eitaa logo
عَـطَـۺ انـٺِـظـــــاࢪ
43 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
176 فایل
علت ڪوࢪے یعقوب نبے معلــوم استッ شہࢪ بے یاࢪ مگࢪ اࢪزش دیدن داࢪد⁉️
مشاهده در ایتا
دانلود
💝زندگینامه 💝 💥قسمت دوازدهم💥 . بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند. به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان. بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند. نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن. تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد. می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت. میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد. یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم. فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد. نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها. نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر من هم همینطور. دو تا یک دل سیر گریه کردیم.
💝زندگینامه 💝 💥قسمت دوازدهم💥 . بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند. به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان. بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند. نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن. تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد. می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت. میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد. یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم. فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد. نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها. نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر من هم همینطور. دو تا یک دل سیر گریه کردیم.
قسمت 51 وصيتنامه با اينكه سه ماه در مناطق مختلف حضور داشت اما فقط يك هفته قبل از دست بر ✍ برد و خود را اينگونه نگاشت: اينجانب وصيت ميکنم که من را در 🇮🇷 دفن نکنند. اگر شد، ببرند طواف بدهند و برگردانند و در و و و طواف بدهند و در وادي السلام دفن کنند. دوست دارم نزديک باشم و همه ي 📿 انجام شود. در داخل و دور قبر من سياهي🏴 بزنند و دستمال گريه ي مشکي و ... مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل شود و اگر شد جايي که سرم ميخورد به سنگ ، يک اسم 🖤 بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ، آخ نگويم و بگويم يا ❣ بالاي سر من و بگيرند و موقع دفن من، بالای قبرم قرار بگيرد و در زير پرچم من را دفن کنيد. زياد يا بگوييد و براي من عزا نگيريد، چون من به چيزي که ميخواستم رسيدم. براي امام حسين علیه السلامو حضرت زهرا سلام الله علیها مجلس بگيريد و کنيد. من را رو به قبله صحيح دفن کنيد... روي اسم من را نزنيد و بنويسيد که اينجا قبر يک آدم است. يعني؛ و يا مثل اين. مشکي هم بگذاريد داخل قبر. وصيتم به 🇮🇷و در بعضي از قسمتها براي اين است که من الان حدود سه سال است که خارج از زندگي ميکنم، مشکلات خارج کشور بيشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پشت سر ❤️ باشند. با باشند؛ چون همين است که باعث شده 🇮🇷 از مشکلات بيرون بيايد. از ميخواهم که حجابشان را مثل رعايت کنند، نه مثل حجابهاي امروز، چون اين حجابها بوي حضرت زهرا سلام الله علیها نميدهد. از ميخواهم که غير حرف حرف کس ديگري را ندهند. 🌎 در حال 🔥 است، دنيا ديگر نيست، الان دو در پيش داريم، اول جهاد که واجبتر است؛ زيرا همه چيز لحظه ي آخر معلوم ميشود که اهل 📛 هستيم يا 🏝. حتي در جهاد با دشمنها احتمال ميرود که طرف کشته شود ولي به حساب نيايد، چون براي رفته جبهه و اگر براي هواي نفس رفته باشد يعني براي 👹 رفته و در اين حال چه فرقي است بين ما و ! آنها اهل 👹 هستند و ما هم . خودتان را حفظ کنيد، چون اگر امام زمان عج بيايد احتمال دارد روبه روي امام باشيم و با امام کنيم. امام زمان را نگذاريد. من که رفت و وقت را از دست دادم. تا به خودم آمدم ديدم که خيلي کردم و پشت سرم را شکسته ام و راه برگشت ندارم. بچه هاي و ، من دير فهميدم و خيلي و &بيهوده انجام دادم و يکي از دلايلي که آمدم 🕌 به خاطر همين بود که کنم. 💪 شهري است که مثل است که را به سرعت از آدم ميگيرد و جاي گناهان ثواب ميدهد. اين مولای ما خيلي است. همچنين ميخواهم که مردم عراق از و خودشان و مخصوصاً 🕌 دفاع کنند و اجازه به اين ندهند و مردم عراق مخصوصاً طّلاب در اين شرکت کنند، چون ديدم که هست لکن کم است، بايد زياد شود. و مطمئنم که اينها (دشمنان) کم هستند و فقط با يک هجوم با اسم ميشود کار اين 👿را تمام کرد و منتظر ظهور شويم.💚 بهتر است که دست به دست همديگر دهيد و اين غده ي را از بين ببريد. براي من خيلي 🤲کنيد؛ چون خيلي کارم و از همه بگيريد. من به اين است که اگر براي درس ميخوانند و هدف دارند، بخوانند.❤️ اگر اينطور نيست نخوانند. چون ميشود کار 👹. بعد شهريه ي امام را هم ميگيرند؛ ديگر در ميشود و دارد. اگر ميتوانند بخوانند و ادامه بدهند البته همه اش درس نيست، هم هست بايد مقداري از وقت خود را صرف کنند؛ چون طلبه اي با تقوا کم داريم اول بعد . َ اي داد از علَم . دنيا رنگ دارد، ديگر نميتوانم زنده بمانم. ان شاءالله و و در قبر ميآيند... ❤️ والسلام