فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سلام به چهارشنبه ۳ آذر خوش آمدید🌹
🌼این دعا در این روز زیبا تقدیم به شما
🌺الهی هیچ دلی تنگ نباشه
🌸الهی هیچ کسی مریض یا مریضدار نباشه
🌼الهی هیچ کسی محتاج نباشه
🌺الهی شفای جسم و روح و فکر، عطا کن
🌸الهی کسی شرمنده نباشه
🌼الهی انسانیت را مبدأ خواسته هایمان قرار ده
🌺الهی از تکبر، غرور، سوظن و کینه دورمان کن
🌸الهی کلاممان به دروغ ، آلوده نباشد
🌼الهی دوستان خوبم شاد و خوشبخت باشند
🌺امضای خدا، پای همه آرزوهاتون🙏
💝زندگینامه #شهیدحججی💝
💥قسمت دوازدهم💥
.
بعضی موقع ها که توی جمع #فامیل میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.
به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به #رهبری. می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها #احترام می گذاشت به تک تک شان.
بعضی موقع ها #علی کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.
نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به #روضه خواندن و #گریه کردن و سینه زدن.
#مجلس تماشایی داشتند. مجلس #دونفره پدر و پسری.
بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش میآمد.
میرفتم میدیدم نشسته سر #سجاده اش و دارد برای خودش روضه می خواند.
می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.
میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم."
روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی #حساس بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.
یک شب هم توی خانه سفره حضرت #رقیه علیهاالسلام انداختیم.
فقط خودم و محسن بودیم.
پارچه #سبز ی پهن کردیم و #شمع و #خرما و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.
نمی دانم از کجا یک #بوته_خار پیدا کرده بود.
بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.
نشست سر سفره. #بغض گلویش را گرفته بود.
من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار.
طاقت نیاورد.زد زیر #گریه من هم همینطور.
دو تا یک دل سیر گریه کردیم.
#ادامه_دارد…
#داستان_واقعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🌱
#سید_محمد_رضا_نوشه_ور
🦋امام رضای خودم باش🌿
ali-fani-8.mp3
21.06M
صبحمان را با عهد برای تو آغاز میکنیم پدر جانم ❤️
دعای عهد با نوای علی فانی... 💫
°●《 @atashe_entezar 》●°
🌹🍁
#یا_مهـدے_عج♥️
اَلسَلام ، اِے نورِ فَـوقَ ڪُلً نـور
وارثِ زهرایـے ِ قلبِ صبـور
بے حضورٺ عاشقـے درمانده گفٺ:
"رَبّنا عَجـّلْ لَنا يَومَ الظهـور
🌸 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🌸
°●《 @atashe_entezar 》●°
دل را بہ هـواے دلبرے خوش ڪردیم
سر را بہ هـواے سرورے خوش ڪردیم
پا را بہ رڪاب صفدرے خوش ڪردیم
جان را بہ فداے رهـبرے خوش ڪردیم
°●《 @atashe_entezar 》●°
هرموقعمیخواستازفضاےِمجازۍ
استفادهکنہ،حتماًوضومیگرفتو
معتقدبودکہاینفضاآلودهاستو
شیطانماراوسوسہمیکند.!.📲
"شهیدمسلمخیزاب"🚶♂🌱
#تلنگر
°●《 @atashe_entezar 》●°
- گویآ کھجهآن ،
بعــدِ توزیبا شدنۍ نیـست ... :)
°●《 @atashe_entezar 》●°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼بر احمد و خُلق
💫مهربانش صلوات
🌼بر حیدر و صبر
💫بیکرانش صلوات
🌼ازفاطمه، مجتبی
💫و مظلومِ حسین
🌼تا حضرت
💫صاحب الزمانش #صلوات
🌼اَللّهم صَلِّ عَلى محمّد
وَ آلِ محمّد وعجل فرجهم🌼
🌼🍃
°●《 @atashe_entezar 》●°
#سوال
برای من و دوستام این سوال پیش آمده که آیا کسی که #حجاب نداره به بهشت میره ؟
#پاسخ 👇
°●《 @atashe_entezar 》●°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﮼یاصاحبالزمان
﮼ترسمچوبازگردیازدسترفتهباشم
°●《 @atashe_entezar 》●°
💝زندگینامه #شهیدحججی💝
💥قسمت سیزدهم 💥
#علیرضا_نوری از بچه های لشکر نجف اشرف بود. چند روزی بود که توی #سوریه شهید شده بود.
با محسن رفتیم تشییع جنازهاش. توی مراسم بدجور گرفته بودم و بق کرده بودم. همش فکر می کردم محسن توی آن تابوت خوابیده است.
وسط مراسم تشییع محسن پیام بهم پیامک داد:"زهرا دعا کن من هم مثل علیرضا شهید بشم."
جواب دادم: "محسن از این حرفها نزن قلبم داره آتیش میگیره." مقداری از مراسم که گذشت، برگشتم خانه. دیگر نمی توانستم آنجا بمانم.
همهاش تصویر شهادت محسن می آمد جلوی چشمانم.
آخر شب محسن برگشت وقتی آمد حال عجیبی داشت بهم گفت: " زهرا دیدی؟ دیدی چه جمعیتی اومده بود؟ اگه بخواهیم بمیریم به زور ده نفر میان زیر تابوتمون رو می گیرن. اما امروز دیدی مردم چه جوری خودشونو برای شهید نوری میکشتن؟"
آن شب تاصبح یک بند حرف #شهادت می زد و گریه میکرد. گفت: "زهرا، اگه شهید بشم برای همیشه هستم. اما اگه بمیرم دیگه نیستم!" بهش گفتم:" محسن شهید بشی و من تابوتت رو ببینم دق می کنم. من دوریت را برای لحظه هم نمیتونم تحمل کنم."
گفت: "میتونی خانومم." بعد نگاهی تو چشمانم کرد و گفت: "حالا ببین اصلا پیکری میاد یا نه!"
#یار گرمابه و گلستانش بودم. همیشه پیشم حرف از شهادت می زد. دیگر حوصله ام را سر برده بود.
یک بار بهش توپیدم و گفتم: " مگه تو اینقدر دم از شهید کاظمی نمی زنی؟ حاج احمد تا خیلی بعد از جنگ موند و به انقلاب خدمت کرد، بعد به شهادت رسید. تو میخوای همین اول کاری بری سوریه به شهادت برسی و تموم؟"
گفت: "نه. من می خوام برم سوریه جنگ بکنم ان شاءالله شهید بشم. وقتی هم که آقام امام زمان ظهور کرد ازش خواهش کنم که دوباره بیام تو این دنیا و باز در رکابش شهید بشم."
فکر کجاها را که نکرده بود. برای بعد از شهادتش هم برنامه ریزی کرده بود.
دو هفته قبل از #اعزام محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم.
خیلی خوشحال شد. می خندید و بهم می گفت: "ببین زهرا، اگر شهید شدم، ولی مرد برات گذاشتم ها. این مرد هواتو داره."
لبخندی زدم و گفتم: "خب، شاید دختر باشه."
گفت: "نه پسره. اصلا وقتی رفتم سوریه از حضرت زینب می خوام که پسر باشه."
روزی که محسن رفت سوریه، خیلی دلم شکست.
خیلی گریه کردم. رفتم توی اتاقم و تا توانستم ناله زدم.
همان موقع کاغذ و خودکار ای برداشتم برای #امام_حسین علیه السلام #نامه نوشتم.
به آقا نوشتم…..
#ادامه_دارد…
#داستان_واقعی
خواندنی
یک سال، هنگام تاسوعا و #عاشورا در اثر گرفتگی صدا، دچار مشکل در مداحی شدم.
امّا وضعیت طوری بود که مجبور بودم بخوانم. روز عاشورا بود پیش دکتر رفتم، سفارش نمود که شما حنجرهات از بین رفته، به هیچ وجه نباید بخوانی حتی خیلی حرف هم نباید بزنی!
ده، پانزده روز حرف نزدم، دیدم حنجرهام باز نمیشود. حتی حرف هم نمیتوانم بزنم. روز ۲۸ صفر بود، در مجلسی خواندم امّا خیلی با سختی! کسی به من گفت:
تو داری هم با آبرویِ خودت بازی میکنی، هم با آبرویِ #امام_حسین (ع).
بالاخره هر کسی دورانی دارد، برو مغازه باز کن.
این حرف، عجیب دلِ من را شکست. آمدم داخل ماشین نشستم، خیلی گریه کردم.
گفتم: یا امام حسین(ع) رسم این نیست، کرامت شما اجازه نمیدهد که کسی را بیاورید وسط گود، بعد رهایش کنید! شما مرا آوردید وسط گود، حالا ....
احساس کردم یک مقدار با حضرت، تند حرف زدم. به منزل که آمدم بیشتر گریه کردم.
گفتم: آقا غلط کردم! من میروم کفش، جفت میکنم، هر جور که شما بخواهید، حالا خواندن از من نمیخواهید، کفش که میتوانم جفت کنم. غرض این است که نوکر شما باشم!
همسر منکه خیلی علاقهمندِ به اهل بیت است گفت: شما سفره امام حسن(ع) بینداز!
سفره امام حسن(ع) دستور و روایت امام معصوم نیست، نوعی ابراز ارادت مردم است، امّا بدعت هم نیست، جنبه توسل دارد، به هر حال قبول کردم.
قرار شد هفدهم ربیع الاول این سفره را بیندازند. آن روز میخواستم به مشهد بروم، قرار بود که بعد از آقای انصاریان، من بخوانم.
پای منبر آقای انصاریان غصه داشتم که خدایا چه گونه بخوانم؟
من که با این سینهام حتّی حرف هم نمیتوانم بزنم...
نمیدانم چطور شد وقتی که میکروفن را گرفتم، دیدم عجب به راحتی میتوانم بخوانم از همیشه راحتتر، با صدایی رساتر از گذشته!
بعد از مجلس، تلفن زدم به خانه، گفتم:
شما سفره را انداختید، من سینهام باز شده؟
گفتند: بله، ولی قضیهای هم اتفاق افتاد.
حاج مهدی- یکی از دوستان مداح- در منزل ما آمد و گفت: شما سفره #امام_حسن علیه السلام دارید؟
گفتیم: بله! شما از کجا میدانید؟
گفت: دیشب در عالم رؤیا به من گفتند
فردا میروی خانه سازگار، سفره امام حسن(ع) انداخته،
میروی شعر خودش را هم میخوانی.
من بعدها وقتی ایشان را دیدم، از ایشان پرسیدم:
خانه ما که آمدی، کدام شعر را خواندی؟
گفت: آن #نوحه معروف را که:
ای ماهیِ #دریا برایت گریه کرده
پیغمبر و زهرا برایت گریه کرده
عالم، محیطِ غربتت
زائر ندارد تربتت
مظلوم حسن جان!
این از کرامتی است که من از #آقا امام مجتبی(ع) دیدهام.
°●《 @atashe_entezar 》●°