عطــــرشهــــدا 🌹
#قصهدلبری #رمان📚 #قسمت_دهم برای کمربند چرم دو رو هم حرفی نزد . آخر سر خندید که «بهتر نبود خشکه حس
#قصهدلبری
#رمان📚
#قسمت_یازدهم
دختر خاله ام می گفت:
«الان داره خودش رو رحیم پور از رغدی می بینه !»من هم مسخره اش می کردم :«از رغدی می شناسی؟! ایشون محمد حسین شونه !»🤣
خداییش قلمبه سلمبه حرف می زد ، ولی آخر حرف هایش به این می رسید که «طرف به دلت نشسته یا نه؟»😉
زیاد هم ازدواج خودمان را مثال می زد😅یک ماه بعد از عقد ، جور شد رفتیم حج عمره 😍
سفرمان همزمان شد با ماه رمضان .
برای اینکه بتوانیم روزه بگیریم ، عمره رایک ماهه به جا آوردیم .
کاروان یک دست نبود ، پیر و جوان و زن و مرد . ما جزو جوان تر های جمع به حساب می آمدیم .با کارهایی که محمد حسین انجام می داد ، باز مثل گاوپیشانی سفید دیده می شدیم .
از بس برایم وسواس به خرج می داد در مدینه گیر داده بودم که کوچه بنی هاشم را پیدا کنم.بلد نبود ، به استاد تاریخ دانشگاهمان زنگ زدم و از او سوال کردم از باب جبرئیل تا بقیعو قشنگ توضیح داد که حد و حریم کوچه ازکجا تا کجاست..هر وقت می رفتیم ، عرب ها آنجا خوابیده یا نشسته بودند ..زیاد روضه می خواند ، گاهی وسط روضه ها شرطه های سعودی می آمدند و اعتراض می کردند 🤦🏻♀
کتاب دستش نمی گرفت ، از حفظ می خواند .
هر وقت ماموران سعودی مزاحم می شدند ، وسط روضه می گفت :«بر پدر همه تون لعنت !» چند بارهم در مسجد الحرام نزدیک بود دستگیرش کنند 🤦🏻♀
با وهابی ها کل کل می کرد ، خوشم می آمد این ها از رو بروند ...
از طرفی می دانستم اگر نصیحتش بکنم که بی خیال این ها شو ، تاثیری ندارد😐
دوتایی بار اولمان بود می رفتیم مکه😄
می دانستیم اولین بار که نگاهمـان به خانه کعبه بیفتد، سه حاجت شرعی ما برآورده می شود.همـان استاد تاریخ گفت:قبل از دیدن خانه کعبه، اول سجده کنید.
بعد که تقاضای خودتان را از خدا خواستید، سراز سجده بردارید!
زودترازمن سرش رو آورد بالا.
به من گفت:توی مسجدباش! بـگو خدایا کل زندگی و همه چیزم رو خرج خودت کن، خرج امام حسین کن!وقتی نگاهم به خانه کعبه افتادگفت: ببین خداهم مشکی پوش حسینه!
خیلی منقلب شدم.
حرف هایش آدم رابه هم می ریخت ..
کل طواف را بازمزمه روضه انجام
می داد، طوری که بقیه به هوای روضه هایش می سوختند.درسعی صفا و مروه دعاها که تمام می شد، روضه می خواند.
دعای جوشن می خواند یامناجات امیرالمومنین و من همراهی اش می کردم.
بهش گفتم:باید بگیم خوش به حالت هاجر!
اون قدر که رفتی و اومدی، بلاخره آب برای اسماعیلت پیداشد،
کاش برای رباب هم آب پیدا می شد!
انگار آتشش زدم، بلندبلند شروع به گریه کردن موقعی که برای غار حرا از کوه می رفتیم بالا خسته شدم،نیمه های راه بریده بودم
ودم به دقیقه می نشستم.
شروع کرد مسخره
کردن که:چه زود پیرشدی! یا داری تنبلی می کنی؟بهش گفتم:من باپای خودم میام، هروقتم بخوام می شینم.
بمیرم برای اسرای کربلا، مردای نامحرم بهشون می خندیدن!
بدبادلش بازی کردم.
نشست، سرش را زیر انداخت و روضه خوانی اش گل کرد ..
درطواف، دست هایش را برایم سپر می کرد که به کسی نخورم😁
باآب و تاب دور و برم راخالی می کرد تا بتوانم حجرالاسود راببوسم😍❤️
کمک دست بقیه هم بود 😁
مادر شهیدی با دخترش آمده بود طواف و کارهای دیگر برایش مشکل بود.
دخترش هم توانایی بعضی کارها را نداشت.
خیلی هوایشان را داشت. از کمک برای انجام طواف گرفته تا عکس گرفتن از مادر دختر ..
یک بار وسط طواف مستحبی، شک کردم چرا همه دارند مارو نگاه می کنند، مگرظاهر یا پوششمان اشکالی دارد؟!🤔
یکی از خانم های داخل کاروان بعداز غذا، من را کشیدکنار وگفت:صدقه بذار کنار.. اینحا بین خانما صحبت ازتو و شوهرته که مثه پروانه دورت می چرخه!
از این نصیحت های مادرانه کرد و خندید وگفت:اینکه می گن خدا در تخته رو به هم چفت می کنه، نمونه ش شمایین!😅
دائم با دوربینش چیلیک چیلیک عکس می گرفت.
بهش اعتراض می کردم:اومدی زیارت یا عکس بگیری؟..یک انگشتر عقیق مستطیل شکل هم داشت که روی آن حک شده بور:((یازهرا)).
درمکه هدیه داد به شعیه ای یمنی ...
وقتی برگشتیم ، گفت:دیگه دوست ندارم بیام مکه ،باشه تا از دست سعودی ها آزاد بشه!
📚زندگینامهشهیدمحمدحسینمحمدخانی
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
05-Mohtaje_To.mp3
6.57M
🍃به وقت مداحی...
هرکسی ندونه من که خوب میدونم
بخدا به شما خیلی مدیونم...💔🥀
#سیدمهدیحسینی
#محرم
#امام_حسین
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
وضع من را به خدا روضه تو سامان داد
من اگر گریه برایت نکنم میمیرم... !
#امام_حسین♥️
#محرم
خدابہصاحبالزمانصبردهدزیرااومنتظر
ماستنہاینڪہمامنتظراوباشیم.
هنگامیمیشودگفتمنتظریمڪہخودرا
اصلاحڪنیم!
#شهیداحمدمشلب
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
حقیقتاًبایدبھخودِخدابگیمتا
بھمونتقلببرسونھ..
ڪھقشنگترامتحانبدیم
قشنگترزندگیڪنیم
ڪمترگناھڪنیم..
وگرنھبھخودمونباشھ،
میشیم:
گناه'توبه''گناه'''توبه''''گناه..!
آخرشمیھومیفتیممیمیریم،
وحالابیادرستشڪن!!
اوجبگیریمسمتخدا
نذاریمهیچڪدومازلحظههامون،
بدونیادخدابگذرھ..!(:
#تلنگر💥
【 @atre_shohada】
📌بین خودمون باشه
نیاز امروز مسلمونافراتر از شعاره
ایمانت علاوه بر نیت وگفتار
توی عمل هم باید خودشو نشون بده
ما الان يه نسل با اراده و عمل گرا
می خواییم.
#بین_خودمون_باشه🌱
【 @atre_shohada】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍نامه های #ماریه
💌این آخرین نامه ماریه است.
▪️ اون از بدترین روز زندگیش نوشته.
💌اون به کبوترش گندم سپرده تا داستان اون روز رو برای همه پرندههای جهان تعریف کنه و به گوش همه آدمها دنیا برسونه
#محرم
#قسمت_دهم
#حضرت_رقیه
【 @atre_shohada】
⃞🥀🕊𝆺𝅥𝆹𝅥𝆺𝅥
.•مالشگرامامحسینیم،
.•حسینوارهمبایدبجنگیم،
.•اگربخواهیم
.•قبرششگوشہامامحسین(ع)را
.•درآغوشبگیریم
.•ڪلامےودعایـےجزایننبایدداشتہباشیم:
.•اللهماجعلمحیاےمحیامحمدوآلمحمد
.•ومماتےمماتمحمدوآلمحمد .
#شهیدحسینخرازے
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#قصهدلبری #رمان📚 #قسمت_یازدهم دختر خاله ام می گفت: «الان داره خودش رو رحیم پور از رغدی می بینه !»م
#قصهدلبری
#رمان📚
#قسمت_دوازدهم
کلا ن تنها مکه یا جاهای دیگر ، در خانه هم در صورتی همکاری می کرد که وصل شود به اهل بیت امام حسین (ع) .
یکی از چیزهایی که باعث شد از تنفر به بی تفاوتی برسم و بعد بهش عشق و علاقه پیدا کنم ، همین کارهایش بود 😅
دیدم دیوانه وار هیئتی است . همه دوست دارند در هیئت شرکت کنند ، ولی اینکه چقدر مایه بگذارند ، مهم است ...
اولین حقوقی که از سپاه گرفت ، ۲۵۰هزار تومن بود .😅رفت با همه آن کتیبه خرید برای هیئت .از پرده فروشی ، ریش ریش های پایین پرده را خرید و به کتیبه ها دوخت و همه را وقف هیئت کرد ☺️پاتوقش پاساژ مهستان بود .
روی شعر پیداکن برای امام حسین (ع) خیلی وقت می گذاشت 😍
شعارش این بود :« ترک محرمات ، رعایت واجبات و توسل به اهل بیت (ع) .»
موقع توسل ، شعر و روضه می خواند . گاهی واگویه می کرد .اگر دونفری بودیم که بلند بلند با امام حسین (ع) صحبت می کرد ، اگر کسی هم دور و برمان نشسته بود ، با نجوا توسلش را جلو می برد ..عاشق روضه های حاج منصور بود ، ولی درسبک سینه زنی ، بیشتر از حاج محمود کریمی خوشش می آمد 😁
نهم فروردین سال نود ، در تالار نور شهرک شهید محلاتی عروسی گرفتیم و ساکن تهران شدیم .خانواده ها پول گذاشتند روی هم و خوب برایم خریدند، با اینکه وضع مالی اش چنان تعریفی نداشت ، کلا آدم دست و دلبازی بود ،اهل پس انداز و این چیزها نبود ، حتی بهش فکر نمی کرد و موقع خرید اگر از کارت بانکی استفاده میکرد رسید نمی گرفت و برایش عجیب بود که ملت می ایستند تا رسید خرید شان رانگاه کنند ..می خواست خانه را عوض کند ، ولی می گفت :
«زیر بار قرض و وام نمی رم !» 😐
حتی به این فکر افتاده بود پژویی را که پدرم به ما هدیه داده بود با یک سوزوکی عوض کند ، وقتی دید پولش نمی رسد بی خیال شد
محدودیت مالی نداشت .وقتی حقوق می گرفت ، مقداری بابت ایاب و ذهاب و بنزینش برمی داشت و کارت را می داد به من . اما قبول نمی کردم . می گفت :
« تو منی ، من توام . فرقی نمی کنه !»☺️😉
البته من بیشتر دوست داشتم از جیپ پدرم خرج کنم و دلم نمی آمد از پول او خرید کنم از وقتی مجرد بودم کارتی داشتم که پدرم برایم پول واریز می کرد . بعد ازدواج همان روال ادامه داشت ..
خیلی ها ایراد می گرفتند که به فکر جمع کردن نیست و شم اقتصادی ندارد ،اما هیچ وقت پیش نیامد به دلیل بی پولی به مشکل بخوریم .از وضعیت اقتصادی اش با خبر بودم ، برای همین قید بعضی از تقاضا ها را می زدم .
جشن تولد و سالگرد ازدواج و این مراسم رسمی ها نمی گرفتیم ، اما بین خودمان شاد بودیم 😁سرمان می رفت ، هیئتمان نمی رفت : رایة العباس چیذر ، دعای کمیل حاج منصور در شاه عبد العظیم (ع) ، غروب جمه ها هم می رفتیم طرف خیابون پیروزی هیئت گودال قتلگاه .
حتی تنظیم می کردیم شب های عید در هیئتی که برنامه دارد ، سالمان را تحویل کنیم 😍
به غیر از روضه هایی که اتفاقی به تورمان می خورد ، این سه تا هیئت را مقید بودیم 😁
حاج منصور را خیلی دوست داشت ، تا اسمش می آمد می گفت :
«اعلی الله مقامه و عظم شانه .»
ردخور نداشت شب های جمعه نرویم شاه عبد العظیم (ع) ، برنامه ثابت هفتگی مان بود .
حاج منصور آنجا دو سه ساعت قبل از نماز صبح ، دعای کمیل می خواند . نماز صبح را که می خواندیم می رفتیم کله پاچه می خوردیم،تا قبل از ازدواج به کله پاچه لب نزده بودم 😬
کل خانواده می نشستند و به به و چه چه می کردند ، دیگه کله پاچه را که بار می گذاشتند ، عق می زدم و از بویش حالم بد می شد .
تا همه ظرف هایش را نمی شستند ، به حالت طبیعی بر نمی گشتم .دوسه هفته می رفتم و فقط تماشایش می کردم ، چنان با ولع میخورد، که انگار از قحطی برگشته ،با اصرارش حاظر شدم فقط یه لقمه امتحان کنم ، مزه اش که رفت زیر زبانم ، کله پاچه خور حرفه ای شدم ،به هر کس می گفتم کله پاچه خوردم و خیلی خوشمزه بود و پشیمان هستم که چرا تا به حال نخورده ام ، باور نمی کرد 😂🤦🏻♀
می گفتند :« تو؟ تو با این همه ادا و اطوار ؟» قبل از ازدواج خیلی پاستوریزه بودم ، همه چیز باید تمیز می بود ، سرم می رفت ، دهن زده کسی را نمی خوردم ،بعد از ازدواج به خاطر حشر و نشر با محمد حسین خیلی تغییر کردم . کله پاچه که به سبد غذایی ام اضافه شد هیچ ، دهنی اقا رو هم میخوردماگر سردردی ، مریضی یا هر مشکلی داشتیم ، معتقد بودیم برویم هیئت خوب می شویم..
می گفت :« می شه توشه تموم عمر و تموم سالت رو در هیئت ببندی !»در محرم بعضی ها یک هیئت که بروند می گویند بس است ، ولی او از این هیئت بیرون می آمد می رفت هیئت بعدی،یک سال روز عاشورا از شدت عزاداری ، چند بار آمپول دگزا زد، بهش می گفتم :« این آمپول ضرر داره !» ولی او کار خودش را می کرد .
آخر سر که دیدم حریف نیستم ، به پدر و مادرم گفتم :« شما بهش بگین!»😑
📚زندگینامهشهیدمحمدحسینمحمدخانی
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
Javad Moghadam - Vaveyla Aho Vaveyla (MusicTarin).mp3
6.04M
🍃به وقت مداحی...
واویلا آه و واویلا
زمین کربلا...
بوی ایثار و شهادت
بوی خون می آید...
#محرم
#امام_حسین
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
حسینجانم!
دردمندم،دلشکستهام؛
واحساس میکنم كه جز تو دارویی دیگر
تسکین بخش قلب سوزانم نیـست ..💙🌑
#امام_حسین
🕊شهید حامدجوانی:
هیئت امامحسین(ع) جایی است که اگر سردار هم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ شوی!
#محرم 🥀
#امام_حسین ♥️
【 @atre_shohada】
#سنگر_خاطرات🕊
◽️هر کاری این دکترها میکردند سید به هوش نمی آمد. اگر هم میآمد.. یه یازهرا سلام اللهعلیها میگفت؛ دوباره از هوش میرفت. کمی آب زمزم با تربت به دستم رسیده بود، با هم قاطی کردم مالیدم رو لبهای سید.
◽️چشمهایش را باز کرد و گفت: این چی بود؟ گفتم: آب... گفت: نه آب نبود، ولی دیگه این کار را نکن..! من با مادرم تو کوچههای مدینه بودیم تازه اینجا بود که من راز یازهرا سلام اللهعلیها گفتنهاشو فهمیدم.
#شهیدسیدمجتبیعلمدار
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
💠آثار علمی نماز
✔️فواید نماز بر سلامت روان
درمان افسردگی و اضطراب با خواندن نماز
جالب است بدانید مرحله REM خواب افرادی که افسردگی و اضطراب دارند نسبت به افراد عادی بیشتر است🤒
یعنی در این مرحله زمان بیشتری سپری می کنند. این اتفاق باعث می شود خواب های پریشان و آشفته ای ببینند😱
این افزایش مرحله خواب REM، در ساعات نزدیک به صبح اتفاق می افتد،
از این رو بیدار شدن برای خواندن نماز صبح مانع ورود فرد به مرحله REM می شود. 🧎
به همین دلیل موجب کوتاه شدن زمان آن و درمان اضطراب و افسردگی میشود. 👌
⭕️ناگفته نماند کاهش مرحله REM خواب با درمان های دارویی رایج ضد افسردگی سه حلقه ای صورت می گیرد که این اتفاق با نماز خواندن نیز میسر میشود.
#نماز📿
#زندگی_بندگی
【 @atre_shohada】
سفارش شهید مدافع حرم برای ظهور
مادر شهید : شهید رسول خلیلی به خواب ام آمد و گفت : برای زمینه سازی ظهور امام زمان عجل الله، تنها شعاردادن کافی نیست باید حرکت کرد و در عمل ارادت خود را نشان دهید.
#شهیدرسولخلیلی
#امام_زمان♥
【 @atre_shohada】
حسین گونه زندگی کنید
که تمام عاقبت بخیری در همین راه است
و همیشه یاد و خاطره شهدا را زنده نگهدارید..!
چون شهدا همیشه زندهاند
و من وجود آنهارا در زندگیِ خود،
همیشه احساس کردهام..!
#شهیدمحمدمصطفوی🌹
#امام_حسین
#محرم
【 @atre_shohada】
📌بین خودمون باشه
دوستی اگر از روی تقوا باشه✨
اون دنیا هم به دردت میخوره
#بین_خودمون_باشه🌱
#تقوا
【 @atre_shohada】
خدایا کمک کن اگر در صف شهدا غایبیم، در صف پیام رسانان راهشان غایب نباشیم.
عطــــرشهــــدا 🌹
#قصهدلبری #رمان📚 #قسمت_دوازدهم کلا ن تنها مکه یا جاهای دیگر ، در خانه هم در صورتی همکاری می کرد ک
#قصهدلبری
#رمان📚
#قسمت_سیزدهم
ولی باز گوشش یه این حرفا بدهکار نبود . خیلی به هم ریخته می شد .
ترجیح می دادم بیشتر در هیئت باشد تا در خانه، هم برای خودش بهتر بود ، و هم برای بقیه،می دانستم دست خودش نیست ، بیشتر وقت ها با سرو صورت زخم و زیلی از هیئت می آمد بیرون😣
هر وقت روضه ها اوج می گرفت و سنگین می شد ، دلم هری می ریخت، دلشوره می افتاد به جانم که الان آن طرف خودش را می زند ، معمولا شالش را می انداخت روی سرش که کسی اثر لطمه زنی هایش را نبیند ، مادرم می گفت :
« هروقت از هیئت برمی گرده ، مثل گلیه که شکفته !»☺️
داخل ماشین مداحی می گذاشت .
با مداح همراهی می کرد و یک وقت هایی پشت فرمان سینه می زد 😍😁
شیشه ها را می داد بالا ، صدا را زیاد می کرد ، آن قدر که صدای زنگ گوشیمان را نمی شنیدیم،جزو آرزوهایش بود در خانه روضه هفتگی بگیریم ، اما نشد ،چون خونه مان کوچک بود و وسایلمان زیاد ..
می گفت :«دوبرابر خونه تیرو تخته داریم !» فردای روز پاتختی ، چند تا از رفیقاش را دعوت کرد خانه ، بیشتر از پنج شش نفر نبودند . مراسم گرفت . یکی شأن طلبه بود که سخنرانی کرد و بقیه مداحی کردند زیارت عاشورا و حدیث کسا هم خواندند ☺️😇
این تنها مجلسی بود که توانستیم در خانه برگزار کنیم . چون هنوز در آشپزی راه نیفتاده بودم ، رفت و از بیرون پیتزا خرید، برای شام😅
البته زیاد هیئت دونفری داشتیم . برای هم سخنرانی می کردیم و چاشنی اش چند خط روضه هم می خواندیم 😁
بعد چای ، نسکافه یا بستنی می خوردیم 😆، می گفت :
« این خورد دنیا الان مال هیئته!»
هر وقت چای می ریختم می آوردم ، می گفت : «بیا دوسه خط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم!» 🙃
زیارت جامعه کبیره میخواندیم😍😁 اما اصرار نداشتیم آن را تا ته بخوانیم 😅
یکی دو صفحه را با معنی می خواندیم .
چون به زبان عربی مسلط بود ، برایم ترجمه می کرد و توضیح می داد 😁
کلا آدم بخوری بود😂
موقع رفتن به هیئت ، یک خوراکی می خوردیم و موقع برگشتن هم آبمیوه ، بستنی یا غذا ..گاهی پیاده می رفتیم گلزار شهدای یزد در مسیر رفت و برگشت ، دهانمان می جنبید . همیشه دنبال این بود برویم رستوران ، غذای بیرون بهش می چسبید 😉🙃
من اصلا اهل خوردن نبودم ، ولی او بعد از ازدواج مبتلایم کرد ،عاشق قیمه بود و از خوردنش لذت می برد . جنس علاقه اش با بقیه خوراکی ها فرق داشت 😍
چون قیمه ، امام حسین (ع) و هیئت را به یادش می انداخت کیف می کرد ،هیئت که می رفتیم ، اگه پذیرایی یا نذری می دادند ، به عنوان تبرک برایم می آورد ☺️
خودم قسمت خانم ها می گرفتم ، ولی باز دوست داشت برایم بگیرد 😍❤️
بعد از هیئت رأیة العباس با لیوان چای ، روی سکوی وسط خیابان منتظرم می ایستاد .
وقتی چای وقند را به من تعارف می کرد ، حتی بچه مذهبی ها هم نگاه می کردند 😅
چند دفعه دیدم خانم های مسن تر تشویقش کردند و بعضی هاشون به شوهرهایشان می گفتند :«حاج آقا یاد بگیر ، از تو کوچک تره ها!»خیلی دوست داشتم پشت سرش نماز را به جماعت بخوانم😍از دوران دانشجویی تجربه کرده بودم.
همان دورانی که به خوابم هم نمی آمد روزی با او ازدواج کنم😂
در اردوها،کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، آقایان می ایستادند ما هم پشت سرشان ، صوت و لحن خوبی داشت،بعداز ازدواج فرقی نمی کرد خانه خودمان باشد یا خانه پدر مادر هایمان، گاهی آن ها هم می آمدند پشت سرش اقتدا می کردند😍😁
مواقعی که نمازش را زود شروع می کرد، بلندبلند می گفتم:
(وَاللهٌ یٌحِبٌ الصـابِرِین.)😉😁
مقید بود به نماز اول وقت،درمسافرت ها زمان حرکت را طوری تنظیم می کرد که وقت نماز بین راه نباشیم.و زمان هایی که در اختیار ماشین دست خودش نبود ودباکسی همراه بودیم، اولین فرصت در نمازخانه های بین راهی یا پمپ بنزین می گفت:((نگه دارین!))🙃
اغلب در قنوتش این آیه از قران را می خواند:
((ربنا هب لنامن ازواجنا وذریاتنا قرة اعین واجعلنا للمتقین اماما.))
قرآنی جیبی داشت وبعضی وقت ها که فرصتی پیش می آمد، میخواند.
گاهی اوقات هم از داخل موبایلش قرآن می خواند.باموبایل بازی می کرد.
انگری بردز!و یکی دیگر هم هندوانه ای بود که با انگشت آن را قاچ قاچ می کرد، که اسمش را نمی دانم .و یک بازی قورباغه که بعضی مرحله هایش را کمکش می کردماگر هم من در مرحله ای می ماندم، برایم رد می کرد.
می گفتم:((نمی شه وقتی بازی می کنی،صدای مداحی هم پخش بشه؟))😁
بازی را جوری تنظیم کرده بود که وقتی بازی می کردم به جای آهنگش، مداحی گوش می دادیم.اهل سینما نبود، ولی فیلم اخراجی هارا باهم رفتیم دیدیم.بعداز فیلم نشستیم به نقد و تحلیل.کلی از حاجی گیرینف های جامعه را فهرست کردیم، چقدر خندیدیم!طرف مقابلش را با چند برخورد شناسایی می کرد و سلیقه اش را می شناخت.
📚زندگینامهشهیدمحمدحسینمحمدخانی
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
دانلود+مداحی+با+صدای+محمد+حسین+حدادیان+ویژه+اربعین.mp3
2.74M
🍃به وقت مداحی...
•تا میبینم یه زائری
•راهی کربلا میشه
•با زیارت نرفته ها
•دل من هم نوا میشه
#محمدحسینحدادیان
#اربعین
【 @atre_shohada】