی بلند بشه انگار پاهاش درد گرفته باشه، یهو گفت یا اباالفضل و بلند شد 😅 نتونستیم خودمون رو کنترل کنیم، همه زدیم زیر خنده. 😅 فرمانده‌مون بعد از نماز گفت: 😩خدا بگم چیکارتون کنه! نگفتم من حالم خوب نیست یکی دیگه رو امام جماعت بذارین؟!😁 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»
ماه زهرا، دلم کرده هوای رخ تو این تمنّای همه خلق جهان است، بیا... 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه حسی بود ... چه هوایی چه حالی خودت می‌دانی همه‌ی شهر خبر دار شده بود همه ملک وجود همه عرش و زمین که تلالو مهرت آبرو ببخشید قلب خاک را و یک نور دیگر نظر کرد بر دل فرش سینه‌ی آفاق شکافت تن صحرا لرزید و در آغوش دریا موج روی موج هیاهو می‌کرد و لب غنچه آرام نام تو را نجوا می‌کرد و نسیم سحری نفسی تازه می‌کرد در هوایی که به یُمن قدمت عطر خدایی می‌داد و دلم وعده‌ی دیدار می‌داد که همین نیمه شعبان تو خواهی آمد در همین عید مبارک ز پس پرده غیبت بیرون خواهی آمد و می‌کنی تکیه به قطب عالم که یا اهل عالم منم آن غیبت کبری عظیم وارث و منتقم کشته‌ی آن دشت بلا که به آن غم شد دو تا قامت ماه دو سرا منم آن یوسف زهرا (سلام الله علیها) منم آن مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلها منم آن غریب دور افتاده به دل صحرا ها... اما... این نیمه شعبان هم گذشت و نشد خبری بشود یا بگذار بهتر بگویم نگذاشتیم خبری بشود و باز مولایمان نیامدی و حسرت نیامدنت بغض لحظه ها را شکست و من به زبان همه‌ی ثانیه ها می‌گویم نفسم می‌گیرد در هوایی که نفس های تو نیست پس ای مرهم به زخم دل های منتظر قدم روی مردمک جهانیان بگذار نفسی بخش تا که در هوایت نفسی تازه کنیم   📝 فاطمه پاکدامن 🔶🔹🔸🔹🔶 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
رؤیت جان.pdf
1.53M
📚 🔸کتابچه «رؤیت جان» به چه سوالاتی پاسخ می‌دهد؟ ⁉️ حقیقت غیبت چیست؟ ⁉️ آیا غیبت، نتیجه اعمال ماست؟ ⁉️ چرا باید غیبت محقق می‌شد؟ ⁉️ چرا غیبت طولانی شد؟ ⁉️ چرا غیبت به سود شیعیان می‌باشد؟ ⁉️ چگونه امام زمان(عج) را ببینیم؟ ⁉️ جامعه مهدوی چه ویژگی هایی دارد؟ 🔖 در کتابچه «رؤیت جان»، به این سوالات و سوالات دیگر و پاسخی متفاوت با آنچه که تا کنون می‌پنداشته‌ایم، برخورد خواهیم کرد... 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 کاش ما را ز وفا، ره به حضورش بدهند 🌱 عیدی ما همه را حکم ظهورش بدهند @astanehmehr
🔸شما می توانید عکس فرزند دلبندتان را حین عرض ارادت به بانوی کرامت به آیدی زیر: @karimeh_135 ارسال کنید. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
🔶 از هر کجای این عالم که باشی ازت نمی‌پرسند اهل کجایی تا بگویند جایگاهت کجاست همین که سیم دلت را بی هیچ مانعی به خزانه‌ی سراسر نورش وصل کردی و با همه‌ی عشق درون جانت برایش حرمی ساختی و تا ابد خود را مدیون نیم نگاهش کردی و شد شنونده‌ی نجواهای بی‌صدایت ... همین که به هر گوشه‌ خیالت سر زدی و نام او را میان بند و ریسمان فکرت یافتی پس بدان نام او حلال مشکل است و تو درگاه مهرش آشنایی که هیچ وقت غریبه نخواهی بود... السلام علیک یا فاطمه المعصومه سلام الله علیها اشفعی لنا فی الجنه 🖋 فاطمه پاکدامن 🔶🔹🔸🔹🔶 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْڪ... مگَر جُز تُ پناھِ دیگري هَم دارم ڪھ بھ ‌سویش بگریزم؛ حضرتِ صاحب‌ِ دلم...؟! ჻ᭂ࿐✰🌸჻ᭂ࿐✰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آستانِ مهر
💌 #مادرانه‌ای_عاشقانه_۱۳ ❤️ غش کردن😐😁 تا آمدم ذوق کنم که تو آمدی و خدا را شکر توانستم تو را ببینم
💌 ❤️ اندر احوالات ترخیص😁🤲 هر چه ماندم که توان حرکت پیدا کنم ، حالم خوب نمی‌شد! من هم تصمیم گرفتم هر طور شده خودم را از بخش زایمان خلاص کنم.😂 گاهی این تصمیمات لازم است!😐😁 چکار کردم ؟ دیدم کمی بهترم اما هنوز گیج می‌زنم! گفتم من بهترم و با ویلچر مرا بردند... بالاخره در اتاق بستری مادران ، عاشق به معشوق رسید و تو را آوردند کنار من😁😍 تخت کنار من هم مادری بود با مادرش! که مقداری به هم می‌پریدند😐😁 نمی‌دانم چرا این مادر و دختر ناسازگاری داشتند... خوب است آدم با مادرش مثل آدم صحبت کند!😁 حالا لحظه شماری برای رهایی از بیمارستان و بردن چراغ خانه ام به خانه ، آغاز شده بود... اما تا فردا شب من و تو را نگه داشتند و از ما پذیرایی کردند!😂 بالاخره لحظه‌ی ترخیص فرارسید! با چه ذوقی آماده‌ی ترخیص شدم! انگار همه‌ی امید و آرزویم را داشتم به خانه می‌بردم!😍😁 مادربزرگ که همراه من بود گفت بچه را بده من بگیرم گفتم نه! ترسیدم از دستش بیفتی.😂😂 خودم در حالیکه احساس می‌کردم یک تریلر از روی بدنم رد شده، لنگان لنگان تو را به طرف ماشین بردم.😁 ✍ مـامـانِ مریــم‌گُلی 📝برگرفته از واقعیات زندگی یک مادر 📬 عاشقانه‌‌های مادری خودتان را اینجا برای ما ارسال بفرمایید. 📲@jelveyedidar 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر @astanehmehr
2_144138278138480250.mp3
13.49M
🎧 ۱۳۶۱ 🍃خلاصه قسمت قبل : تو قسمت قبل احمد به بنیاد شهید رفت و آدرس خونه شهید رو گرفت تا دستی که همراه همرزم شهید بود رو نشون خونواده شهید بده تا هویتش مشخص بشه😭😭😭 با نشونه هایی که مادر شهید داد معلوم شد دست متعلق به پسرش هست و با مجوز نبش قبر دست به بدن شهید ملحق شد😢 در ادامه وقتی احمد بعداز هفتمین چله ای که گرفته بود حاجتشو گرفت و حکم ماموریتش به جبهه همراه اصحابی اومد جعبه شیرینی گرفتند و پخش کردند... و اما داستان امشب که باهم می شنویم..... 🎙 با خوانش هنرمندانه نویسنده ی کتاب: مطهره پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
این کرمخانه درش باز است؛ دَقُّ‌الباب چیست؟ اصلا اینجا در زدن رویای رعیت می‌شود ... 📸صدیقه‌حبیبی 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr