ده روزه هرچی فال میگیرم میگه سفری در پیش داری
والا با این وضعیتی که داریم فکر کنم منظورش سفر آخرته 😐😂😂😂
#در_خانه_بمانیم
#کرونا
#ویروس_کرونا
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
💌 ارزش شادیهای معنوی
گاهی از اوقات شادی و لبخند نزد پروردگار محبوبتر از اشک و اندوه است.
لبخندی که از سر شکر خدا و یا مهربانی به خلق خداست عزیزتر از غمی است که در اثر ندیدن مهربانی خدا پدید آمده.
اگر دلی در اثر حسادت شکسته شده و یا در اثر ندیدن نعمات خدا غمگین شده باشد چه ارزشی نزد خدا خواهد داشت؟
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺بسیار زیبا👌👌
#در_خانه_بمانیم
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#کرونا
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پروفسور علی کرمی در شبکه افق:
#کرونا ویروس، ویروس عادی نیست و دستکاری شده است.
🔹ژنوم ملت ایران دست آمریکاست!
🔹ژنوم زعفران ایرانی توسط چند شرکت خارجی برداشته شده است. این یعنی در حالی که زعفران در کشورهای دیگر کاشته میشود، دقیقا طعم و مزه و رنگ زعفران ایرانی را دارد!
🔹فقط با قطع زنجیره انتقال، میتوان جلوی کرونا را گرفت.
#بیوتروریسم
#کرونا_را_شکست_میدهیم
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
#داستان 237
✨ جریان مخالف ✨
مرد جواني کنار نهر آب نشسته بود و غمگين و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادي از آنجا مي گذشت. او را ديد و متوجه حالت پريشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتي استاد را ديد بي اختيار گفت: عجيب آشفته ام و همه چيز زندگي ام به هم ريخته است. به شدت نيازمند آرامش هستم و نمي دانم اين آرامش را کجا پيدا کنم؟
استاد برگي از شاخه افتاده روي زمين را داخل نهر آب انداخت و گفت: به اين برگ نگاه کن وقتي داخل آب مي افتد خود را به جريان آن مي سپارد و با آن مي رود.
سپس استاد سنگي بزرگ را از کنار جوي آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگيني اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقيه سنگ ها قرار گرفت.
استاد گفت: اين سنگ را هم که ديدي. به خاطر سنگيني اش توانست بر نيروي جريان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گيرد. حال تو به من بگو آيا آرامش سنگ را مي خواهي يا آرامش برگ را؟!
مرد جوان مات و متحير به استاد نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نيست. او با هر افت و خيز آب نهر بالا و پائين مي رود و الان معلوم نيست کجاست! لااقل سنگ مي داند کجا ايستاده و با وجودي که در بالا و اطرافش آب جريان دارد اما محکم ايستاده و تکان نمي خورد. من آرامش سنگ را ترجيح مي دهم!
استاد لبخندي زد و گفت: پس چرا از جريان هاي مخالف و ناملايمات جاري زندگي ات مي نالي؟
اگر آرامش سنگ را برگزيده اي پس تاب ناملايمات را هم داشته باش و محکم هر جايي که هستي آرام و قرار خود را از دست مده.
استاد اين را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عميقي کشيد و از جا برخاست و مسافتي با استاد همراه شد.
چند دقيقه که گذشت موقع خداحافظي مرد جوان از استاد پرسيد: شما اگر جاي من بوديد آرامش سنگ را انتخاب مي کرديد يا آرامش برگ را؟
استاد لبخندي زد و گفت: من تمام زندگي ام خودم را با اطمينان به خالق رودخانه هستي و به جريان زندگي سپرده ام و چون مي دانم در آغوش رودخانه اي هستم که همه ذرات آن نشان از حضور يار دارد از افت و خيزهايش هرگز دل آشوب نمي شوم و من آرامش برگ را مي پسندم…
🌟خود را به خدا بسپار و از طوفانهاي زندگي هراسي نداشته باش چون خدا کنار تو و مواظب توست.🌺
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
یه سلامی هم بکنیم خدمت کسایی که بچه شمال هستن و شمال زندگی میکنن بعد عشق بچه تهران دارن، با بدبختی رفتن پلاک تهران گرفتن، الان تو شهر خودشون راهشون نمیدن....
سلام بچه تهران...🤚🤣
#ویروس_کرونا #کرونا #در_خانه_بمانیم
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
پنجاه سال دیگه مردم نزدیک عید که بشه میشینن تو خونه و هی دستاشونو میشورن و میگن این از آداب و رسوم اجدادی و کهن ما ایرانیهاست.😂😂😂😂😂😂😂😂😂
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#در_خانه_بمانیم
#ویروس_کرونا
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدایا...
🌸برای آرامش دلم
✨ذکر و یادت
🌸مرا کفایت میکند
✨روزنه امید این شبهایم فقط تویی
🌸نزدیک ترین لحظه به خدا
✨میتونه درست همین حالا باشه
🌸 همین لحظه ای که
✨بی بهانه دلتنگش میشی
#شبتون_پر_از_حس_آرامش🌙✨
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
🌷قطار زندگی با سرعت
💗در حال گذر است
🌷ما نمی دانیم کی و کجا باید
💗از آن پیاده شویم
🌷اما
💗می توانیم با دوستانمان
🌷از با هم بودن و مناظر
💗زیبای بیرون لذت ببریم
🌷و شاد باشیم
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
نیایش صبحگاهی🌺 🍃 🌺
🌷خدايا ...
تمام كساني كه به قضاوت مي نشينند
را به تو مي سپارم
🌷خدايا ...
تمام كساني كه حسادت
كار روزمرگي شان است را به تو مي سپارم
🌷خدايا ...
به هر كه خوبي كردم و جوابم را با بدي داد
به تو مي سپارم
🌷خدايا ...
تمام كساني را كه مهرباني مرا نشانه گرفتند
تا سوء استفاده كنند ، به تو مي سپارم
🌷الهي ...
تمام كساني را كه به تو مي سپارم
ببخش و بيامرز ...
و ما را زیر سایه رحمتت قرار بده..
آمین 🙏
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
📡 بهبودی مادربزرگ 103 ساله چینی که به مدت یک هفته با #کرونا مبارزه کرد
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#در_خانه_بمانیم
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
از دزدی بادمجان تا ازدواج💍
#داستان 238
ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب🌸
*شیخ علی طنطاوی ادیب دمشق درخاطراتش نوشته :
یک مسجد بزرگی در دمشق هست که به نام مسجد جامع توبه مشهور است.
علت نامگذاری آن به مسجد توبه بدین سبب هست که آنجا قبلا محل منکرات بوده ولی یکی از فرمانداران مسلمان آن را خرید و بنایش را ویران کرد و سپس مسجدی را در آنجا بنا کرد.
یکی از طلبه ها که خیلی فقیر بود و به عزت نفس مشهور بود در اتاقی در مسجد ساکن بود.
دو روز بر او گذشته بود که غذایـی نخورده بود و چیزی برای خوردن نداشت و توانایی مالی برای خرید غذا هم نداشت.
روز سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به مرگ نزدیک شده است
با خودش فکر کرد او اکنون در حالت اضطراری قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا حتی دزدی در حد نیازش جایز هست.
بنابراین گزینه دزدی بهترین راه بود.
شیخ طنطاوی در خاطراتش ادامه می دهد : این قصه واقعیت دارد و من کاملا اشخاصش را میشناسم و از تفاصیل آن در جریان هستم
و فقط حکایت میکنم نه حکم و داوری.
این مسجد در یکی از محله های قدیمی واقع شده و در آنجا خانه ها به سبک قدیم به هم چسپیده و پشت بام های خانه ها به هم متصل بود بطوریکه میشود از روی پشت بام به همه محله رفت.
این جوان به پشت بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه های محله به راه افتاد.
به اولین خانه که رسید دید چند تا زن در آن هست چشم خودش را پایین انداخت و دور شد و به خانه بعدی که رسید دید خالی هست
اما بوی غذایی مطبوع از آن خانه میامد.
وقتی آن بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک آهن ربا او را به طرف خودش جذب کرد.
این خانه یک طبقه بود از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به داخل حیاط پرید.
فورا خودش را به آشپزخانه رساند سر دیگ را برداشت دید در آن بادمجان های محشی (دلمه ای) قرار دارد ، یکی را برداشت و به سبب گرسنگی به گرمی آن اهمیتی نداد ، یک گازی از آن گرفت تا می خواست آن را ببلعد عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد.
باخودش گفت : پناه بر خدا.
من طالب علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟
از کار خودش خجالت کشید و پشیمان شد و استغفار کرد و بادمجان را به دیگ برگرداند و از همان طرف که آمده بود سراسیمه بازگشت وارد مسجد شد و در حلقه درس استاد حاضر شد در حالی که از شدت گرسنگی نمیتوانست بفهمد استاد چه می گوید
وقتی استاد از درس فارغ شد و مردم هم پراکنده شدند.
یک زنی کاملا پوشیده پیش آمد با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه صحبت هایشان نشد.
شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و کسی را جز او نیافت.
صدایش زد و گفت : تو متاهل هستی ؟
جوان گفت نه
شیخ گفت : نمیخواهی زن بگیری؟
جوان خاموش ماند.
شیخ باز ادامه داد به من بگو میخواهی ازدواج کنی یا نه؟
جوان : پاسخ داد به خداوند که من پول لقمه نانی ندارم چگونه ازدواج کنم؟
شیخ گفت : این زن آمده به من خبر داده که شوهرش وفات کرده و در این شهر غریب و نا آشنا هست و کسی را ندارد و نه در اینجا و نه در دنیا به جز یک عموی پیر کس دیگری ندارد و او را با خودش آورده و او اکنون درگوشه ای از این مسجد نشسته و این زن خانه ی شوهرش و زندگی و اموالش را به ارث برده است.
اکنون آمده تقاضای ازدواج با مردی کرده تا شرعا همسرش و سرپرستش باشد تا از تنهایی و انسانهای بدطینت در امان بماند.
آیا حاضری او را به عقد خود در بیاوری؟
جوان گفت : بله و رو به آن زن کرد و گفت : آیا تو او را به شوهری خودت قبول داری؟
زن هم پاسخش مثبت بود.
عموی زن دو شاهد را آورد و آنها را به عقد یکدیگر در آورد و خودش به جای آن طلبه مهر زن را پرداخت و به زن گفت : دست شوهرت را بگیر.
دستش را گرفت و او را به طرف خانه اش راهنمایی کرد.
وقتی وارد منزلش شد نقاب از چهره اش برداشت.
جوان از زیبایی و جمال همسرش مبهوت ماند و متوجه آن خانه که شد دید همان خانه ای بود که واردش شده بود
زن از او پرسید : چیزی میل داری برای خوردن؟
گفت : بله. پس سر دیگ را برداشت و بادمجانی را دید و گفت : عجیب است چه کسی به خانه وارد شده و از آن یگ گاز گرفته است؟
مرد به گریه افتاد و قصه خودش را برای همسرش تعریف کرد.
زن گفت :
این نتیجه امانت داری و تقوای توست.
از خوردن بادنجان حرام سرباز زدی خداوند تعالی همه خانه و صاحب خانه را حلال به تو بخشید.
کسی که بخاطر خدا چیزی را ترک کند و تقوا پیشه نماید
خداوند تعالی در مقابل چیز بهتری به او عطا میکند.
#توبه_تولدی_دوباره
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
﷽
#داستان 239
#یک_داستان_یک_پند
✍با پیـرمــردِ مؤمنـی، درمسجد نشسته بـودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانهی خـدا شد. پــیرمـردِ مــــؤمـن٬ دســت در جیب ڪرد و اسڪناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نڪردند و سڪهای دادند.
جوانـی از او پـرسیــد: پول شیرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سڪه ای می دادی ڪافی بود!! پیرمرد تبسمی ڪرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع میڪند. از پـول شیـــرینتـــر، جـان و سلامتی من است ڪه اگر اینجا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشڪان بروم و آنجا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان ڪه از پول شیرینتر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است.
به فـرمـایــش حضـرت علـی (ع) چه زیاد است عبرت و چه ڪم است عبرتگیرنده. وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ
📚بقره آیهی۱۹۵
و (از مال خود) در راه خدا انفاق کنید و خود را با (دوری از انفاق) به مهلکه و خطر در نیفکنید و نیکویی کنید ڪه خدا نیکوکاران را دوست میدارد.
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
یه ضربالمثل کرونایی هم هست که میگه:
چه ساده دست از دنیا شستند آنان که دستهایشان را خوب نشستند...😑
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#در_خانه_بمانیم
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
☘️ #داستان 240 ☘️
👈یکی از ارادتمندان مرحوم علامه میگوید: روزی آقا طباطبایی را در مشهد دیدم که از کوچهای عبور میکرد و به فقیری که روی زمین نشسته بود، برخورد. پولی از جیب درآورده و در کف دست خود گذاشت و پیش آن نیازمند نشست و گفت: «بردار!» آن فقیر پول را برداشت. پس از آن علامه دستِ خود را بوسید و برخاست و رفت.
🌱بنده به ایشان عرض کردم: این کار شما – که فرمودید «پول را بردار» و دستِ خود را بوسیدید – چه دلیلی داشت؟ فرمود: «در روایت است که صدقه پیش از آن که در دست فقیر قرار گیرد، در دست خداوند قرار میگیرد1 همچنین خدا میفرماید: (یَدالله فَوْقَ أَیْدِیهِم) دست خداوند بالای دست آنان است.
پس رسم ادب این است که دست انسان زیر دستِ خداوند قرار گیرد؛ من به فقیر گفتم پول را بردارد تا دست خدا – که میان دست من و او قرار میگیرد – بالاتر از دست من باشد و هنگامی که در صدقه دادن، ابتدا پول در دست خدا قرار بگیرد. بنابراین دست صدقه دهنده وجودخداوند را زیارت کرده و من این «دست زائر» را برای تبرک بوسیدم.»
✍🏻ناگفتههای عارفان، ص 206-207
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش یه مغازه بود ،
آدم میرفت میگفت بی زحمت
یه کم "خیال خوش" میخوام
ببخشید این
"خنده ها از ته دل" چندن؟
این"آرامشا"لحظه ای چند؟
این"بی خیالیا"که میپاشن
روزندگی مشتی چند؟
لحظه هاتون آروم و زیبا 🌷
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
#داستان 241
✨ جریان مخالف ✨
مرد جواني کنار نهر آب نشسته بود و غمگين و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادي از آنجا مي گذشت. او را ديد و متوجه حالت پريشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتي استاد را ديد بي اختيار گفت: عجيب آشفته ام و همه چيز زندگي ام به هم ريخته است. به شدت نيازمند آرامش هستم و نمي دانم اين آرامش را کجا پيدا کنم؟
استاد برگي از شاخه افتاده روي زمين را داخل نهر آب انداخت و گفت: به اين برگ نگاه کن وقتي داخل آب مي افتد خود را به جريان آن مي سپارد و با آن مي رود.
سپس استاد سنگي بزرگ را از کنار جوي آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگيني اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقيه سنگ ها قرار گرفت.
استاد گفت: اين سنگ را هم که ديدي. به خاطر سنگيني اش توانست بر نيروي جريان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گيرد. حال تو به من بگو آيا آرامش سنگ را مي خواهي يا آرامش برگ را؟!
مرد جوان مات و متحير به استاد نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نيست. او با هر افت و خيز آب نهر بالا و پائين مي رود و الان معلوم نيست کجاست! لااقل سنگ مي داند کجا ايستاده و با وجودي که در بالا و اطرافش آب جريان دارد اما محکم ايستاده و تکان نمي خورد. من آرامش سنگ را ترجيح مي دهم!
استاد لبخندي زد و گفت: پس چرا از جريان هاي مخالف و ناملايمات جاري زندگي ات مي نالي؟
اگر آرامش سنگ را برگزيده اي پس تاب ناملايمات را هم داشته باش و محکم هر جايي که هستي آرام و قرار خود را از دست مده.
استاد اين را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عميقي کشيد و از جا برخاست و مسافتي با استاد همراه شد.
چند دقيقه که گذشت موقع خداحافظي مرد جوان از استاد پرسيد: شما اگر جاي من بوديد آرامش سنگ را انتخاب مي کرديد يا آرامش برگ را؟
استاد لبخندي زد و گفت: من تمام زندگي ام خودم را با اطمينان به خالق رودخانه هستي و به جريان زندگي سپرده ام و چون مي دانم در آغوش رودخانه اي هستم که همه ذرات آن نشان از حضور يار دارد از افت و خيزهايش هرگز دل آشوب نمي شوم و من آرامش برگ را مي پسندم…
🌟خود را به خدا بسپار و از طوفانهاي زندگي هراسي نداشته باش چون خدا کنار تو و مواظب توست.🌺
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏
در این شب های نزدیک عید
به مریض ها و آنهایی
که قرض دار آبرومند هستند و
ناامید ها و درمانده ها،
نوری از بخشش و رحمتت✨🙏
عطا كن🙏
خدایا 🙏
تمامی بیماران
را لباس عافیت بپوشان
الهی شفای
جسم و روح وفکر
به ماعطا فرما🙏
والهی عاقبت همه
ما را ختم بخیر بگردان 🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
الهی بین شما
هیچکس مریض و مریض دار نباشه
اگرم هست به زودی خبر سلامتیشو بشنوه
تنتون سلامت😇
ذهنتون بی دغدغه
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾