eitaa logo
آستانِ مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
61 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام ✔اطلاع رسانی اخبارخواهران حرم Admin: @karimeh_135 @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷ضمن عرض تبریک حلول ماه رجب و ولادت امام محمدباقرعلیه السلام، نتایج مسابقه مشکات همراه جواب صحیح سوالات اعلام می‌شود 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
هدایت شده از آستانِ مهر
🔉 🔘 واحد مراسم امورفرهنگی خواهران برگزار میکند: 🔸 ختم های روزانه قرآن 🔸ختم های چهل روزه: 🔹زیارت عاشورا 🔹زیارت آل یاسین 🔹حدیث کساء 🔹دعای عهد 🔹دعای توسل 🔹سوره یس 🔹سوره واقعه 🔹سوره حشر جهت شرکت در ختم ها به آیدی های زیر پیام دهید: @karimeh_136 @karimeh_137 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🔉 🔘 واحد مراسم امورفرهنگی خواهران برگزار میکند: 🔸 ختم روزانه قرآن(طلیعه انس): تلاوت روزانه 50 آیه از قرآن کریم براساس فرمایش ائمه معصومین علیهاالسلام جهت شرکت در ختم ها به آیدی های زیر پیام دهید: @karimeh_136 @karimeh_137 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
آستانِ مهر
📖 #داستان جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت بیست و پنجم🍃 صبح قبل از عمل تنها
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت بیست و ششم🍃 روزهایی که از بیمارستان می آمدیم، روزهای خوش زندگیم بود. همه از روحیه ام تعجب می کردند. نمی توانستم جلوی خنده هام را بگیرم. با جمشید زیر بغلش را گرفتیم تا دم آسانسور. گفت میخواهم خودم راه بروم. جمشید رفت جلوی منوچهر، رسول سمت راستش، برادر دیگرش، بهروز، سمت چپش و من پشت سرش که اگر خواست بیفتد نگهش داریم. سه تا ماشین آمده بودند دنبالمان. دم خانه جلوی پای منوچهر گوسفند کشتند. مادرش شربت می داد. علی و هدی خانه را مرتب کرده بودند. از دم در تا پای تخت منوچهر شاخه های گل چیده بودند و یک گلدان پر از گل گذاشته بودند بالای تختش. جواب آزمایش که آمد، دکتر گفت: باید زودتر شیمی درمانی شود. با هر نسخه ی دکتر کمرم می لرزید که اگر داروها گیر نیاید چی؟ دنبال بعضی داروها باید توی ناصرخسرو می گشتیم. صف های چند ساعته ی هلال احمر و سیزده آبان و داروخانه های تخصصی که چیزی نبود. دوستان منوچهر پرونده هاش را بیرون کشیدند و کارت جانبازی منوچهر را از بنیاد گرفتند. اما طول کشید این کارها. برای خرج دوا و دکتر منوچهر خانه مان را فروختیم و اجاره نشین شدیم. منوچهر ماهی سه روز شیمی درمانی می شد. داروها را که می زدند می گفت: انگار من را کرده اند توی کوره بدنم داغ می شود. تا چند روز حالت تهوع داشت. ده روز دهان و حلقش زخم می شد. آب دهانش را به سختی قورت می داد. به خاطر شیمی درمانی موهاش ریخت. منوچهر چشمهاش را روی هم گذاشت و فرشته موهای سرش را با تیغ زد. صبح که برده بودش حمام، موهاش تکه تکه می ریخت. موهای ریزی که مانده بود توی سرش فرو می رفت و اذیتش می کرد. گفت: با تیغ بزندشان. حتی ریش هاش را که تنک شده بود. یک ریز حرف میزد. گاهی وقت ها حرف زدن سخت است اما سکوت سنگین تر و تلخ تر. آیینه را برداشت و جلوی منوچهر ایستاد. (خیلی خوش تیپ شده ای. عین یول براینر. خودت را ببین.) منوچهر همانطور که چشمهاش را بسته بود، به صورت و چانه اش دست کشید و روی تخت دراز کشید. منوچهر را با خودش مقایسه می کردم. روزهایی که به شوخی دستم را می بردم لای موهاش و از سر بدجنسی می کشیدمشان. و حالا که دیگر مژه هاش هم ریخته بود. به چشم من فرق نداشت. منوچهر بود. کنارمان بود. نفس می کشید. همه ی زندگیم شده بود منوچهر و مراقبت از او. آنقدر که یادم رفته بود اسم علی و هدی را در مدرسه بنویسم. علی کلاس اول راهنمایی می رفت و هدی اول دبستان... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
امام كاظم(عليه السلام) مى فرمايد: رجب، نام نهرى در بهشت است كه از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر است؛ بنابراين هركس يك روز از ماه رجب را روزه بدارد، خداوند از آن نهر به او خواهد نوشاند. 📝اقبال الأعمال: 635 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🔻 🔸کاری را که در آن ماهر هستید، انجام دهید تا احساس لیاقت و موفقیت کنید. هرکس در رشته‌ها و کارهایی بیشتر موفق است، یکی در آشپزی، یکی خیاطی، دیگری هم در کوهنوردی 🔸نوع کاری که در آن مهارت دارید مهم نیست، بلکه میزان رضایتی که از خودتان بابت انجام دادنش دارید مهم است، همان‌وقت که به خودتان دست مریزاد می‌گویید جان می‌گیرد 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📝 🔺برگزیده مسابقه دلنوشته "نامه به خدا" 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
آستانِ مهر
📖 #داستان جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت بیست و ششم🍃 روزهایی که از بیمارست
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت بیست و هفتم🍃 جایم کنار تختش بود. شب ها همان جا می خوابیدم، پای تخت. یک شب از(یا حسین) گفتنش بیدارشدم. خواب دیده بود. خیس عرق شده بود. خواب دیده بود چل چراغ محل را بلند کرده. چل چراغ سنگین بود. استخوان هام می شکست. صدای شکستنشان را می شنیدم. همه ی دندان هام ریخت توی دهانم. آشفته بود. خوابش را برای یکی از دوستانش که آمده بود ملاقاتش تعریف کرد. او برگشت گفت تعبیرش این است که شما از راهتان برگشته اید. پشت کرده اید به اعتقاداتتان آن روزها خیلی ها به ما ایراد می گرفتند. حتی تهمت می زدند. چون ریش های منوچهر به خاطر شیمی درمانی ریخته بود و من برای اینکه بتوانم زیر بغل هایش را بگیرم و راه برود، چادر را می گذاشتم کنار. نمی توانستم ببینم این طوری زجر بکشد. تلفن زدم به کسی که تعبیر خواب می دانست. خواب را که شنید دگرگون شد. به شهادت تعبیرش کرد، شهادتی که سختی های زیادی دارد. حالا ما خوشحال بودیم منوچهر خوب شده. سر حال بود. بعدازظهرها می رفت بیرون قدم میزد. روزهای اول پشت سرش راه می افتادم. دورادور مراقب بودم زمین نخورد. می دانستم حساس است. میگفت: از توجه ات لذت می برم تا وقتی که ببینم توی نگاهت ترحم نیست. نگذاشته بودیم بفهمد شیمی درمانی می شود. گفته بودیم پروتئین درمانی است اما فهمید. رفته بود سینما، فیلم از کرخه تا راین را دیده بود. غروب که آمد دلخور بود. باور نمی کرد بهش دروغ گفته باشم. خودش را سرزنش می کرد که(حتما جوری رفتار کرده ام که ترسو به نظر آمده ام). (اما سرطان یعنی مرگ) چیزی که دوست نداشت منوچهر بهش فکر کند. دیده بود حسرت خوردنش را از شهید نشدن و حالا اگر می دانست سرطان دارد... نمی خواست غصه بخورد. منوچهر چقدر برایش از زیبایی مرگ گفت. گفت: خدا دوستم دارد که مرگ را نشانم داده و فرصت داده تا آن روز بیشتر تسبیحش کنم و نماز بخوانم. فرشته محو حرفهای او شده بود. منوچهر زد روی پایش و گفت: مرثیه خوانی بس است. حالا بقیه ی راه را با هم می رویم ببینم تو پرروتری یا من. و من دعا می کردم. به گمانم اصرارهای من بود که از جنگ برگشت. گمان می کردم فنا ناپذیر است. تا دم مرگ میرود و برمیگردد. هر روز صبح نفس راحت می کشیدم که یک شب دیگر گذشت. ولی از شب بعدش وحشت داشتم. به خصوص از وقتی خونریزی معده اش باعث شد گاه به گاه فشارش پایین بیاید و اورژانسی بستری شود و چند واحد خون بهش بزنند. خونریزی ها به خاطر تومور بزرگی بود که روی شریان اثنی عشر در آمده بود و نمی توانستند برش دارند. این ها را دکتر شفاییان می گفت. دلم می خواست آنقدر گریه کنم تا خفه شوم. دکتر گفت: هر چه دلت می خواهد گریه کن، ولی جلوی منوچهر باید بخندی. مثل سابق. باید آن قدر قوی باشد که بتواند مبارزه کند. ما هم با شیمی درمانی و رادیوتراپی شاید بتوانیم کاری بکنیم... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
▪️شهادت مظلومانه دهمین اختر آسمان امامت و ولایت، مشعل فروزان هدایت، یار و راهنمای امت، کتاب علم و زهد و حکمت، ابن الجواد، حضرت امام علی نقی علیه السلام بر شیعیان تسلیت باد. ◾️◾️◽️◾️◾️ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🔺توصیه های رهبرانقلاب برای استفاده هرچه بهتر از ماه رجب ◾️◾️◽️◾️◾️ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
نکاتی مختصر پیرامون ماه رجب.mp3
2.45M
🔈 🔸درس‌هایی از صحیفه سجادیه ویژه ماه رجب- استاد اعوانی ◾️▪️▫️▪️◾️ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📿 🔸اولین شب جمعه ماه رجب، را لیلة الرغائب " شب آرزوها " می گویند ◾️▪️▫️▪️◾️ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🔺زائر کوچولوهایی که در هفته های گذشته، مهمان بانوی کرامت بودند ◾️◾️◽️◾️◾️ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
آستانِ مهر
📖 #داستان جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت بیست و هفتم🍃 جایم کنار تختش بود.
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت بیست و هشتم🍃 این شایدها برای من باید بود. می دیدم چطور آب می شود. از اثر کورتن ها بود، اما دوسه هفته که رادیوتراپی کرده بود آن قدر سبک شده بود که می توانستم به تنهایی بلندش کنم. حاضر نبودم ثانیه ای از کنارش جم بخورم. می خواستم از همه ی فرصت ها استفاده کنم. دورش بگردم. می ترسیدم از فردا که نباشد و غصه بخورم چرا لیوان آب را زودتر دستش ندادم. چرا از نگاهش نفهمیدم درد دارد. هرچه سختی بود با یک نگاه میرفت. همین که جلوی همه برمی گشت می گفت: یک موی فرشته را نمی دهم به دنیا. تا آخر عمر نوکرش هستم. خستگی هام را می برد. می دیدم محکم پشتم ایستاده. هیچ وقت با منوچهر بودن برایم عادی نشد. گاهی یادمان می رفت چه شرایطی داریم. بدترین روزها را با هم خوش بودیم. از خنده و شوخی اتاق را می گذاشتیم روی سرمان. یک جوک گفت از همان سفارشی ها که روزی سه بار برایش می گفت. منوچهر مثلا اخم هایش را کرد توی هم و جلوی خنده اش را گرفت. فرشته گفت: این جور وقت ها چقدر قیافه ات کریه می شود و منوچهر پقی خندید.(خانوم من، چرا گیر می دهی به مردم؟ خوب نیست این حرف ها) بارها شنیده بود. برای اینکه نشان دهد درس های اخلاقش را خوب یاد گرفته، گفت:(یک آدم خوب...) اما نتوانست ادامه دهد. به نظرش بی مزه شد. گفت: تو که مال هیج جا نیستی. حتی نمی توانی ادعا کنی یک مدق خالص هستی از خون همه ی هم ولایتی هات بهت زده اند و منوچهر گفت: عوضش یک ایرانی خالصم. به همه چیز دقیق بود. حتی توی شوخی کردن، به چیزهایی توجه می کرد و حساس بود که تعجب می کردم. گردش که می خواستیم برویم اولین چیزی که برمیداشت کیسه ی زباله بود. مبادا جایی که می رویم سطل نباشد یا چیزی که می خوریم آشغالش آب داشته باشد. همه چیزش قدر او اندازه داشت. حتی حرف زدنش، اما من پرحرفی می کردم. می ترسیدم در سکوت به چیزی فکر کند که من وحشت داشتم. نمی گذاشتم وصیت بنویسد. می گفتم: تو با زندگی و رفتارت وصیت هایت را کرده ای، از مال دنیا هم که چیزی نداری. به همه چیز متوسل می شدم که فکر رفتن را از سرش دور کنم... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🦋 گفــتم: اگر جنگ تمام شد آرزوی شما به عنوان یک فرمانده چیست؟ گفــت: تنها آرزوی من این است که یک مرکزفرهنگے داشته باشم و روے بچه‌های جوان کــارکنم و بتوانم مسائـل مربوط به دوران را به نسل جـــوان منتقل کنم. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
وقتی که زمین بر مردمانش تنگ میشود بلا و فتنه گرداگردمان را می گیرد مرزهای حق و باطل، آنقدر نازک می شود که فقط چشم های همیشه بیدار و خدایی آن را می بیند سخت است محکم پای ایمانت بمانی، و در برابر موج های سنگینی که هر روز به سمتت می آید تکان نخوری این زمانه، همان لحظه های پریشان شدن است که با اعماق جانت حجتی را که آمدنیست به فریادرسی می خوانی " أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ " 📝 نویسنده: فاطمه ضیایی پور 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📜 امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف: هر یک از شما باید کاری کند که با آن به محبت ما نزدیک شود. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
Ahl_albayt_Tawashih_4.mp3
1.17M
🔈 🔸رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) هنگامی‌که هلال ماه رجب را می‌دیدند می‌ فرمودند: اللّٰهُمَّ بارِكْ لَنا فِي رَجَبٍ وَشَعْبانَ ، وَبَلِّغْنا شَهْرَ رَمَضانَ ، وَأَعِنَّا عَلَى الصِّيامِ ، وَالْقِيامِ ، وَحِفْظِ اللِّسانِ ، وَغَضِّ الْبَصَرِ ، وَلَا تَجْعَلْ حَظَّنا مِنْهُ الْجُوعَ وَالْعَطَشَ. 🔸خدایا، برای ما در ماه رجب و شعبان برکت قرار ده و ما را به ماه رمضان برسان و بر روزه رمضان و بیداری شب و نگهداری زبان و فروبستن چشم کمک فرما و بهره ما را از ماه رمضان، گرسنگی و تشنگی قرار مده. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
28.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 سخنان شنیدنی حجت الاسلام و المسلمین اخوان در مورد خوراکی‌های مفید 🔸کدام نان‌ها و لبنیات را مصرف کنیم تا سالم‌تر بمانیم؟ 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📝 🔺برگزیده مسابقه دلنوشته "نامه به خدا" 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
هدایت شده از موزه فاطمی
🖼 🔷 نام اثر: تمثال امام خمینی ره در قالب آینه کاری. 🔹 قدمت: معاصر؛ ۴۰ سال 🔸 تاریخ و محل عکس: ۱۰ اسفند ۱۳۵۷ کنار ضریح مطهر حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔹محل نصب: ایوان آینه؛ دهه ۶۰ ش. 🔸محل نمایش: سالن ورودی موزه فاطمی. 📋 ۴۱ سال پیش در چنین روزی، تنها ۱۸ روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷؛ حضرت امام خمینی (ره) پس از تشکیل دولت موقت و سامان‏ یابی نسبی اوضاع کشور، بنا به وعده ‏ای که داده بودند، (پس از تبعید ۱۳۴۳ش)، درمیان استقبال بی سابقه مردم متدین قم وارد این شهر مقدس شدند. وی پس از ۱۵ سال مبارزه و دوری از وطن، با علما و روحانیان مبارز قم و اقشار مردم انقلابی این دیار سراسر علم و فضل، که مدت ها در متن و صحنه ی انقلاب اسلامی قرار داشتند، دوباره دیدار نموده و بلافاصله به زیارت حضرت فاطمه معصومه (علیهاالسلام) مشرف شدند. 💠 گفتنی است امام خمینی، حدود یک سال در قم (خاستگاه انقلاب اسلامی) رحل اقامت افکنده و در منزل "آيت الله يزدى" که امروزه به نام بيت امام شناخته مى شود، ساکن می شوند. امکان مراجعات، ملاقات هاى مردمى و دیدارهای مسئولان کشوری و لشکری و میهمانان خارجی در این منزل فراهم می شد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ همراه ما باشید در تالار مجازی موزه آستان مقدس فاطمی 🔰 @haramqom_museum📲
آستانِ مهر
📖 #داستان جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت بیست و هشتم🍃 این شایدها برای من
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت بیست و نهم🍃 همان روزها بود که از تلویزیون آمدند خانه ی ما. از منوچهر خواستند خاطراتش را بگوید که یک برنامه بسازند منوچهر هم گفت. دو سه ماه خبری از پخش برنامه نشد. می گفتند کار ما تمام نشده. یک شب منوچهر صدام زد تلویزیون برنامه ای از شهید مدنی نشان میداد. از بیمارستان تا شهادت و بعد تشعیش را نشان داد. او هم جانباز شیمایی بود. منوچهر گفت: حالا فهمیدم این ها منتظرند کار من تمام بشود. چشم هایش پر ازاشک شد، دستش را بالا آورد و با تاکید رو به من گفت: اگر این بار زنگ زدند بگو بدترین چیز این است که آدم منتظر مرگ کسی باشد تا ازش سوژه درست کند؛ هیچ وقت بخشیدنی نیست. فرشته هم نمی توانست ببخشد هر چیز که منوچهر را می آزرد او را بیش تر آزار میداد. انگار همه غریبه شده بودند چقدر بهش گفته بود گله کند و حرف هایش را جلوی دوربین بگوید، هیچ نگفت. اما فرشته توقع داشت روز جانباز از بنیاد یکی زنگ بزند و بگوید یادشان است، چقدر منتظر مانده بود. همه جا را جارو کشیده بود و پله ها را شسته بود و دستمال کشیده بود. میوه ها را آماده چیده بود و چشم براه تا شب مانده بود. فقط بخاطر منوچهر که فکر نکند فراموش شده، نمیخواست بشنود کاش ما همه رفته بودیم. نمیخواست منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش برنمیاید، که زیادی است. نمیخواست بشنود ما را بیاندازید در دریاچه نمک، نمک شویم اقلا به یک دردی بخوریم. همه ناراحتیش میشد یک حلقه اشک در چشمش و سکوت میکرد من اما وظیفه ی خودم میدانستم که حرف بزنم و اعتراض کنم و داد بزنم. توی بیمارستان ساسان که چرا تابلو میزنید:《الویت با جانبازان است》اما نوبت ما را میدهید به کسی دیگر و به ما می گویید فردا بیایید. چرا باید منوچهر آنقدر وسط راهروی بیمارستان بقیه الله بماند برای نوبت اسکن که ریه هایش عفونت کند و چهار ماه بخاطرش بستری شود. منوچهر سال هفتادو سه رادیوتراپی شد تا سال هفتادو نه که نفس عمیق میکشید میگفت بوی گوشت سوخته را از دلم حس میکنم. این دردها را میکشید اما توقع نداشت از یک دوست بشنود اگر جای تو بودم حاضر بودم بمیرم از درد اما معتاد نشوم منوچهر دوست نداشت ناله کند راضی میشد به مرفین زدن و من دلم میگرفت این حرف ها را کسی میزد که نمیدانست جبهه کجاست و جنگ یعنی چه. دلم میخواست با ماشین بزنم پایش را خورد کنم ببیند میتواند مسکن نخورد و دردش را تحمل کند... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr