ali-fani-8.mp3
21.06M
صبحمان را با عهد برای تو آغاز میکنیم پدر جانم ❤️
دعای عهد با نوای علی فانی... 💫
⚘﷽⚘
سلام صاحب ما، مهدے جان
هرچند دیدگان ما از دیدار روے دلرباے زهرایےاتان، محروم است اما قلبهاے شکستهےما حضورِ مهربان و امیدآفرینتان را احساس میکند.
شما با دعاے خیرتان
با نوازش هاے مداومِ پدرانه اتان
با نگاه سبز و بارانےاتان
با توجه گرم و حیات آفرینتان
همواره به ما امان میدهید
از ما مراقبت میکنید و جان پناهمان هستید
شکر خدا که در سایه سار شماییم ...
🍃🌟🍃°●《 @atashe_entezar 》●°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_پناهیان🌱
🔆یه مجنونی یه حکایتی در موردش گفتن.....
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
°●《 @atashe_entezar 》●°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرازی_از_دعای_ندبه
با نوای مصطفی موسوی
آقا من ڪے مے شود ببینم جمال زیبایت ࢪا و این فࢪاق جانڪاه تمام شود😭💔
#پیشنهاد_دانلود🦋
°●《 @atashe_entezar 》●°
نائب الزیاره(1).mp3
9.53M
قࢪاࢪ نبود اینہمہ طول بڪشہ فࢪاقمون ها آقـــــا🙂💔
بسیـاࢪ شنیدنی...👌💫
با نوای آقای موسوی و پویانفر🎤
°●《 @atashe_entezar 》●°
ࢪاه ظہوࢪت ࢪا بستم .... قبول!🙂✋
اما خدا چہ دیدے شاید قࢪاࢪ است حࢪ تو باشـــــم😔💔💫
#عکس_نوشته
°●《 @atashe_entezar 》●°
017.mp3
1.64M
صوت صفحه 17 قرآن کریم📖
با صدای استاد پرهیزگار🎧
°●《 @atashe_entezar 》●°
018.mp3
1.14M
صوت صفحه 18 قرآن کریم📖
با صدای استاد پرهیزگار🎧
°●《 @atashe_entezar 》●°
#ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش
💢از زبان همسر شهید💢
#قسمت_پنجم
توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاهم کرد
و معنادار گفت:
"ببینید من توی زندگیم دارم مسیری رو طی می کنم که همه #دل_خوشیم تو این دنیاست. میخواهم ببینم شما میتونید تو این مسیر کمکم کنید؟"
گفتم: "چه مسیری? "
گفت: "اول #سعادت بعد هم #شهادت."
جا خوردم. چند لحظه #سکوت کردم. زبانم برای چند لحظه بند آمد.
ادامه داد: "نگفتید. می تونید کمکم کنید؟"
سرم را انداختم پایین و آرام گفتم: "بله."
گفت: "پس مبارکه ان شاءلله."
💢#شهید #شهادت #کشته_شدن_در_راه_خدا💢 اینها حرفهای ما بود حرفهای شب خواستگاری مان!
•••••••
سر سفره عقد هم که نشستیم مدام توی گوشم میگفت: "زهرا خانوم، الان هر دعایی بکنیم که خدا اجابت میکنه. یادت نره یادت نره برای شهادتم دعا کنی. "
آخر سر بهش گفتم: "چی میگی محسن?
امشب بهترین شب زندگیمه. دارم به تو میرسم. بیام دعا کنم که شهید بشی?! مگه میتونم?! "
اما او دست بردار نبود.
آن شب آنقدر بهم گفت تا بلاخره دلم رضا داد.
همان شب سر سفره عقد دعا کردم خدا #شهادت نصیبش بکند! 🌹🌷
••••••
روز #خرید_عقد مان #روزه بود. بهش گفتم: "آقا محسن، حالا واسه چی امروز روزه گرفتی؟"
.
گفت: "می خواستم مشکلی تو کارمون پیش نیاد می خواستم راحت به هم برسیم. "
چقدر این حرفش و این کارش آرامم کرد از هزار #دوستت_دارم هم پیشم بهتر بود.
•••••
یک روز پس از عقد مان من را برد #گلزارشهدای نجفآباد،و بعد هم گلزار شهدای اصفهان.
.
سر قبر شهدایی که باهاشان #رفیق بود
من را به آنها معرفی می کرد و می گفت: "ایشان زهرا خانم هستند. خانوممن. ما تازه عقد کرده ایم و... "
شروع میکرد با آنها حرف زدن. انگار که آنها #زنده باشند و روبه رویش نشسته باشند و به حرف هایش گوش بدهد.
•••••••
روز #عروسی ام بود. از آرایشگاه که بیرون آمدم، نشستم توی ماشین محسن. اقوام و آشناها هم با ماشینهایشان آمده بودند عروس کشان.
ما راه افتادیم و آنها هم پشت سرمان آمده اند.
عصر بود. وسط راه محسن لبخندی زد و به من گفت:
"زهرا، میای همه شون رو قال بزاریم؟"
گفتم: "گناه دارن محسن. "
گفت: "بابا بیخیال. "
یکدفعه پیچید توی یک فرعی.
چندتا از ماشینها دستمان را خواندند. آمدن دنبالمان
توی شلوغی خیابان ها و ترافیک، #محسن راه باریکی پیدا کرد و از آنجا رفت.
همه انها را هم قال گذاشت.
#خوشحال_بود آقا داشت میخندید.
دیگر نزدیکیهای غروب بود داشتن #اذان_مغرب می گفتند.
🌹ادامه دارد… 🌹
#داستان_واقعی
🌼امروز برای تعجیل در فرج و سلامتی مولایمان
💚حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه
🌼 #صلوات ختم کنیم
🌼اللّهُمَّصَلِّعَلي
💚مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌼وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🌼🍃