نگاه ِ نـو
در روسـتا ، ایام محرم مجالس سینه زنی و گاهی روضه ای در منازل عده ای برگزار می شد . دخترها و زن ها جلو منزل دِی کریم حلقه سینه زنی راه می انداختند و یکی دو نفر هم اشعار سینه زنی را می خواندند و بقیه با تکرار تکه ای ازشعر ، سینه می زدند و گاهی لیک(نوای گریه) سر می دادند ...
در منزل دِی عصمت هم مرحوم کَل آقـا(پیرمرد ساده ای از مریدان آرامگاه بی بی حکیمه خواهر امام رضا) روضه می خواند ...چای شیرین خوشمزه ای هم نصیب ما بچه ها می شد .
ایشان مردم را حسابی می گریاند ولی گاهی وسط گریه _ناخود آگاه_چیزی می گفت ؛ که باعث خندهٔ مردم می شد ! شـبی حین گریهٔ زنان و مردان طفلی در آغوش مادرش جیغ و واق کرد
خدابیامرز کل آقا (کربلایی آقا)با همان آهنگ کشیدهٔ روضه گفت: یه قندی بنین مِن چیل ای بچه نهلینش بگریوه(حبه قندی در دهن این بچه بذارید و نذارید گریه کنه) که مردم با چشم گریان خنده شان گرفته بود...
مجلس روضهٔ دیگری در منزل سهراب محدلی(سهراب شیرعلی = بو بهمن) برگزار بود که روضه خوانی نابینا از شهر بهبهان مهمان منزل ایشان بود
یادم هست با وجود بچگی(دبستانی بودم) می فهمیدم که کلاس روضه اش بالاتر از بقیه است
معمول است آخر روضه دعـا خوانده شود و آن زمان برای سلامتی شاه هم دعـا می شد ، ایشان هیچ دعـایی برای خاندان سلطنت نکرد وقتی از او علت را پرسـیدند :باقاطعیت به لهجهٔ بهبهانی گفت : مم فقط سی خاندان نبوت دعا می کنم
(من فقط برای اهل بیت دعا می کنم) بعدها متوجه شدم که ایشان آن زمان ، آدمی انقلابی بوده...
#یاد_رفتگان_بخیر
#انقلابی
#روضه
#خاطرات_روسـتا
#گِرگِری_علیا
#حامد_اسـتاد_محمد
─┅═༅࿇💝࿇༅═┅─
@shapour_shilani
نگاه ِ نـو
انگار این جا فصل ها ناگهانی تغییر می کنند و خیلی هم به تقویم کاری ندارند ما که در جنوبیم این ها را بهتر از دیگران متوجه می شویم !
نوروز شروع بهارست ، یکباره نصف شـبی از گرما بیدار می شوی و می بینی دیگر بدون #کـولـر خوابیدن ممکن نیست ! بله جانم گرما می گوید تابسـتان است ، تقویم هر چه می خواهد بگوید ؛بگوید ! ما در جنوب دو فصل ملموس بیشتر نداریم تابستان ۸ ماهه ، اندکی پاییز و زمستان وبهارِ ، با کمی اغماض ، شـبه بهارانه...
هدفم گفتن این ها نبود ، جنوبی ها که همه می دانند وبقیه هم اگر اهل مسافرت یا دقت و پرس و جو و مطالعه باشـند ، حتماً تا کنون فهمیده اند !
راستش تابسـتان ما چند روز پس از نوروز آغاز شده و خاطرات کودکی و نوجوانیم مرتب جلوِ چشمانم رژه می روند ...
یاد کودکی و روسـتایمان #گـرگـری_علیا یا به قول محلی ها گرگری بالایی بخیر...نهر دست کَنِ طویلی آب روخانهٔ زهره را از بین چندین روسـتای نزدیک به هم گذر می داده و امیدوارم با این خشکسالی ها هنوزهم آبش جاری باشد !
این نهر به جو ملا معروف است و پیش از انقلاب آب شرب ، شست و شو و نوشـیدن چهارپایان اهالی را تأمین می کرد و در این روزها اسـتخر رایگان شـنای مـا بود ! گاهی از ظهر تا غروب...بقیه اوقات هم در باغ ها تیرکمان به دست به دنبال شکار گنجشک و کبوتر و کُنار و خارک خوری می گذشت ، کوچکتر که بودیم رینگ بازی می کردیم و تا سرجادهٔ آسفالت پیشِ قهوه خانه سکیاس و گاهی محبیان به هروله بودیم .سِکیاس و محبیان دو قهوه خانه بودند که ۵٠٠ ، ۶٠٠ متر ویا کمی بیشتر از هم فاصله داشـتند و از روستا تا آن جا ۳ الی ۴کیلو متر راه بود...بعدها که دوچرخه دارشدیم با دوچرخه مسیر روستا تا قهوه خانه را برای رَمَلیک (Ramalik)چینی و همچنین روسـتا تا روخانه را ، شادمانانه طی می کردیم . قهوه خانه هاسمت کُهباد روسـتا بودند و رودخانهٔ زهره هم سمت قبله...
راسـتی نگفتم ؛ رملیک درختی شـبیه کُنار ، ولی کوتاهتر است ، میوه اش هم از میوهٔ کنار کوچکتر و تُرش مزه است و این درختچه خارهای ناحقی دارد ...
خُب بقیه عمرمان هم در شهر کوچک آغاجاری(سنتریلی ، =سنتر اویل : مرکز نفت) گذشت
در آغاجاری تابستان ها بیشتر گل کوچیک می زدیم ، هفت سنگ(پی تو) ، چوکِلی (الک دولک) و بازی زو از تفریحات تابسـتانی ما بود...
نمی دانم پوسـتمان کلفت بود یا حسمان خراب !
گرمای وحشـتناک را نمی فهمیدم...
یادش بخیر ، عمرگران مایه ، عجب زود گذشت !
ح.ا.م ۷تیر۱۴٠۱
─┅═༅࿇💝࿇༅═┅─
@shapour_shilani