سلامِ صبح🌤
طلایے ترین کلیــد🌹🍃
براے ورود بہ قلبهاست..
پس صمیمےترین سلام
تقدیم بہ شمامهربان ها..
امیدکہ طلـوع امروز
آغازخوشےهایتان باشد
با آرزوی شنبه و اول 🌹🍃
هفتہ ای زیبا برای شما عزیزان
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🔻🔺🔻🔺
🔺🔻🔺
🔻🔺
🔺
#داستان 443
📚وعده چهارم!
تقریبا ۵ سالم بود، خیلی رو داداش بزرگترم حساس بودم و خیال میکردم خانواده ام اون رو بیشتر از من دوست دارند. یه جورایی توهم توطئه داشتم! تقصیر خودشون هم بود؛ مثلا اگر جایی میخواستند بروند که من را نبرند، به برادرم یاد داده بودند که بگوید میرویم آمپول بزنیم.
همیشه خیال میکردم مثلا برا اون چیزایی میخرند و از من پنهون میکنند.
رمضان شده بود و من اصلا نمی دونستم روزه و سحری خوردن و اینا یعنی چه؟! یه شب نیمه های شب از خواب بیدار شدم! دیدم داداشم نیست رفتم اینور اونور نگاه کردم دیدم هیچکس تو جایش نخوابیده! و چراغ آشپزخونه هم روشنه. آروم آروم رفتم جلو و دیدم مامان و بابا و پسر عزیزشون نشسته اند دور هم توی آشپزخونه سر سفره و دارن غذا میخورند.
من رو با لبخندهای روی لبشون نگاه میکردند و من هم مبهوت نگاهشون میکردم.
تمام سالهای عمرم جلوی چشمم مرور شد! این همه سال فکر میکردم برادرم رو بیشتر دوست دارند و همیشه تکذیب میکردند. مچشون رو گرفته بودم.
اونها این همه سال به من گفته بودن فقط سه وعده غذا داریم، صبحونه و ناهار و شام!
این همه سال یه وعده غدای دیگه که نصف شب بیدار میشدند و می خوردند رو از من پنهون کرده بودن.
#داستان_بخوانیم
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🔺
🔻🔺
🔺🔻🔺
🔻🔺🔻🔺
❣❄️❣❄️
❄️❣❄️
❣❄️
❄️
#داستان 444
📚یه روز پدر بزرگم قفل کمدش رو باز کرد و یه پیپ قدیمی رو نشونم داد و گفت:
مهمترین چیزی که یه مرد باید بدونه اینه که نباید یه زن همه چیز رو بدونه، و البته نباید هم از همه چیز بی خبر باشه!
حس بین دونستن و ندونستن واسه اون ها خوشاینده،
باید اجازه بدی زن ها همیشه سوال کنن، با ذهنشون بازی کن، خودشون هم این رو می خوان...
فکر کنم واسه همین بود که وقتی مادربزرگم از پدر بزرگم می پرسید که هنوزم دوسم داری؟
پدربزرگم بهش می گفت: اون پیپ من رو پیدا کن تا بهت بگم!
اما خب پیپ که قطعا پیدا نمی شد، مادربزرگ هم جواب سوالش رو نمی گرفت، سوالی که می دونست جوابش چیه اما باز هم می پرسید.
#داستان_بخوانیم
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
❄️
❣❄️
❄️❣❄️
❣❄️❣❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸نماهنگ شب قدر
🔹بدنم خسته، گنَهَم سنگین، رَه طولانی چه کنم یا رَب...
🔹ز سیَه کاری، شده روزم چون شب ظلمانی، چه کنم یا رَب...
#شب_قدر #شهادت_امام_علی #رمضان
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
یاعلی ویاعظیم مهدی رسولی.mp3
3.39M
یتیم یتیم سفارش اخرِ پدره😔
مهدی رسولی
اللّهُمَّصَلِّعَلي
مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُــم
#قران ناطق حیدرست
فقط حیدر #اميرالمؤمنين است
#امام_علي
☘🌾☘🌾
🌾☘🌾
☘🌾
🌾
#داستان 445
📚 داستان کوتاه پند آموز
کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .
مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت.
شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد .
این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود.
امام علی علیه السلام:
دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود.
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🌾
☘🌾
🌾☘🌾
☘🌾☘🌾
◼️◾️ شبی که همه حوادث معین میشود....
#شب_قدر
#لیلة_القدر
#امام_علی
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🌷🌴🌷🌴🌷
🌴🌷🌴🌷
🌷🌴🌷
🌴🌷
🌷
#داستان 446
✨امام عادل✨
در زمان خلافت و زمامداری امام على (علیه السلام) در کوفه، زره آن حضرت گم شد.
مدتی بعد زره در حالی پیدا شد که در اختیار مردی مسیحى (یا یهودی) بود.
حضرت به او فرمود: این زره برای من است، ولی آن مرد انکار کرد و گفت: زره در دست من است، شما که ادعا میکنید باید دلیل بیاورید.
امام او را به محضر قاضى برد و اقامه دعوى کرد که این زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به کسى بخشیده ام و اکنون آن را در نزد این مرد یافته ام .
شُریح، قاضى دادگاه، به آن مرد گفت: خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد، تو چه مى گویى؟
او گفت: این زره مال خود من است و در عین حال، گفته مقام خلافت (امیر المؤمنین) را تکذیب نمى کنم [ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد].
قاضى رو به امام کرده و عرضه داشت: شما مدّعى هستید و این شخص منکر است، به همین جهت، ارائه شاهد بر عهده شماست.
علی علیه السلام خندید و فرمود: قاضى راست مى گوید، اکنون باید شاهد آورم، ولى من شاهدی ندارم.
قاضى روى این اصل که مدّعى شاهد ندارد، به نفع مسیحى (یا یهودی) حکم کرد و او هم زره را برداشت و روانه شد .
ولى مرد مسیحى که خود بهتر مى دانست زره برای چه کسى است، پس از آنکه چند قدم برداشت، برگشت و گفت: این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست، از نوع حکومت انبیاست سپس اسلام آورد و اقرار کرد که زره برای على (ع) است .
حضرت علی (ع) از اسلام آوردن او خوشحال شد و زره را به او هدیه داد.
طولى نکشید که او با شوق و ایمان در زیر پرچم على (ع) و به همراه او با خوارج در جنگ نهروان جنگید.
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🌷
🌴🌷
🌷🌴🌷
🌴🌷🌴🌷
🌷🌴🌷🌴🌷
#من_فقط_یک_حاجت_دارم
#امام_علی
#شهادت_امام_علی
استاد_پناهیان 🌸
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
💥💥💥
💥💥
💥
✨﷽✨
#داستان 447
✅حکایتی از پیر پالان دوز
✍یک روز شیخ بها در بازار قدم میزد و پیر مردی را دید که مشغول دوختن پالان پاره مردم بود و از این راه امرارمعاش میکرد. شیخ دلش به حال پیرمرد سوخت و جلو رفت وگفت : سلام سپس دستش را به پالان پیرمرد زد و بلافاصله از طرف غیب پالان پیرمرد پر شد از سکه های اشرفی. پیرمرد وقتی این حرکت شیخ را دید ناراحت شد و فریاد زد چکار کردی؟ یالا سکه ها را بردار که به درد من نمیخورد. شیخ گفت :
من نمی توانم سکه ها را غیب کنم. پیرمرد چوب دستی خود را به پالان زد و سکه ها غیب شدند و رو به شیخ گفت تو که نمی توانی غیب کنی چرا ظاهر میکنی؟ شیخ بها فهمید پیرمرد صاحب علم و کمالات بسیار است. پیرپالان دوز سپس رو به شیخ می کند و می گوید: "دلت را کیمیا کن!" کما اینکه خدای رحمان در حدیث قدسی می فرماید : " یا عبدی اطعنی اجعلک مثلی انا اقول کن فیکون انت تقول کن فیکون : بنده من مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود کنم. من می گویم باش پس بوجود می آید تو هم می گویی باش پس می شود."
سرانجام عالم ربانی، محمد عارف عباسی در سال 985 ه. ق جان به جانان تسلیم نمود. مقبرهی این عارف بزرگ جنب حرم رضوی در مشهد مقدس واقع و در شمال شرقی حرم مطهر، واقع در ابتدای خیابان نواب صفوی (پایین خیابان)، زیارتگاه بسیاری از شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت میباشد
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
💥
💥💥
💥💥💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداحافظ
ای نخــــل ها چاها
دگر نشـــنوید از علـــــی آه ها
که شام علـی گشته دیگر سحــر
که امشـــــب رود نزد پیغمــــــبر
شهادت #امام_علی (ع) تسلیت باد 🏴
#شهادت_امام_علی
#رمضان
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
💚به جز از علی نباشد
🖤به جهان گرهگشایی
💚طلب مدد از اوکن
🖤چو رسد غم و بلایی
💚چو بکار خویش مانی
🖤درِ رحمت علی زن
💚بجز او به زخم دلها
🖤ننهد کسی دوایی
💚شهادت حضرت علی(ع) تسلیت باد
🖤التماس دعا
💚 شبتون معطر به یاد خدا
#شهادت_امام_علی
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🌙 #شب_قدر #امام_علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحها وقتی خورشید در میآید ،
متولد بشویم ...
آسمان را بنشانیم ،
میان دو هجای هستی ...
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم ...
👤 سهراب سپهری
🔸 سلام. صبح بخیر 🌸
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🌸🍃🌸🍃
شبلی گوید:
در قافله ای به شام می رفتم . اعراب بیرون آمدند ٬ قافله را گرفتند و نزد سر دسته ی آنها که نشسته بود ٬ بردند و اموال قافله را بر او عرضه کردند . ظرفی را بیرون آوردند که در آن بادام و شکر بود و شروع کردند به خوردن ٬ جز امیر که هیچ نخورد .
او را گفتم : چرا نمی خوری ؟
گفت : من روزه دارم !
گفتم : راهزنی می کنی و اموال مردم را می گیری و آن ها رو می کشی و روزه می گیری ؟
گفت : ای شیخ ! برای صلح جایی باقی بگذار ! پس از آن ٬ روزی او را در طواف دیدم و او مُحرم بود و چون خیکی خشکیده و پوسیده ٬ تکیده بود . او را گفتم : تو آن مردی ؟
گفت : آن روزه مرا به اینجا رسانید.
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🌺🌸🌺
🌸🌺
🌺
#داستان 448
بسیار‼️بسیار‼️آموزنده مو به تن آدم سیخ میشه😱
مردی وارد خانه شد، همسرش را در حال گریه دید! علت را جویا شد. همسرش گفت: گنجشکهایی که بالای درخت هستند، وقتی در خانه تنها هستم ، مرا نگاه می کنند بیم آن دارم این امر مرا معصیت و گناه آلوده کند‼️
مرد بخاطر عفت و خداترسی همسرش پیشانی او را بوسید. تبری آورد و درخت را قطع کرد. پس از یک هفته روزی زود از کارش به خانه آمد و دید که زنش با مرد قصاب در اتاقي دربسته تنهايند و با هم جفت شدهاند⁉️
شوهر زن فقط وسایل مورد نیازش را برداشت و از آن شهر رفت. به شهر دوری رسید که مردم آن شهر مقابل کاخ پادشاه جمع شده بودند. وقتی علت را جویا شد، گفتند: از گنجینه پادشاه دزدی شده! در این میان مردی که بر پنجه پا راه می رفت از آنجا عبور کرد. مرد پرسید: او کیست؟ گفتند: ذاهد شهر است و برای اینکه خدای نکرده مورچهای را زیر پا نکند، روی پنجه ی پا راه می رود!
مرد گفت: بخدا دزد را پیدا کردم مرا نزد پادشاه ببرید.
او به پادشاه گفت: این شخص همان کسی است که گنجینه تورا دزدیده است! شیخ پس از بازجویی به دزدی اعتراف کرد. پادشاه از مرد پرسید: چگونه فهمیدی که او دزد است؟ مرد گفت: تجربه به من آموخت وقتی که کسی بیش از حد احتیاط کار باشد و در بیان فضیلت زیاده روی، بدان که سرپوشی است برای یک خطا!
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🌺
🌸🌺
🌺🌸🌺
❄️❄️❄️❄️
❄️❄️❄️
❄️❄️
❄️
#داستان 449
📚داستان عجیب بهشت خاکستر (اصحاب الجنه)
در بنی اسرائیل مردی نیکوکار زندگی می کرد و دارای باغی بود که در آن انواع درختان و محصولات دیگر وجود داشت.
صاحب باغ به فقرا توجهی کامل داشت؛ از این رو به هنگام برداشت محصول ، مستمندان را دعوت می کرد و از هر نوع محصولی که داشت سهم آنها را می داد و فقرا هم او را دعا می کردند و این سبب برکت بیشتر اموال او می گردید. سال ها بر این منوال گذشت تا این که مرد نیکوکار در گذشت و بوستان او به سه فرزندش به ارث رسید…
بهشت خاکسترپسران راهی غیر از راه پدر را در پیش گرفتند و با خود گفتند: پدر ما مردی کم خرج بود و می توانست به فقرا کمک کند، اما خرج ما بسیاری است و از چنین کمکی معذوریم. وقتی زمان برداشت محصول فرارسید، برای آن که فقرا به سراغ ان ها نیایند، صبح تاریکی را انتخاب کردند تا به دور از چشم آنها غلات را جمع آوری کنند. صبح زود برخاستند و به اتفاق یکدیگر به باغ رفتند و مشاهده کردند آتش، باغ و غلات آن را سوزانده است. ناگاه متوجه شدند که نیت بد آنها در پرداختن حقّ مستمندان سبب عذاب آنها گردیده است. برادر میان سال گفت: ای برادران! چرا در حق بینوایان نیت بدی داشتید؟ چرا تسبیح خدا را نگفتید؟
می گفتند: پروردگار ما از هر عیبی منزه است و ما از ستمکارانیم. و بعضی یکدیگر را ملامت می کردند و می گفتند: وای بر ما! ما طغیان کردیم، اما باشد که خداود توبه ما را بپذیرد و بهتر از آنچه داشتیم به ما عطا فرماید، ما به رحمت او امیدواریم.
از آن جایی که توبه کردند و نیت آنها این بود که اگر برخوردار گردند به فقرا کمک کنند، خداوند بوستانی بهتر از آنچه که داشتند به انها عطا فرمود که انگور آن شهرت یافت.
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
❄️
❄️❄️
❄️❄️❄️
❄️❄️❄️❄️
☄🔥☄🔥
🔥☄🔥
☄🔥
🔥
#داستان 450
📚مى خواهم در حال روزه از دنيا بروم
نفيسه همسر اسحاق بن جعفر الصادق محدّث قمى"ره" در سفينة البحار مى نويسد:
"هِىَ السَّيِّدَةُ الْجَليلَةُ الَّتى وَرَدْت رِواياتٌ فى مَدْحِها".
او زنى صاحب جلالت و فضيلت است كه در مدحش روايات زيادى وارد شده است، او دختر حسن بن زيد بن الحسن المجتبى عليهم السلام است، وقتى كه اين عليا مخدّره در مصر وفات نمود، همسرش اسحاق مؤتمن فرزند حضرت صادق ع تصميم گرفت او را به مدينه برده تا در قبرستان بقيع دفن نمايد، مردم مصر با اصرار زياد خواهش كردند و مال زيادى به اسحاق دادند كه نفيسه خاتون را در مصر دفن كن، تا مردم مصر به وجود نفيسه تبّرك جويند و كسب رحمت و بركت نمايند، جناب اسحاق راضى نشد و قبول نكرد، آن شب در خواب پيامبر را ديد كه حضرت فرمود:
"يا اسحاق لا تعارض اهل مصر فى نفيسة فانّ الرّحمة تتنزّل عليهم ببركتها"
"اى اسحاق معارض اهل مصر نشو، در حق نفيسه، (يعنى بپذير خواسته هاى مردم مصر را) به حقيقت به بركت وجود نفيسه رحمت در مردم مصر نازل مى گردد."
مرحوم محدّث قمى(قدس سره) به دنباله جريان مى نويسد: حكايت شده از شعرانى، به اينكه شيخ ابوالمواهب شاذلى "كه از بزرگان علم و عمل بود" خواب ديد پيامبر را، كه حضرت فرمود: يا محمّد "شاذلى":
"اذا كان لك الى الله حاجة فانذر لنفيسة الطّاهرة و لو بدرهم يقضى الله تعالى حاجتك".
حضرت فرمود: اى محمد "ابوالمواهب شاذلى" اگر براى تو حاجتى بوده باشد، سپس نذر كن براى نفيسه طاهره، اگر چه با يك درهم باشد، خداوند حاجتت را برآورده خواهد نمود.
سپس محدث قمى مى نويسد: در كتاب اسعاف الراغبين است، كه جناب نفيسه خاتون قبرش را با دست مباركش حفر نمود، و در ميان قبر وارد مى شد، مى خواند، و در داخل قبر شش هزار ختم قرآن كرد، و اين عليا مخدّره در مصر در ماه مبارك رمضان سنه 208 هجرى، از دنيا رفت.
وقتى محتضر شد و حالت مرگ او فرا رسيد، روزه بود، او را الزام كردند و گفتند روزه خود را افطار كنيد، فرمود:
"واعجبا! انّى منذ ثلثين سنة اسأل الله تعالى ان القاه و انا صائمة افطر الان، هذا لا يكون، ثمّ فرئت سورة الانعام فلمّا وصلت الى قوله تعالى (لهم دار السّلام عند ربّهم) ماتت".
يعنى: من سى سال است از خداوند مى خواهم كه او را با روزه ملاقات نمايم، كه شما مى گوئيد الان افطار كنم، خير، اين كار شدنى نيست، خداوند دعايم را مستجاب نموده. سپس مشغول به قرائت سوره مباركه انعام شد، تا وقتى رسيد به آيه شريفه "لهم دارالسلام" براى آنان در نزد پروردگارشان دارالسلام "بهشت" اتس. اين موقع روحش از قفس عاريت سينه به روح و ريحان بهشت و فردوس برين پرواز نمود.(1)
📚 سفينة البحار، ج 2، ص 604.
┈┈••☘🍃🐣🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🔥
☄🔥
🔥☄🔥
☄🔥☄🔥