🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
🥀اعضای فهیم کانال عطرظهورمولا؛
🌹خوش آمدید🌹
⚘جهت احترام به وقت شریف شما بزرگواران،همه مطالب دنباله دار این کانال، از طریق #هشتگهای زیر قابل دستیابی می باشند.⚘
🦋برای دسترسی به لینکِ پستهای کانال ، عبارت فهرست اصلی را که روبروی هر هشتگ قرار گرفته دنبال کنید👇
سپاس از حضور و همراهی شما بزرگواران🦋
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
🔘 #آشتی_با_امام_عصر_عج_الله / 👈فهرست اصلی👉
🔸 #دوازدهمینامام
🔘 #اخلاق_مهدوی
🔸 #آیات_مهدویت 👈 فهرست اصلی
🔘 #معرفیکتاب
🔸 #امام_مهدی_در_قرآن
🔘 #مهدویت_و_آرامش_روان
🔸 #شرایط_ظهور
🔘 #حاج_قاسم خاطرات حاج قاسم
🔸 #تفسیر_صوتی_قرآن
🔘 #بیاموزیم
🔸 #منجی_در_ادیان
🔘 #شبهات
🔸 #کودکانمهدوی
🔘 #شناخت_امام_زمان
🔸 #ماهرانه
🔘 #همنفستاآسمان
🔸 #فتنه_های_آخرالزمان
🔘 #یمانی_و_یمن
🔸 #زمان_خروج_سفیانی
🔘 #معرفت_افزایی_مهدوی
🔸 #معنایانتظار
🔘 #بشقابهای_سفره_پشت_باممان
🔸 #متنمناجاتشعبانیه
🔘 #اسرارغیبت
🔸 #نگین_آفرینش_یک
🔘 #رایحهیولایت
🔸 #ضرورتمباحثمهدویت
🔘 #فرازیازمناجاتشعبانیه
🔸#مستندعصرظهور
🔘#فواید_یاد_امام_زمان علیه السلام
🔸#اهمیتتوجهبهپیشینهغیبت
🔘#ویژگیهایخانوادهمهدوی
🔸#وظایف_منتظران
🔘#امام_رضا_شناسی
🔸#ازدواج
🔘#اخلاق_رمضانی
🔸#جزءخوانیماهمبارکرمضان
🔘#روایت_رمضان
🔸#حسحضورامامزماندرزندگی
🔘#شرایط_ظهور_از_دیدگاه_قرآن
🔸#استادمطهری
🔘#انتظار_با_طعم_فوتبال
🔸#روایت_قدس
🔘#سیاستمهدویدرعصرظهور
🔸#گنجینه_مهدویت دراندیشه امام خامنه ای
🔘 #زندگی_مهدوی
🔸#چنددقیقهدرموردآخرالزمان
🔘 #اخلاق_فردی_منتظران
🔸#جهاندرآستانهظهورپراضطراباست
🔘 #او_می_آید زندگی امام زمانعج
🔸#خودمونیهایمهدوی
🔘#علائم_ظهور
🔸#معرفتوبیعتباموعودازغدیرتاظهور
🔘#رهایی_از_رابطه_حرام
🔸#میراثسلیمانی
🔘 #زمان_ظهور
🔸#اهمیتویژهتبلیغبرایامامزمان
🔘 #مظلومیت_امام_زمان
🔸 #امام_شناسی
🔘 #مهدی_در_غدیر
🔸 #اتحاد_رمز_ظهور
🔘 #کلیدهای_خوشبختی
🔸#پسازظهور
🔘 #ویژه_مسابقه_عید_غدیر
🔸 #پیوندهای_عاشورا_و_انتظار
🔸 #توضیح_زیارت_عاشورا
🔘 #عبرتهایعاشورا
🔸 #ناحیه_مقدسه
🔘#خصوصیات_یاوران_ظهور
🔸#نکات_قرانی
🔘 #نشانه_حماقت_در_روایات
🔸#جهان_پس_از_ظهور
🔘 #صددرسازسبکزندگیپیامبر
🔸#خطبه_فدکیه
🔘#مهدویت
🔸#نور_در_کلام_نور
🔘#فضائل_فاطمی_قرآن_روایت
🔸#ذکر_یار
🔘#کلید_بدبختی
🔸#معرفت_فاطمی
🔘 #یک_سوال_یک_پاسخ
🔸#فاطمیه_سرمشق_انتظار
🔘#شباهتهایحضرتزهراوحضرتمهدی
🔸#شاخه_نبات
🔘#سیاست_عین_دیانت
🔸#فضیلتدعوتمردمبسویامامزمان
🔘#سبکزندگیمهدوی
🔸#راهنجاتدرآخرالزمان
🔘#مسیر_یاری
🔸#ولایت_فقیه
🔘#احکام
🔸#چشم_به_راه
🔘#خطر_ارتداد_در_آخرالزمان
🔸 #چشمانتظاری
🔘 #ازتکالیفما
🔸#صبحتبخیرمولایمن
🔘#عصرتونمهدوی
🔸#نجوایمهدوی
🔘#سیاسی
🔸#اقتصادی
🔘#طباسلامی
🔸#خانواده
🔘#باآموزگاران
🔸 #موعوددرکلاممعبود
🔘#ازمیلادتاظهور
🔸#ماه_رمضان_مهدوی
🔘#معلم_موفق
🔸#مفهوم_انتظار
🔘#گلوگلدون
🔸#انتظارنامه
🔘#تفکروتدبردردعایافتتاح
🔸#شرحدعایابوحمزهثمالی
🔘#سیمایامامزمانعلیهالسلامدرقرآن
🔸#خودسازیدرماهمبارکرمضان
🔘#بصیرتوانتظارفرج
🔸#روشنا
🔘#واسطهفیوضات ائمه اطهار
🔸#درحریمعفت
🔘#آلیاسین
🔸#نوبرانه
🔘 #جرعهایازکلامامامعلیع
🔸#ویژهبرنامهاستقبالازعیدغدیر
🔘#استیکر
🔸#جامعه_مهدوی
🔘#قرآنسیاسی
🔸#داستانکشب
🔘 #یهفنجونصبحونهیمعنوی
🔸 #مرگ نزدیکتر از من به من
🔘 #مطهریومهدویت
🔸 #عصریکجمعهیدلگیر
🔘 #اهمیّتشبجمعه
🔸#زندگیامامزمانیبسازیم
🔘 #بیتکلف
🔸 #گیف
🔘 #توسعه_در_تعاون
🔸 #ویژن
🔘 #جمعههایمهدوی
🔸#زندگیباطعمصحیفه
🔘#امامزمانتباتوسخنمیگوید
🔸#پادکست فاطمیه
🔘#سقیفه
🔸#حکمتِامشب
🔘 #ندبهایبرایدوست
🔸#پاسخبهچندسوالمتداول دربارهمنجیموعود
🔘#سیری_مهدوی_در_مسبحات (رمضان۱۴۰۱
🔸#ذکر_امیر_مؤمنان_در_قرآن
🔘#مکیال_کهنه_نمیشود
🔸#برای_امام_زمانت
🔘#اصول_امام_شناسی
🔸#روزهای_مهدوی
🔘#درس_انتظار
🔸#چشم_انتظار
🔘#تقرب
🔸 #حج_مهدوی
🔘#برای_غدیر
🔸#غدیروامامعصرعلیهالسلام
🔘#پاسخی_به_منکرین_غدیر
🔸#حاج_قاسم فرازهاییازوصیتنامه
🔘#روز_میثاق
🔸#وصال_مهدی_با_صراط_غدیر
🔘#زَمهَریر
🔸#خاطر_عاطر #خاطرعاطر
#جامعهی_کبیره
#مدافع_عشق
#پرنیان #ده_پگاه_تا_مهدی
#خانه_تکانی
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
👈قسمت اول / جشن عروسی ...(۱)
🌷🌷🔰🔰🔰🔰🔰🌷🌷
شیشه های ظریف و خوشرنگ مخصوص را که برای میهمانی های پرشکوه آماده می سازند، از انبار بیرون آورده اند.
👈خدمتگزاران قصر قیصر با ظرافت و دقّت بسیار، ظرف ها را گردگیری کرده و اکنون آنها را پر از نوشیدنی ساخته اند. نوشیدنی هایی با رنگ و بو و طعمی متفاوت با همدیگر. در سرتار تالار مخصوصِ جشن، شمع هایی عنبرآلود را درون تشتهای مخصوص گذاشته اند، شمع هایی که هر کدام ده ها کیلو وزن داشته و چندین شب بیدار خواهند ماند، تا به این تالار عظیم، روشنایی بخشند و فضا را با سوختن خود، عطرآگین کنند.
بساطی که برای پذیرایی از میهمانها گسترده اند، بر کرسی هایی مخصوص قرار دارد، کرسی هایی با روکش طلاکاری شده و پایه هایی از جنس عاج ناب فیل!
🔴🔵🔴🔵
سینی هایی از جنس نقره بر کرسی ها گذاشته اند، سینی هایی بسیار بزرگ که در داخل هر کدامشان، مجسمه هایی کوچک از فیل، زرافه، شیر و مانند آن قرارداده اند، که جنس آن از طلا و نقره است. رسم اینگونه می باشد که قیصر این جواهرات گرانبها را بعد از پایان مراسم جشن میان میهمانان تقسیم کند.
❇❇❇❇❇
پانصد غلام سفید رو و زیبا چهره که همگی سینی های طلا در دست خواهند داشت مامور هستند که خورد و خوراک میهمانها را به آنها برسانند و پانصد غلام دیگر، با سینی های نقره ای باید ظرف های غذا و شیشه های نوشیدنی را که خالی می شوند از تالار خارج سازند.
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ 👈قسمت اول / جشن عروسی ...(۱) 🌷🌷🔰🔰🔰🔰🔰
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
👈ادامه قسمت اول / جشنعروسی...(۲)
⚜⚜⚜⚜⚜⚜
میهمانان به نسبت احترام و درجه ای که نزد قیصر روم دارند، بر کرسی ها می نشینند. قیصر بر صندلی مخصوص خویش که در مرکز تالار قرار دارد، جلوس خواهد داشت. تخت ویژه ای که برای نشستن عروس و داماد آماده کرده اند، در سمت راست او قرار دارد و میهمانان به نسبت مقام خود از سمت چپ قیصر جاهای نشستن را پر خواهند ساخت.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
همه چیز قصر، پرشکوه است، پرشکوه!
قیصر روم برای چنین میهمانی هایی که گاه گاه ممکن است پیش بیاید از هیچ نوع خرجی، چشم پوشی نکرده است؛ میهمانان جشن انتخاب و گلچین شده اند:
⚡️سرداران لشکر و صاحب منصبان سپاه روم، بزرگان حکومتی کارگزاران دور و نزدیک شهرها و سرزمین هایی که در تسلط حکومت روم می باشد، اشراف روم و ثروتمندانی که هدایا و پیشکش های استثنایی به دربار فرستاده اند، بیشترین تعداد را که چهارهزار میهمان می باشد تشکیل می دهند...
🌸🌸🏵🌻🌻
روز موعود فرا می رسد و سرانجام تالار به ازدحام و هیاهوی مردان و زنان رومی تسخیر شده و جشن شروع می شود.
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ 👈ادامه قسمت اول / جشنعروسی...(۲)
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
👈ادامه قسمت اول / جشن عروسی.. ۳
عروس و داماد چه کسانی هستند؟
☘☘عروس، دختر یشوعا و نوه ی قیصر روم است.
این عروس احترام و عظمتی بی همتا در میان مردم مسیحی روم را دارا می باشد و روحانیون مسیحی نگاهی فراتر از یک شاهزاده خانم رومی بر او دارند.
✨✨✨🌟🌟🌟🌟🌟✨✨
دلیل این امتیاز ویژه چیست؟
شاهزاده خانم رومی که امشب به خانه بخت خویش خواهد رفت، از نسل شمعون بن صفا -وصیّ حضرت عیسی- می باشد. دختری پاکیزه و نیکو خلق و نیک اندیش که ریشه در تبار یاران عیسی مسیح دارد...
داماد نیز یکی از شاهزادگان روم است؛ برادر زاده ی قیصر روم که بسیار مورد توجه و محبّت قیصر قرار دارد
التهاب و هیجانی که بر تمام حاضران در تالار حاکم می باشد، با ورود عروس و داماد به اوج خود می رسد...
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ 👈ادامه قسمت اول / جشن عروسی.. ۳ عروس و داماد
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت دوم/ ادامه جشن عروسی ...
⚜⚜⚜⚜🔰🔰🔰🔰⚜⚜⚜⚜
💢شاعران، سخنگویان، روحانیون، ورزیدگان در کار هنر و احساس، لحظه ها را؛ ذرّه ذرّه اش را، در ذهن و روح خود فرو می بلعند، تا همه چیز و تمامی دقایق حوادث را به خاطر بسپارند، تا روزها و روزها، یافته های فکر خویش را برای غایبان در این جشن بازگویند. هر کس به زبان خود و با هنری که در نزد خویش دارد، حرف ها خواهد زد.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
شاید بعضی از آن مردم، درک کرده باشند که در این میهمانی، چیزی عجیب و غیرعادی وجود دارد. چیزی که می توان فقط آن را احساس کرد؛ نه اینکه بر زبانش آورد.
یک احساس گنگ و مبهم که گاهی می آید، اما چهره نمی نمایاند. فقط خودش را بر قلب و روح آدمی مسلّط می سازد.
🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴
آن وقت، آدم می بیند که در یک جریان غمگینانه، نمی تواند اندوهگین باشد یا در مجلسی که به شادمانی برپا داشته اند، در چنین شبی که همه چیز برای شادمانی و سرور برپا گشته است، شاید بتوان صداهایی را شنید، صدایی همچون آوای فرشتگان، ندایی غیبی که بر دریچه دل می کوبد و با دل سخن می گوید. بعد، دل است که چشم گشوده و به همه چیز و همه جا می نگرد. نگرشی دگرگون با هر آنچه چشم سر می بیند.
آن همه زیور و تزیین شگرف تالار انگار به هیجان آمده و خروش برداشته اند. ذرّات نور، از زمین پرکشیده و به سوی سقف بلند تالار می روند. عودهای معطّر، انگار دارند تندتر می سوزند.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
ناگهان اتفاق می افتد!
ذرّات، همه بر جای خود خشک شده اند و آدم ها بی هیجان، بدون فریاد و قهقهه، عاری از هرگونه حرکت و جنبش، سراپا چشم؛ با تمامی وجود، چشم شده اند که آن واقعه روی می دهد.
⁉️⁉️⁉️‼️‼️‼️⁉️⁉️⁉️
کدام واقعه؟!
لرزه ی ستون ها و دیوارهای کاخ!
لرزیدن زمین!
زلزله روی داده است، زلزله!
◀️زمین بر خود می لرزد؛ آنچنان که هر چه را بر خود نهفته دارد، واژگون می سازد!
◀️دست هایی؛ دست هایی بزرگ و معجزه گر که بر این پیوند راضی نیست همه چیز را بر هم می ریزد!
◀️همگی مردان تالار بر زمین می افتند. بزرگترها و کوچکترها، همه و همه در اطراف قیصر به زمین افتاده اند.
◀️روحانیون مسیحی که همگی پاره هایی از انجیل در دست داشته و به مراسم دعای پیش از عقد مشغول بودند، اینک با صورت بر این نوشته ها افتاده اند.
◀️قیصر، ترسان و حیران از چنین اتفاق غیر منتظره ای، با چشم های از حدقه بیرون زده، هر سو را به نگاه می کاود.
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت سوم/ شب چهاردهم (۱) ...
⚜⚜⚜⚜🔰🔰🔰🔰⚜⚜⚜
بسم الله الرحمن الرحیم
💢بزرگ روحانیون مسیحی چهره ای عبوس و گرفته دارد. او نزدیکترین فرد به قیصر است و زودتر از دیگران خود را به او می رساند قیصر با لبهایی که لرزه دارد و نگاهی که انگار بر سنگ خشم آورده تا آن را به بترکاند و فروپاشد چشم به او می دوزد.
بزرگ روحانیون در مقابل قیصر زانو زده و صلیبی را بر سینه خود رسم کرده و به کلامی آرام می گوید:
از این حادثه بدی و نافرجامی کار مشاهده می شود امید است که قیصر روم اکنون از جاری ساختن خطبه عقد منصرف شوند تا در کار این واقعه بی سابقه تحقیق نمایند.
قیصر که به گفتار روحانیون اعتقاد دارد این سخن را می پذیرد اما از سوی دیگر میل دارد تا به هر شکلی خاطره چنین شبی را در افکار و اندیشه میهمانان خود شیرین و دلنشین به یادگار گذارد؛ پس به کلامی که حیرت را در خود نهفته دارد می پرسد:
کدام یک از آن دو نفر را بر تخت نحوست شومی سوار میبینید عروس یا داماد را؟؟!!
بزرگ روحانیون سر پایین میاندازد و دقایقی به اندیشه مشغول می شود: عروس؟!
او که ریشه در چنان اصالت پاک و برجسته ای دارد؟؟!
نه... نه... بر او چگونه میتوان شک برد!
داماد؟!
مردی که وابسته به خانواده سلطنتی است و این امتیازی بزرگ برای او به حساب میآید اما با تمام شایستگی هایش این داماد شایسته چنان عروسی نیست.
بزرگ روحانیون وقتی سر بالا می آورد نیمنگاهی به داماد دارد قیصر روم نحسی داماد را باور میدارد. باید بر چنین نحوستی که پدیدار گشته است غالب آمد. مردی دیگر که شایستگی ازدواج با دختر یشوعا را دارد در ذهنها جستجو می شود و سرانجام یافته می شود:
برادر داماد؛ او هم برادرزاده دیگر قیصر است و ویژگیهای خاص خویش دارد.
شاید غفلتی شده باشد؛ ممکن است اشتباهی پدید آمده است. کسی چه میداند این برادر! او ممکن است شایسته عروس ما باشد.
قیصر روم، تحت تاثیر اندیشه های اطرافیان خویش چنین دستور میدهد:
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
- دست به کار شوید و همه چیز را بر جای خودش قرار دهید تا فرمان ما صادر شود.
خدمه و کارکنان تالار جشن کارهای عادی خود را رها ساخته و به بازسازی آنچه واژگون شده است میپردازند.
هنوز فرمان تازه قیصر راجع به داماد جدید در گوش روحانیون مسیحی جاری نگشته است که بار دیگر جنبش آغاز میشود.
تالار جشن این بار تکان شدید بر خود می بیند. دنیای پر هیاهو و شادمانی که یک بار دیگر میل آغاز دارد به بیابانی از وحشت و حیرت بدل میشود.
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆
👈ادامه قسمت سوم/شب چهاردهم ۲
⚘بسم الله الرحمن الرحیم⚘
چراغ های عودسوز و شمعهای عطرآگین خاموش می شوند. فریاد ترس و گریز مهمانان در دود غلیظی که نفس ها را تنگ ساخته است، می پیچد. شعله مرده چراغ ها همچنان دود میکنند.
ظرف های غذا و جامهای نوشیدنی که در زیر دست و پای مردم افتاده است تعادل و حرکتی را اگر باشد، بر هم میزند.
چهره ها مشخص نیست. آنچه دیده می شود، تاریکی و سایه است که روی زمین بر هم می غلتند.
چه کسی را می توان محکوم دانست؟!
این پرسشی است که جان قیصر را به درد آورده است اما او هر چه بیشتر می اندیشد کمتر می یابد.
حادثه ای که پدید آمده است، کاملاً بی سابقه بوده و از میدان تجربه و دانش دانشمندان رومی بیرون می باشد. بر همین اساس است که نمیتوان فکر را بر کسی یا چیزی خاص، متمرکز ساخت...
اکنون، از آن واقعه هولناک ساعت ها میگذرد. ساعتی هم از رفتن مهمانان گذشته است. خدمه و کارکنان تالار جشن، خسته و سر در لاک خویش به کار جمعآوری و مرتب کردن چیزهایی مشغول هستند که بر زمین پخش و پلا گردیده است.
قیصر که همچنان سر به گریبان خویش دارد، افسرده و غمگین بر تخت خویش نشسته است. کسی را یارای آن نیست تا در چنین دقایق پرتشویشی، با او همدم شود و سخن گوید.
عروس، دختری خلیده در دگر گونی بیسابقهای که روح او را به یکباره تسخیر کرده است، به اتاق خویش پناه می برد و در تنهایی خود گم می شود و انتظار می برد تا خواب چه هنگام از راه فرا رسد.
⚜⚜⚜⚜⚜⚜
شب چهاردهم
چهارده شب میگذرد. از آن شبی که واقعه هولناک روی داد، زمین لرزید، تخت قیصر روم و میهمانان جشن عروسی واژگون شد و همه چیز به هم ریخت چهارده شب میگذرد.
دختر یشوعا در همان شبی که واقعه اتفاق افتاد خوابی عجیب دید:
عیسی با شمعون و تعدادی دیگر از حواریون ابتدا پیش او آمدند. آنگاه منبری به شفافی نور و از جنس ناب ترین و مصفاترین بلورها را در میان تالار جشن بر زمین نهادند.....
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت چهارم/ شب چهاردهم ۳
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
شمعون، با شگفتی و شادمانی فراوانی که بر چهره اش شکوفا گشته بود، پیوند با پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را پذیرفته بود.
سپس رسول گرامی مسلمانان، بر آن منبر بالا رفته و به رسم مسلمانان خطبه عقد خوانده بود.
شاهدان بر این عقد، مسیح و حواریّون او بودند...
اینها... اینها همه اش اعجازی است که صمیمیّت الهام و شکوه وحی را در خود دارد؛ امّا برای دختر یشوعا، به خواب و رویا در آمده بود.
اگر دل را بر صفا و صدق چنین رویای شادمانه ای می توان خوش داشت و به امید سرانجام زیبای آن نشست، اما بر این دختر هر شبی که بیشتر گذشته و می گذرد، طاقت و توان انتظار را کمتر می کند.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
چه شد!
آن واقعه عجیب و بی سابقه!
به دنبالش، آن خواب؛ رویای صادق!
چه شدند آنها؟!
دختر یشوعا، مهر دل به شویی سپرده است که تا کنون او را ندیده!
از همان شب که خواب عجیب را دید، چنین شده است. این «او» کیست که همه جانش را به خود مشغول داشته است!
این بی قراری را چه مشکل در خود پنهان ساخته است!
راز، راز آن خواب شگرف را دختر یشوعا در سینه ی خویش پنهان ساخته است.
ترس دارد؛ از نامحرمانی که خنجر شک و تردید بر حلقوم چنین رازهای مقدّسی می فشارند، تا تردید و دودلی و وهم پدید آورند، می ترسد.
◀️قیصر روم که دگرگونی و تغییر حالت این عروس نافرجام خویش را مشاهده کرده است، حکیمان و طبیبان حاذق را بر بالین او حاضر ساخته است:
-این شوریدگی و پریدگی رنگ دخترم از چیست؟
حکیمان و طبیبان، از پاسخ به پرسش قیصر درمانده می شوند.
-او را درمان کنید. بر بیماری او غلبه نمایید.
بر این تمنّای آمیخته به حیرت و هراس قیصر نیز، چاره ای از کسی بر نمی آید...
و چهارده شب است که از آن واقعه می گذرد.
در این مدت که دختر یشوعا بر بستر اندوه و بی قراری قرار دارد، قیصر روم از او خواسته است تا اگر آرزویی در دل دارد، برای او فراهم کند.
دختر یشوعا از جدّ خویش، چنین تمنایی را چشم داشته است:
-اگر از آن گروه اسیران مسلمان که در زندان ها هستند، زنجیر و قفل گشوده شود و آنان مورد بخشایش شما قرار گیرند، شاید که حضرت مسیح و مادرش مریم مرا شفا بخشند.
وقتی جمعی از مسلمانان زندانی از بند رها می شوند، دختر یشوعا اندکی غذا خورده و اظهار خوشی و سلامت می نماید؛ پس قیصر بر عطوفت و مهربانی خویش، نسبت به اسیران مسلمان می افزاید.
دختر یشوعا، هزاران بار، چشم و دلش بر آن خاطره ی پرشکوه از اشک و اندوه لبریز شده است.
آسمان دلش، اینک همچون کویری است که تشنه تشنه می باشد. ستاره ای باید ، تا در این دشت سرد و تاریک کویری پای گذارد. دعوتی باید باشد. از او که آن شب آمد و پرشکوه ترین و مقدّس ترین چهره های عالم را با خود داشت...
پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)، را اگر باز دوباره در خواب ببینم... او را طلب خواهم کرد... فرزندش ابومحمد حسن عسکری(علیه السلام) را... که دل به مهرش سپرده ام...
دختر یشوعا در لطافت و جاذبه ی این اندیشه هاست که سر بر بالین می گذارد....
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆👆❗️❗️
👈ادامهقسمتچهارم/شبچهاردهم۴
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
شب چهاردهم است امشب.
این بار، مردان نمی آیند، هیچ کدام نیامده اند؛ اما یک زن هست، چهره اش عصمت و تقدّس مریم را نمایان می سازد!
عطر وجودش، باغی از گل های گوناگون و معطر را در چشم دل نمایان می سازد، باغی که ثمره ی تلاش و خونفشانی باغبانی چیره دست و برگزیده است!
گرداگرد اندامش، هاله ای از نور می باشد!
«تو کیستی ای زن! کی هستی! کی...؟!»
صدایی که نمی داند از آسمان است یا زمین، به گوش دختر یشوعا می رسد:
فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستم؛ مادر شوهر تو.
دختر یشوعا، چه بارانی در کویر دل خویش احساس می کند، وقتی این کلام را می شنود.
باران! باران لطیف و پاکیزه، برای شستن و زدودن تمام رنجا و غم های دل پریشانش.
میل دارد تا سخن بگوید و حرف بزند. کسی چه می داند که او در چه تب و تابی می سوزد. تبی مانوس و آشنا که داغی و گرمایش را می توان دوست داشت!
لب های دختر یشوعا، به سخن باز می شود:
«شکایت دارم! از ابو محمد شکایت دارم!...»
و دیگر که قادر نیست کلامی بر زبان آورد، می گرید.
اشک؛ اشک شوق و تمنّا را بریز تا جانت از سنگینی و فشار غم رها گردد.
برای کسی که هر قطره اشکش، حکایتگر صادق و بی منّت راز او می باشد، بهتر از گریستن چیزی نیست و باز هم می گرید...
فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، دختر یشوعا را به خود می آورد:
-تا هنگامی که در مذهب ترسایان هستی، فرزندم نزد تو نمی آید.
دختر یشوعا، به تمنّا می پرسد:
- چه باید بکنم؟!تو بگو که چه باید کرد، تا همان را انجام دهم.......
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانی
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت پنجم/ من دختر قیصرم ...۱
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
پیشوای دهم- امام هادی(علیه السلام)- «بشر انصاری» را به حضور می طلبد.
سابقه دوستی و وفاداری بشر به فرزندان فاطمه(سلام الله علیها)، موروثی و مستحکم بوده و بر اساس همین سابقه درخشان است که بشر، مورد اعتماد و رازدار امام هادی (علیه السلام) می باشد.
امام هادی(علیه السلام) وقتی بشر را به حضور می طلبد، به او می گوید:
-کاری بر عهده ات خواهم گذاشت، که انجام آن فضیلتی برای تو خواهد بود.
بشر که از شنیدن این خبر شادمان گشته است، وفاداری و اشتیاق خویش را برای خدمتگزاری به امام دهم، بار دیگر اظهار می دارد:
-مولایم! هر چه فرمایی، بر انجامش شتاب خواهم داشت.
⚜⚜⚜⚜⚜⚜
امام هادی(علیه السلام)، نامه ای مهر و موم شده همراه با کیسه پول که دویست و بیست سکه طلا در آن است، به بشر داده و می گوید:
-ای بشر! این کیسه پول زر و نامه را با خود بردار و به بغداد روانه شو. آنگاه که به این شهر رسیدی، بر ساحل فرات حاضر باش. فردا عصر، یک کشتی تجاری به بغداد خواهد آمد. در این کشتی، کنیزکانی هستند که برای فروش آورده شده اند. اکثر خریدارانی که آنجا هستند، از بنی عباس بوده و پول فراوانی را برای خرید با خود آورده اند.
تو مراقبت کن که یکی از فروشندگان کنیز، «عمر و بن یزید» نام دارد و دختری همراه او می باشد، که هرگاه بخواهند چهره اش را بر خریداران عرضه نمایند، او امتناع کرده و نمی گذارد کسی نقاب از چهره اش کنار زند، یا حتی صدایش را بشنود.
او دو جامه از حریر بر تن داشته و خزی به دوش دارد.
یکی از خریداران که شیفته نجابت و پاکدامنی او می شود، می گوید: «من این کنیز را به سیصد دینار خریدارم.»
کنیز با لحنی استوار و جدّی می گوید: «مرا به تو رغبت و اشتیاقی نیست. اگر دارای ثروت و شکوه سلیمان پیغمبر هم باشی، نزد تو نخواهم آمد.»
امام دهم لحظه ای سکوت کرده و سپس ادامه می دهد:
-رفتار این دختر به گونه ای است که «عمروبن یزید» نمی تواند در برابرش تندخویی کرده و برای وادار ساختن او به اطاعت، دست به تازیانه ببرد. بنابراین، با شگفتی آمیخته به نگرانی به دختر می گوید: «چاره ای جز فروش تو نیست. اندکی اندیشه کن که کیستی، کنیزکی برای فروش!»
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈ادامه قسمت پنجم/ من دختر قیصرم ...۲
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
دختر پاسخ می دهد: «شتاب مکن. آنکه مرا می جوید، خواهد آمد.»
هر چند که گفتگوی «عمرو بن یزید» با آن دختر به زبان رومی است و تو از آن نمی توانی آگاهی یابی؛ اما بدان که مقصود و هدف سخن آنها همین است که برایت گفتم.
❗️❗️امام دهم، نگاه بر چهره بشر انصاری دوخته و ادامه می دهد:
-تو در این هنگام خود را به مرد فروشنده برسان و بگو کسی نامه ای به خط رومی نوشته است تا به این کنیز بدهم. شاید او با خواندن نامه، به فروش خویش راضی شود.
وقتی آن دختر، مهر و موم نامه را می گشاید و پیام ما را می بیند، چهره اش خندان و شکفته شده و رضایت خودش را اظهار می کند.
ای بشر! تو این دویست و بیست سکه را به فروشنده پرداخت کن و دختر را همراه خویش به سامرا بیاور. البته، مرد فروشنده بر سر قیمت، سختگیری خواهد کرد، اما بالاخره راضی خواهد شد که به همین مقدار طلا، از آن دختر دست بردارد.
❇️❇️❇️❇️❇️
بشر انصاری بعد از پایان کلام امام، از حضور او مرخّص شده و راه بغداد را در پیش می گیرد.
پیش بینی امام هادی(علیه السلام)، ذرّه ای با آنچه روی می دهد، تفاوت ندارد و بشر انصاری همراه با آن دختر به سوی خانه امام هادی (علیه السلام)، رهسپار می شود.
بشر انصاری درمی یابد که این کنیز، دختر یشوعا، نوه قیصر روم است.
هر چند که غیر عادی بودن تمامی این ماجرا موجب شگفتی و حیرت بشر انصاری می باشد، اما وقتی خانواده دختر برای او شناخته می شود، بهت و هیجان خاصّی بر سراسر وجود بشر حاکم می گردد:
❗️❗️❗️❗️❗️
نوه ی قیصر روم و اسارت؟!
چگونه؟! چگونه چنین چیزی ممکن است!
اسارت نوه قیصر روم، همچون یک راز می ماند که فقط برای بشر انصاری فاش گشته است.
اولین چیزی که پس از غلبه بشر بر حیرت و شگفتی فراوانش، بر زبان او می آید، چنین است؟
-نام تو چیست؟ و چگونه زبان عربی را به این مهارت، می دانی؟
دختر می گوید:
-نرجس؛ نام من نرجس است. جدّم قیصر، چون استعداد فوق العاده و هوش و ذکاوت حیرت انگیزی را در من مشاهده می کرد، دوست داشت تا زبان عربی را فراگیرم؛ تا بلکه در کارهایش بتوانم به او کمک کنم. من زبان عربی را بسیار خوب و در مدّتی کوتاه از مربّیان خویش آموختم....
بشر انصاری که از شنیدن کلام نرجس، خوشحال و شاد گشته است، از او تمنّا می کند تا ماجرای زندگی خود را باز گوید. برای بشر، مسلّم و قطعی می باشد که داستان و ماجرای آمدن نرجس به بغداد و تمامی آنچه که خود او شاهدش بوده است، دنیایی از شگفتی و تعجب را در خود دارد.
نرجس که با ذکاوت و هوشیاری سرشار خویش، دانسته است که می توان به بشر انصاری اعتماد کرد، ماجرای شگفت انگیز خودش را برای او باز می گوید....
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانی
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈ادامه قسمت پنجم/ من دختر قیصرم ...۳
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
از همان شبی که در تالار عروسی، حادثه ای اتفاق افتاد و زمین لرزید، آغاز می کند. ماجرای خواب های دلچسب و خوشی را که دیده بود، برای او بیان می دارد و در ادامه سخن، می گوید:
-آخرین شب هایی را که در سرزمین خود بودم، هیچ گاه فراموش نمی کنم. مدّتی بود که در خواب نمی دیدمش. اما همیشه به یادش بودم و آرزو می کردم که در عالم رویا، باز هم او را ببینم ولی خبری نمی شد.
سرانجام، انتظارم به پایان رسید و در یکی از شب ها، قلبم روشنی یافت و دلم آرام گرفت. او را دیدم که به خوابم آمد و خبری بسیار خوشگوار و جانبخش برایم آورد: «جد تو، در همین روزها سپاهی را که آماده ساخته است، به جنگ مسلمانان خواهد فرستاد. خود او نیز همراه سپاهش می شود. وقتی چنین شد تو هم اصرار کن که در کنار جدّ خویش و همراه این سپاه باشی!
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
در این جنگ مسلمانان پیروز خواهند شد. در هنگام عقب نشینی سپاه روم، تو از سپاه عقب خواهی ماند،و در پایان کار، به عنوان یک غنیمت جنگی به چنگ سپاه اسلام درخواهی آمد.
مسلمانان که هیچ کدام از اسیران را نمی شناسند، تو را نیز همچون زنان اسیر دیگر، در اختیار برده فروشان قرار می دهند، تا در بازار بغداد به فروش برسی...
بشر انصاری، پس از شنیدن ماجرای شنیدنی و حیرت آور نرجس، خود را خدمتگزار او معرفی کرده و در حالیکه حالت خضوع و احترام از رفتارش نمایان ساخته است، او را خدمت امام هادی (علیه السلام) می برد.
امام هادی (علیه السلام) پس از مشاهده نرجس، کسی را به طلب خواهرش می فرستد.
حکیمه خاتون -خواهر امام دهم- نزد برادر می آید.
امام در حالیکه شادمان و مسرور می باشد، به خواهر می گوید:
-آن زن شایسته ای را که در انتظار دیدارش بودی، ببین!
حکیمه برخاسته و نرجس را به سینه می گیرد و سر و رویش را بوسه باران می کند. نرجس نیز شتاب و اشتیاق فراوانی دارد، تا مهر و محبت خویش را نثار حکیمه خاتون نماید.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
آنگاه که هیجان عاطفه، در وجود این دو زن، اندکی فروکش می کند، امام دهم به خواهر خویش می گوید:
-او را به خانه ببر و تعالیم مذهبی را برایش بازگو تا بیاموزد.
او همسر تنها فرزندم و مادر مهدی قائم آل محمد(ص) خواهد بود...
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
🥀اعضای فهیم کانال عطرظهورمولا؛
🌹خوش آمدید🌹
همه مطالب دنباله دار این کانال، از طریق #هشتگهای زیر قابل دستیابی می باشند.
سپاس از حضور و همراهی شما بزرگواران🦋
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
🔘 #آشتی_با_امام_عصر_عج_الله
🔸 #دوازدهمین_امام
🔘 #اخلاق_مهدوی
🔸 #آیات_مهدویت
🔘 #معرفیکتاب
🔸 #امام_مهدی_در_قرآن
🔘 #مهدویت_و_آرامش_روان
🔸 #شرایط_ظهور
🔘 #حاج_قاسم خاطرات حاج قاسم
🔸 #تفسیر_صوتی_قرآن
🔘 #بیاموزیم
🔸 #منجی_در_ادیان
🔘 #شبهات
🔸 #کودکانمهدوی
🔘 #شناخت_امام_زمان
🔸 #ماهرانه
🔘 #همنفستاآسمان
🔸 #فتنه_های_آخرالزمان
🔘 #یمانی_و_یمن
🔸 #زمان_خروج_سفیانی
🔘 #معرفت_افزایی_مهدوی
🔸 #معنایانتظار
🔘 #بشقابهای_سفره_پشت_باممان
🔸 #متنمناجاتشعبانیه
🔘 #اسرارغیبت
🔸 #نگین_آفرینش_یک
🔘 #رایحهیولایت
🔸 #ضرورتمباحثمهدویت
🔘 #فرازیازمناجاتشعبانیه
🔸#مستندعصرظهور
🔘#فواید_یاد_امام_زمان علیه السلام
🔸#اهمیتتوجهبهپیشینهغیبت
🔘#ویژگیهایخانوادهمهدوی
🔸#وظایف_منتظران
🔘#امام_رضا_شناسی
🔸#ازدواج
🔘#اخلاق_رمضانی
🔸#جزءخوانی (ترجمه صوتی)
🔘#روایت_رمضان
🔸#حسحضورامامزماندرزندگی
🔘#شرایط_ظهور_از_دیدگاه_قرآن
🔸#استادمطهری
🔘#انتظار_با_طعم_فوتبال
🔸#روایت_قدس
🔘#سیاستمهدویدرعصرظهور
🔸#گنجینه_مهدویت دراندیشه امام خامنه ای
🔘 #زندگی_مهدوی
🔸#چنددقیقهدرموردآخرالزمان
🔘 #اخلاق_فردی_منتظران
🔸#جهاندرآستانهظهورپراضطراباست
🔘 #او_می_آید زندگی امام زمانعج
🔸#خودمونیهایمهدوی
🔘#علائم_ظهور
🔸#معرفتوبیعتباموعودازغدیرتاظهور
🔘#رهایی_از_رابطه_حرام
🔸#میراثسلیمانی
🔘 #زمان_ظهور
🔸#اهمیتویژهخدمتبهامامزمان
🔘 #مظلومیت_امام_زمان
🔸 #امام_شناسی
🔘 #مهدی_در_غدیر
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانی
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت ششم//تولد منجی
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
ماه، تمام و کامل می تابد. قرص سیمگون ماه، آنچنان پرنور و درخشان است، که خورشید سحرگاهان را به خاطر می آورد. این چراغ فروزان شب، دامن کشان و نرم نرم، خود را بر حریر آبی و خوش نقش آسمان می لغزاند و پیش می رود.
پستی و بلندی دیوارهای تازه ساز و محکم خانه ها، در بارش نور ماه، زیبا و تماشایی به نظر می آیند.
آمد و شد مردم سامرا که از ساعتی قبل فروکش کرده است، جای خود را به سکوتی وهم آلود و گنگ داده است. نور خوشرنگ مهتابف خویشتن را بر سیاهی شب تحمیل کرده و انگار همه زمین را یکپارچه نور ساخته است.
🌺🌺امشب شب پانزدهم شعبان است؛ نیمه شعبان.
حکیمه - عمه امام حسن عسکری(علیه السلام)- به خانه امام آمده تا اقوام خویش را دیدار نماید. هنگامی که قصد مراجعت می کند، امام یازدهم به او می گوید:
-ای عمه! امشب را نزد ما باش.
حکیمه که پیروی از فرمان امام خویش دارد، اگر پرسشی را نیز بر زبان می آورد، برای بیشتر دانستن است:
-امشب؟ ای بزرگوار به اندازه کافی به شما زحمت داده ام، پس...
امام حسن عسکری(علیه السلام) وقتی تامل حکیمه را می بیند، می گوید:
-امشب، فرزندی از ما متولد می شود که خداوند، زمین را به علم و ایمان و هدایت او روشن می سازد، بعد از آنکه ظلم و جور، همه جای را فرا گرفته باشد!
حکیمه هر چند که قبلاً بشارت و مژده چنین فرزندی را از زبان امام عسکری(علیه السلام) شنیده است و می داند که این فرزند باید از نرجس زاده شود؛ اما در آن لحظات نمی تواند شعف آمیخته با حیرت خویش را از کلامش محو نماید:
-این مولود خجسته، از نرجس خواهد بود؟!
امام پاسخ می دهد:
- آری؛ از نرجس است.
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانی
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت هفتم//باید رازدار بود
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
باید رازدار بود. راز تولد این نوزاد را کسی نباید بداند. زبان ها باید بسته بمانند تا هر چه را چشم ها دیده اند مخفی بدارند.
بنی هاشم که قبل از این با تولد کودکی از نسل فاطمه(س) به شادمانی بر می خاست و به میهمانی خوانده می شد اینک از ولادت فرزند امام عسکری بی خبر مانده است!
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
حکیمه زنی از بنی هاشم است که هر روز جان خویش را به دیدار فرزند نرجس روشنایی می بخشد اما نمی تواند زبان بگشاید و این خبر خجسته را برای خویشانش نقل نماید. این دستور امام عسکری می باشد.
جو خفقان و ظلم و بیدادگری خلفای عباسی در این روزگار به نهایت و اوج خویش رسیده است.
امامان پیشین هر کدام به شیوه های گوناگون مورد اذیت آزار حبس و شکنجه قرار داشتند. یکی از اهداف قدرتمندان حاکم بر جامعه اسلامی ازاعمال چنین فشارهایی دور نگهداشتن مردم از امامان بوده است. این برگزیدگان الهی هر چند که با شدیدترین مراقبت ها و آزارها روبرو بودند اما خانواده آنان کمتر در معرض تهدید خلفا قرار داشتند.
ولی مراقبت و تحت نظر قراردادن خانواده امام آن هم با چنین شدت و حساسیت شگفت انگیزی فقط و فقط در پیرامون خانه و افراد خانواده امام یازدهم مشاهده می شود.
چرا هراسی به این بزرگی در نهاد دل ستمگران و زورگویان مشاهده می شود؟
🔰🔰اخبار و احادیث فراوانی که از رسول خدا(ص) نقل شده است در این روزگار خود را نمایان ساخته و همچون شمشیری بران و از غلاف بیرون کشیده شده با درخشش خود بر چشم حاکمان جور وحشت و هراس را وارد می سازد.
این اخبار و احادیث چه هستند؟
اعتقاد به مهدی!
اینکه مهدی(عج) از نسل فاطمه (س) خواهد آمد تا زمین را از عدالت روشن سازد بعد از آنکه ظلم ستمگران همه جا را تاریک ساخته باشد.
افکار عمومی شیعیان با اعتماد بر این اخبار و احادیث می داند که مهدی فرزند یازدهمین امام می باشد. بنابراین با قلب و دلی لبریز از امید و سرشار از ایمان خویش چشم به خانه امام عسکری دوخته است.
اخبار و احادیث ظهور چنین نجات دهنده ای؛ بسیار فراوان می باشد به گونه ای که حتی دشمنان آل علی نیز به آنها اعتراف کرده اند.
حکومت عباسی و کارگزاران پیدا و ناپیدای این حکومت با توجه به این اخبار و احادیث است که فهمیده اند زمان تولد مهدی تقریبا نزدیک است. به همین خاطر شدیدترین مراقبت و جاسوسی خود را در مورد امام عسکری و خانواده او اعمال می دارند:
«بیگمان اگر فرزندی در خانواده عکسری متولد شود با هر وسیله ای که باشد و به هر قیمتی که پیش آید باید او را از میان برداشت!»
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانی
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت هشتم//ادامه باید رازدار بود
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
دست پرقدرت خدا به کار است تا مکر مکّاران را از هم بگسلد و امیدواران را امید بخشد.
نرجس تا هنگام تولد نوزاد، هیچ نشانه ظاهری در بدن خویش نمایان نمی سازد و زنانی که به جاسوسی حکومت عباسی او را زیر نظر دارند، نمی توانند باور کنند که او مادر مهدی(عج) است.
بعد از این نوبت به تدابیر خاصّ امام عسکری(ع) می رسد. فرمان امام یازدهم که از سوی پروردگار می باشد، به نزدیکان و کسانی که مورد اطمینان کامل هستند، چنین است:
⚜⚜⚜✨✨✨⚜⚜⚜
-هیچ کس نباید از تولد نوزاد، سخنی بر زبان آورد. این رازی است که باید پوشیده و مخفی بماند.
امام عسکری(ع) که از فرصت اندک خویش و کار خطیری که بر عهده دارد، به خوبی آگاه می باشد، در مورد این نوزاد، دو برنامه اساسی و مهم را در نظر دارد:
در ابتدا، باید احتیاط کامل به عمل آورد، تا دستگاه حکومتی از تولد نوزاد آگاهی نیابد.
سپس باید این نوزاد را همزمان با رشد و نموّ با یاران مورد اطمینان و شیعیان برجسته آشنا ساخت.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
آینده، منتظر حادثه ای شگفت انگیز است که فقط برای یکبار در تاریخ، تکرار خواهد شد.
نوزادی که در نیمه شعبان سال 255، در خانه امام یازدهم پا به عرصه زندگی گذاشته است، موهبتی از سوی خداوند بر انسان ها خواهد بود.
آیت جاودانه پروردگار بر انسان ها، تا پایان تاریخ!
آخرین حجّت خداوندی، که بر زمین باقی خواهد ماند تا زجرکشیدگان و ستمدیدگان را نجات بخشید!
مهدی موعود، همین نوزادی می باشد، که نرجس در دامان دارد.
امام عسکری(ع)، برای موفقیّت در آن دو برنامه مهم و اساسی، بیشترین بار مسوولیت را خودش بر عهده دارد.
او با تمام احتیاطی که در مقابل حکومت عباسی دارد، باید وجود مهدی(ع) را در برابر تاریخ و امت اسلامی، نمایان سازد؛ اما در همان حال نیز کوشش نماید تا شناسایی مهدی(عج) به یاران و نزدیکان و شیعیان، هیچ خطری را متوجه جان کودک نسازد.
امام یازدهم به خوبی می داند که ولادت مهدی(عج)، به معنای حکم مرگ نظام موجود و رسواسازی و فاش ساختن خیانت های آنان می باشد. برای همین ویژگی ممتاز مهدی(عج) است که حکومت عباسی، تمام نیروهای خویش را بسیج ساخته است، تا از این کودک خبر یابد!
با شناخت اوضاع و بررسی وضعیت دشوار امام حسن عسکری(ع) می توان دریافت که امام بزرگوار شیعیان، در تنگنایی سخت و توانفرسا قرار گرفته است.
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانی
🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت نهم//ادامه باید رازدار بود
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
باید رازدار بود
نمایان ساختن چهره یک منجی برای منتظران و دوشادوش آن، مخفی ساختن این چهره از ستمگران کاری آنچنان دشوار است که فقط با امداد الهی پروردگار می توان از عهده آن برآمد.
ولادت مهدی با توجه و مراقبت امام عسکری(ع)، به گونه ای اتفاق می افتد که حتی خدمتگزار خانه امام نیز از آن آگاه نمی شود. امام یازدهم هرکس را که از ولادت مهدی(عج) آگاه می گردد، دستور به پرده پوشی و رازداری می دهد.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
احمدبن اسحاق که از دانشمندان شیعه و مورد اطمینان می باشد نامه ای از امام عسکری(ع) دریافت می دارد، که متن آن چنین می باشد، «...برای ما مولودی متولد شده است. باید این امر را نزد خود پوشیده بداری و از دیگر مردم پنهان نمایی...
ای احمد! هیچ کس نباید از نام این کودک آگاه شود...»
عثمان بن سعید که به خانه امام عسکری(ع) رفت و آمد دارد، در پاسخ کسانی که از نام کودک می پرسند، می گوید:
-مبادا که در این مورد، پی جویی کنید!
امام عسکری(ع) به یاران خویش تعلیم می دهد که آنها به وجود چنین کودکی یقین داشته باشند و بدانند که در آینده ای نزدیک، باید در فهمیدن احکام و مشکلات خویش به او مراجعه کنند و در عین حال باید بدانند که مراجعه شیعیان به امام خودشان، مثل همیشه حضوری نیست؛ بلکه به خاطر مصون ماندن از توطئه ها و نقشه های بسیار هولناک دشمن برای امام دوازدهم این ملاقات ها از طریق سفیران مهدی انجام خواهد شد. بنابراین و با وجود چنین وضعیتی دانستن نام امام مورد احتیاج همگان نخواهد بود.
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
امام عسکری(ع) چند روز پیش از شهادت خویش در محفلی که بیش از چهل نفر یاران او را در خود جای داده است، به بزرگترین افشاگری درباره ولادت فرزندش اقدام می نماید و خطاب به یاران می گوید:
-او، بعد از من صاحب و خلیفه شما می باشد. او قائمی است که گردن ها در انتظار، به سوی او کشیده شده است. پس وقتی زمین از ستم و ناروایی پر شد
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانی
🔺 او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت دهم//همچون مار در آستین
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
اگر بیگانه ای حریم امامت را در هم شکند و دل امام را به درد آورد، باکی بر آن نیست. روزگار چنین ستم و گردنکشی ظالمانه ای را بارها و بارها بر فرزندان فاطمه(س) روا داشته و می دارد.
اما شگفتی از آشنایان فریب خورده که به سودای شیطانی خود دچار گشته و در طریق خیانت گام برمی دارند.
جعفر، پسر امام هادی است که به جوانی خویش می رسد؛ اما از تعالیم اسلام بیگانه و منحرف بوده و راه بیهودگی و شرابخوارگی و گناه را در پیش می گیرد.
پدر او امام هادی به یاران خود فرمان داده بود که از او دوری جویند.
امام دهم درباره این فرزند گفته است: «او نسبت به من همانند فرزند ناشایسته حضرت نوح است نسبت به پدرش که خدای عز و جل در هنگامی که نوح عرض کرد:
-پروردگارا فرزندم از خاندان من می باشد.
خدا پاسخ داد:
-ای نوح او از خاندان تو نیست؛ بلکه او عمل ناصالح است.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
با وجود تلاش امام هادی در جهت هدایت فرزند، جعفر همچنان به گمراهی خویش مشغول می ماند و آنچنان در کارها و ادعاهای خودش بی آبرو می شود، که مردم به او «جعفر کذاب» می گویند.
جعفر بعد از وفات پدر با کارهای خلاف خویش مزاحم برنامه های برادر -امام حسن عسکری(ع)- شده و دل امام را آزرده می سازد.
پس از شهادت امام یازدهم جعفر زمینه را برای ادامه و گسترش فعالیت انحرافی خویش مهیا می بیند. بنابراین خود را امام و جانشین و وارث برادر دانسته و سعی می کند تا برای رسیدن به هدف خودش به هر کار ناشایسته ای دست بزند. او که تصمیم گرفته است تا بر جنازه امام عسکری نماز بگذارد و بدین ترتیب خود را جانشین امام نشان دهد، اقدام به این کار می کند اما امام مهدی که در روزگار شهادت پدر پنج ساله می باشد، در حیاط خانه خودشان ظاهر شده و عموی کذّاب را که آماده شده تا بر جنازه امام عسکری(ع) نماز گذارد، کنار زده و خودش این کار را انجام می دهد.
چنین برخورد امام مهدی با جعفر کذّاب و دیگر راهنمایی ها و آشکار سازی های امام دوازدهم کسانی را که دچار شک و تردید هستند، آگاه می سازد که امام شیعیان خود او بوده و جعفر کذّاب دروغگویی بیش نیست.
وقتی جعفر کذّاب، راه های خدعه و فریب را می پیماید؛ اما سر از بیابان رسوایی بیرون می آورد، نزد معتمد عباسی -خلیفه وقت- رفته و او را از وجود مهدی آگاه می سازد.
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
خلیفه عباسی که از شنیدن این خبر هراسناک شده است رئیس پلیس سامرا را به حضور طلبیده و به او فرمان می دهد تا به بازرسی دقیق از خانه امام شهید برود. سوارگان و پیادگان ورزیده از پلیس سامرا در پی اجرای این فرمان گسیل می شوند.
وقتی کار تجسس و بازرسی تمام نقاط خانه به پایان می رسد و آنها چیزی نمی یابند، به رسم دیرینه خود سرگرم غارت و چپاول اموال می شوند.
در این مشغولی اندیشه و گرفتاری غارت و چپاول ماموران، مهدی فرصت می یابد تا از خانه بیرون رفته و در جایی امن پنهان شود.
چپاولگران که می دانند خلیفه عباسی نگران و منتظر کار آنان است برای اینکه دستخالی برنگردند، نرجس را دستگیر کرده و همراه خویش می برند.
یکی از بازجوهای با تجربه و حیله گر، به دستور شخص خلیفه کار بازجویی از نرجس را آغاز می کند. نرجس به هر شکلی هست مقاومت نشان می دهد و پافشاری و اصرار و تهدیدهای بازجو را تحمل می کند. او هیچ سخنی بر زبان نمی آورد تا فرزندش بتواند از چنگ ماموران حکومت عباسی مخفی بماند.
رهایی مهدی از چنگ دژخیمان عباسی برای مادرش گران تمام می شود این مادر فداکار و با ایمان بیش از دو سال را در زندان به سر می برد اما راز کودک خویش را فاش نمی کند.
سرانجام وقتی حکومت عباسی متوجه می شود که در حبس نگهداشتن نرجس غیر از رسوایی و افشا ساختن چهره ترسان خودش نتیجه دیگری ندارد مجبور می شود تا او را از زندان رها سازد.
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺 او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توان
🔺 او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت یازدهم//فریادرسی می آید
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
باد قطرات درشت باران را بر در و دیوار می کوبد. رطوبت دیوارها که بوی خاک رس و کاه را در خود دارد، همه جا پیچیده است. هوا، سرد که نیست؛ اما ماندن در زیر چنین باران طاقت می خواهد.
«ابوالحسین بن کاتب» در زیر بارش باران راه را پیموده است تا بتواند خود را به این مکان برساند.
او، لحظه ای را در نزدیکی حرم مطهر کاظمین توقف می کند درنگی گنگ و سکوتی کوتاه.
بیگمان اگر کلیددار حرم را نمی شناخت و به او اطمینان نداشت هیچ گاه به سوی این مکان نمی آمد. مخفیانه زندگی کردن و دور از چشم مردم بودن او که چندین ماه ادامه داشته، اینک به شکل یک عادت برایش درآمده است.
ماجرا از هنگامی شروع شد که میان او و یکی از وزیران حکومتی، اختلاف افتاد و کار به مشاجره کشید. آن وزیر ابوالحسین را تهدید کرده بود که او را به قتل خواهد رسانید.
از آن زمان به بعد نشانه های توطئه و ماجرا جویی علیه ابوالحسین یکی پس از دیگری خود را نمایان ساخته است.
حلقه ای از حوادث گزنده و تهدیدآمیز که پیاپی روی داده است، او را در میان گرفته و گردابی سیاه و هولناک را در پیش چشمانش نمودار ساخته است.
موی ابوالحسین، آن قسمتی که از زیر کلاه بیرون مانده است در نسیم می لرزد، همچون دلش که در فشار سینه بالا و پایین می رود.
ابوالحسین نگاه به مقابل خویش می گستراند: دیوارهایی که سر بر شانه هم نهاده و همچون آدمها ر کنار یکدیگر خوابیده اند.
آدمها آرامش خواب در سکوت و تاریکی شب!
ابوالحسین یک لحظه به کسانی می اندیشد که در پناه این دیوارها به آسودگی و فراغ خاطر خفته اند:
«کاش من هم می توانستم!»
«اما چگونه؟! در زیر کدام سقف؟!»
از تاریکی صدایی می آید:
-ابوالحسین! چرا در بیرون مانده ای؟
او به سوی صاحب صدا بر می گردد. دو مرد، در مقابل هم قرار می گیرند.
زحمتی نیست در بازشناسی همدیگر. مردی که پیش روی ابوالحسین ایستاده است، «ابوجعفر قیّم» -کلیددار حرم- می باشد.
ابوالحسین به امید دو بزرگواری که در این حرم مدفون هستند، به این سوی آمده است.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔸🔸🔸🔸🔸
آخرین منزل امید همین خانه است.
بر کلید دار حرم می توان اطمینان داشت. سابقه دوستی و نیکی هایی که این دو مرد در حق یکدیگر داشته اند هر دو را نسبت به هم ایمن می سازد.
ابوالحسین به دوست خویش می گوید:
-خسته هستم برادر! خسته و ترسان. اگر امشب درهای حرم را قفل نمایی تا بتوانم با آسودگی و فراغ خاطر به دعا و نماز پردازم شاید که این بزرگواران به کمکم بیایند.
کلیددار تا بتواند چهره ملتهب و نگران دوست خود را بهتر ببیند جلوتر آمده و به تردید می گوید:
-اما اگر کسی به قصد زیارت بیاید و درهای بسته را ببیند آن وقت...
ابوالحسین سخن دوست خود را نیمه می کند:
-آه! در این باران و باد و توفان! یقین داشته باش که تا سحرگاه هیچ آدمی از خانه اش بیرون نخواهد آمد.
کلیددار، سرانجام تسلیم می شود. شاید این کمک بتواند آرامشی برای نگرانی های دوستش باشد.
ابوالحسین داخل حرم شده و کلیددار درها را قفل می نهد.
نماز! زیارت! دعا!
سکوت شب با های های گریه مرد درهم می شکند:
-خدایا! به فریادم برس که از همه کس دل بریده ام! آوای حزن آلود و صدای خوشایند دعای او، پنداری که پایانی ندارد. خودش چنین می خواهد که ساعتها در همین حال باقی بماند؛ دست کم تا سحر!
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺 او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توان
🔺 او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت دوازدهم//ادامه ی فریادرسی می آید
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
راست است که یاد خدا و سخن گفتن با او، دل را آرامش می بخشد؛ پس چنین دلخوشی و دلپذیری لحظات را هیچ گاه پایان نباد!
ناگهان صدایی او را متوجه خود می سازد. صدای پایی که شنیده شده یا ناشنیده می نموده است، اکنون به حضور انسان دیگری یقین می دهد.
شنیدن صدای پای یک نفر دیگر بر ابوالحسین قطعی و مسلم می باشد.
اما با درهای قفل شده و روزنه های فروبسته؟!
آه کیست؟!
ابوالحسبن ترسان نیست. بدون آنکه خودش خواسته باشد، این بار از چنین اتفاقی هراس نمی گیرد.
سر برمی گرداند به سوی قبر مطهر امام موسی کاظم(علیه السلام) همانجا که صدا را شنیده است.
مردی مشغول زیارت است کسی که بر پیامبران الهی درود می فرستد.
ابوالحسین زبان خودش را از واگویه دعاهایی که می خوانده است، فرو می بندد و تمام وجودش را گوش می کند تا بهتر بشنود.
آن مرد ناشناس بر یک یک امامان درود می فرستد تا اینکه به امام دوازدهم می رسد اما نام او را بر زبان نمی آورد.
ابوالحسین شگفت زده می شود و با خود می اندیشد: شاید فراموش کرده باشد ممکن است که او امام زمان را نمی شناسد یا اینکه امام دوازدهم را قبول ندارد...
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
مرد ناشناس حرکت کرده و در گوشه ای از حرم دو رکعت نماز می گزارد.
ابوالحسین که نگاه دوخته به چهره و حرکات آن مرد در جای خشکیده است و چیز غریبی را در وجود خویش احساس می کند.
مردی که در تاریکی آن مکان چهره اش آشکار نیست او را آنچنان به خود مبهوت ساخته است که نمی تواند برای یک لحظه هم از نگاه دورش بدارد.
آن مرد سپس به جانب قبر امام جواد علیه السلام رفته و به همان گونه که قبل از این زیارت کرده است مشغول می شود.
دو رکعت نماز او که این بار در نزدیکی ابوالحسین اقامه می شود فرصتی پدیدار می سازد تا بهتر بتوان بر او نگریست:
مردی که خطوط چهره اش همچنان ناپیدا مانده اسو. لباسی سفید بر تن دارد عمامه ای سر او را پوشانیده و ردایی نیز بر ساق های شانه اش افکنده است ...
ابواحسین ناگهان احساس می کند که آن مرد نماز را به پایان رسانیده و به او نگاه می کند.
در دل ابوالحسین مایه ای از گمان و خیالات گوناگن می دود که ریشه دواند اما ناگهان صدای آن ناشناس او را به خود می آورد:
🔸🔹🔸🔹🔹🔸🔹
-ای ابوالحسین چرا دعای فرج نمی خوانی؟
ابوالحسین ناخودآگاه لب می جنباند:
-آقا دعای فرج کدام است؟!
مرد ناشناس به پاسخ ابوالحسین دعای فرج را به او تعلیم می دهد. سپس می گوید:
-بعد از اینکه دو رکعت نماز گزاردی این دعا را بخوان. آنگاه از خداوند چیزی را که می طلبیدی بار دیگر تقاضا کن و امید داشته باش که او با لطف و بخشایش خودش تو را کمک خواهد کرد...
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
هنگامی که ابوالحسین مشغول نماز و دعا می شود آن مرد از حرم بیرون می رود.
ابوالحسین به دنبال فارغ شدن خویش از نماز و دعا مثل کسی که ناگهان از خواب بیدار شده باشد به خود می آید:
درهای بسته !!!!
حضور و غیبت شگفت انگیز آن مرد!!!!
خدایا!... او .... او .... که بود؟!
به شتاب سوی درها می دود و چنگ بر حلقه درها انداخته و آنها را به سوی خود می کشد. اما درها بسته است. ....
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
عطرِظهورِمولا
🔺 او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توان
🔺 او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت سیزدهم//ادامه فریادرسی می آید
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
ابوالحسین با خود می گوید شاید حرم جای دیگر داشته باشد که من نمی دانسته ام.
ابوالحسین با چنین اندیشه ای و به امید یافتن آن مرد ناشناس به هر سوی سر می کشد اما هیچ نشانی از کس دیگری نمی یابد.
وقت میگذرد. زمان، در سردرگمی و اندیشه هایی که ابوالحسین با خودش دارد به سرعت سپری میشود.
کلید دار حرم از اتاقی که روغن چراغ را در آن ذخیره کرده است بیرون میآید با ظرفی از روغن که باید آن را در پایه دان چراغ ها بریزد.
ابوالحسین با دیدن کلید دار به سوی او میرود و در حالیکه آشکار است چیزی را هنوز هم می جوید، می پرسد:
- مردی را ندیدی؟! ندیدی که از حرم خارج شود.
کلیددار با مایه ای از خوش طبعی در کلام می گوید:
-چه می گویی؟! می بینی که من هنوز درها را باز نکرده ام.
ابوالحسین نمی تواند درنگ کند. هر چه را که بر او گذشته است برای کلیددار باز می گوید.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹
کلید دار گداخته از آنچه شنیده است و با لحنی که سرزنش در خود دارد، می گوید:
- چطور او را نشناختی؟! او مولایمان امام زمان بود. من مکرر در چنین شبهای که حرم خلوت بوده است حضرتش را دیده ام.
ابوالحسین که از غفلت بزرگ خودش سر در گریبان مانده است، دلسوخته و درمانده دوستش را وداع می گوید تا از حرم خارج شده و به مخفیگاه خویش برود.
در میان راه آشکارا گام بر می دارد برخلاف قبل که روی پنهان می داشت و از پناه دیوار ها و سایه ها خود را به هر سو می کشانید اینک ندارد تا به ترس خودش تمکین کند چیزی درونش را برآشوبیده است. اینکه امام زمان را دیده است و آن چنان در بند دل خودش بوده که نتوانسته از چنین موهبتی بهره گیری نماید کلافه اش ساخته است.
افسرده است به اندازه ای که حفظ جان هم برای او معنایی ندارد.
در نزدیکی مخفیگاه خویش است که متوجه میشود تعدادی از مردان وزیر حکومتی در جستجوی او هستند آنها اماننامه وزیر را با خود همراه داشته و با نشان دادن آن نامه به دوستان ابوالحسین سعی می کنند از مخفیگاه او آگاه شوند.
ابوالحسین خود را راحت می سازد پیش می رود و نامش را بر زبان می آورد:
-من ابوالحسین کاتبم؛ همان که در جستجویش می باشید.
آن مردان نامه ای را که به خط و امضای وزیر است به او نشان میدهند در نامه این جمله به چشم می خورد: همه چیز خوب است!
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
ابوالحسین همراه آنها می شود و به راه می افتد.
وزیر حکومتی وقتی از خبر پیدا شدن ابوالحسین آگاه میگردد از جای برخاسته و به استقبال می رود سپس با ملاطفت و مهربانی او را مخاطب ساخته و میگوید:
- کار را به جایی رسانده که شکایت مرا به صاحب الزمان بردی؟
ابوالحسین آب دهان قورت می دهد و می گوید:
- چه کاره هستم من که از شما شکایت برم؟! چه کاره هستم! دیشب را در حرم کاظمین بیدار مانده بودم و دعا می کردم که آقایم به سراغم آمد اما خاک بر سر شدم که نتوانستم در آن موقع او را بشناسم!!
وزیر می گوید:
-خوش به حال تو بگذار من نیز ماجرای خودم را تعریف کنم.
سپس در چشم ابوالحسین می نگرد و ادامه می دهد:
- دیشب در خواب دیدم که آن بزرگوار بر من وارد شد و فرمان داد تا بر تو نیکی کنم در ابتدا من از او روی گردانیدم و چهره در هم کردم اما آنچنان بر من سخت گرفت که هراسناک گشتم.
او راه سعادت و خیر را نشانم داد...
🔸🔸🔸 ابوالحسین شادمان از احسان امام مهدی(عج) آن چنان در خویش مشغول میشود که باقی سخنان وزیر را نمی شنود.
روزگار سرفرازی و نیکبختی ابوالحسین بن کاتب اینک آغاز شده است...
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا