eitaa logo
کافی نت . تحریر . لوازم مذهبی
812 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
370 ویدیو
6 فایل
﷽ ✅کافی‌نت آنلاین، ثبت‌نام های اینترنتی ✅نوشت افزار و لوازم مذهبی ✅سیمی کتاب و جزوه، پرس کارت ✅چاپ بنر، کارت ویزیت و تراکت ✅تایپ پرینت اسکن کپی رنگی تهران، قدس، میدان ۹دی(ساعت) خ شهیدجعفری جنب مدرسه ۰۹۳۶۵۱۱۰۵۶۹ ارسال مدارک و ثبت سفارش: @Avayeemehr
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از زیـاࢪٺ زیبـاسٺ !'
4_5891095302038891156.mp3
5.29M
02:55 ●━━━━━━─────── ♾ ⇆ㅤㅤ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤㅤ↻ جاماندھ‌ها؎ِاربعین🙃💔 پیشنھاد میشہ همزمان با تیرڪ یازدهم خونده بشہ(: 💌|←بِنـْتـُ الْحِیْدَࢪ @nevisandegane_enghelab
🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤 ✍🏻 به قلمِ بِنـْتـُ الْحِیْدَࢪ 🌷 دکتر پتو را روی صورتش کشید دستگاه ها را از بدنش جدا کرد موقع بردن به سرد خانه چیزی کنار تختش مورد توجه بقیه قرار گرفت کتاب زیارت عاشورا ..! دکتر به سمت پرستار ها برگشت و گفت : _ کی اجازه داده این بیاد تو؟! جلو رفتم +من! می خواست براش زیارت عاشورا بخونم. دکتر بخشمان آدم مقیدی نبود اما هر چیزی که به امام حسین مربوط می شد نرمش می کرد ، نمونه اش همین مرخصی چند ساعته که برایم حکم زندگی دوباره داشت! نمی دانم با اینکه به گفته بقیه در حال خدمتم و وقت کمتری برای محبوبم می گذارم چطور دلم را برای دوری از دعای پنج شنبه شب ها ... ندبه های صبح جمعه .. حتی نماز های کنار حرم شاه عبد العظیم که نیمه شب ها پناه دل شکسته‌مان می شد .. یا برای دیر رسیدن همیشه به نماز جمعه و از همه بیشتر غبار روی از مزار شهدای گمنام با بچه ها راضی کنم.. دکتر خواست تا تحویل جنازه به سرد خانه همراه مرد مسنِ خوابیده بر تخت و آزاد شده از قفس بمانم حال و هوای بخش عجیب بود ... مثل تماس ها بوی جدایی می داد! یکی از بچه های همکلاس محمدرضا با چشم های به خون نشسته و صدایی گرفته مشخصات مرد را پرسید به یکباره دلم هول کرد... + علی... گفتی محمدرضا تو چه بخشی بود؟! امروز می خواستم بهش سر بزنم . نشد سرش به زیر افتاد به گمانم این قطره های اشک بود که لبه ماسکش را خیس کرده بود! منتظر جواب می ماندم حتی اگر تا صبح طول میکشید ... می خواهم خلاف تصورم پاسخ دهد..! - محمدرضا.. رفت پیش رفیقاش... حالا وقت رفتن نبود ... با هم قرار گذاشته بودیم امسال اربعین کنار هم در جاده نجف کربلا عشق بازی کنیم ... قرار بر این بود بعد ها من به عنوان دکتر او هم روحانی گروه به صورت جهادی به روستا ها برویم .. همیشه که می خواستم سر به سرش بگذارم می گفتم باید حتما یه بار بیامم پای جلساتت بشینم پس فردا که عالمی شد واس خودت پز بدم این رفیق من بوده بعد همه بگن آیت الله... و با یک پس گردنی حرف را نصفه باقی بگذارد.. قرار بود یک بار هم که شده پشتش نماز بخوانیم... حسرت جامندن از شهید ذوالفقاری بالاخره کار خودش را کرد حالا بالای سرش رسیده بودم رویش پارچه سفید رنگش نوشته شده بود طلبه شهید محمدرضا مرادی (شهید سلامت) یاد توبیخ های هر سالش قبل و بعد اربعین افتادم _ صدراا امسال از دست میره هاا پس قردا سر پل صراط دیدی ما رو ان‌شاءالله راحت رد کردن نگی نامردیم داداش اربعین تجدید پیمان با امام زمانه ها.. اصن تو یه بار بیا حرمش که جای خود خاکشم روح آدمو جلا میده ، بیایی اخلاص این بچه کوچیک های کنار جاده رو که ببینی با خودت میگی اووو اینا کجان ما کجا اینا اخلاص رو معنا کردن ،نه مثل ما که مناظر دیده و شدن و قدردانی مردمیم! باورت نمیشه موکب های خالی از زائر یه طور غریبی خاصی دارن انگار که مردم عادی لیاقت حضور توشونو ندارن !! می فهمی چی میگم ؟؟ نه تا زمانی که نیایژ چیزی از اون لیوان ها که هزار تا آدم باهاش آب خوردن نمی فهمی ..! درکی حتی از شربت شهادت هم نداری.. به نظر من خیلی خوش مزه تر از زمان جنگه(آرام می خندید و می گفت) حتی زودتر اثر میکنه! اصلا فکر کن داری راه میری یهو احساس می کنی یکی پشتته بر که می گردی می بینی یه آدم عراقی که تو عمرت تا حالا یه بار هم ندیدی داره با یه لبخند مقوای لبیک یا مهدی به کولیت می بنده یا تو یه موکب چادری با خستگی تمام دراز کشیدی از اون ور صدای یک عراقی اینطور بین همه ها بپیچه حب الایرانی بعد چنتا جون هم صدا هم با هم جوابشو بدن حب العراقی..! تما خستگیات در میره به قول استاد غلامی : معشوق که یکی باشه عشاق بهم نزدیک‌تر میشن داری ضرر می کنی صدرا ..امسالو باید با خودم ببرمت چیزی که از چشمانم می چکید دیگر معنای اشک را نمی داد دانه دانه اش فرصت های از دست رفته بود چیزی غرق در حسرت ... تا به حال نمی خواستم این را باور کنم اما حالا یقین پیدا کرده بودم که از قافله حسینی جامانده ام ... من هم چای عراقی می خواستم ... املت هایی که گفته محمدرضا بیشتر نمیرو بود.. از همه بیشتر یک گوش چشم یک نگاه از نوع خریدانه اش.. ... {از عاشورا تا اربعین حسینی} ڪپی با ذڪر نام نویسندگان آزاد! تنها راه ارتباط با [بِنـْتـُ الْحِیْدَࢪ . پیچڪ اللِئآ] (.. @nevisandegane_enghelab ..) 🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤
🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤 ✍🏻 به قلمِ 🌱 پـیــچڪُ اللِـئآ 🌱 [ ۱۶ آذر ماه ۱۳۹۵ ساعت ۲۳:۴۵ شب ] بسم الله خوب میدونی دو سه روزی هست تو حال خود نیستم ، خوب میدونی که چی دارم میگم ...بعضی مواقع ، بعضی اتفاقا اصلا قابل پیش بینی نیستن همون اتفاقایی که این حال مضخرفو خالی کردن روم! تقریبا از آخرین باری که پیشت حرف زدم یک ماه و خورده ای میگذره . دیگه کمتر پیشت میام یعنی اصلا حالِ خودکار گرفتنم ندارم. وقتی هنوزم روم نشده به کسی چیزی بگم و شمع روشن شده تو دلم گرچه نَفَسِ گناه داشت خاموشش میکرد، دنیا زودتر ازهمه دست جونبوند و فوتشو روونش کرد و با نامردیه تموم تو نطفه خفم کرد! انگار قسمت نیست یه بارم توی زندگیم یه معشوق داشته باشم ...حالا منم نگاه های خاتون ... بازم به قربونش که جای مامانم برام مادری کرد و حتی جای صبا برام خواهری! شاید خاتون باید تنها معشوق پنهون این قلب بمونه و شاید هیچ وقت هـیچ معشوقی نصیبم نشه! مامان ، آخرین باری که دیدمش هشت سالم بود خیلی کوچیک بودم و الان جز عکس روی میز دیگه چیزی ندارم ازش . کجاست مامان زندگیم! چرا دیگه نیست که بغلش کنم؟! چرا نیست به دادم برسه ؟؟ دلم می خوادش...خیـلی زیاد! درسته من مَردم ؛ اصلا نباید از این دهن حرف عاشقونه دربیاد ولی کاش میشد گـِل بگیرم اون دهنیو که گفت : مردا بی احساسن و سنگ! من ... الان... واقعاااا.... می خوام که پیشم باشه ! ولی... خواستن کجا ؛ داشتن کجا... ( جای خشک شده قطره ی اشک ؛ روی کاغذ پیداست! و قطره ی اشک خواننده متن به روی کاغذ ریخته می شود ...) خوب میدونی ولی من میخوام بنویسم تا تو بیشتر بفهمی حالمو ...همین سه روز پیش فضارو جور کردم وقتی صادق گیر آوردم ، توی غذاخوری دانشگاه ، سر حرف رو باز کردم . چندبار ازش مشورت گرفته بودم واقعا جای برادرمه و دوست داشتم که صمیمی تر بشیم! گفتم حالم خرابه. نه شرایط ازدواج و خواستگاری هست نه سنم میکشه ... نه عقلم قَد میده . بعد از پنج دیقه حرف زدن درمورد تجربیات خودش ؛ گفت که در شرف ازدواجه ؛ اگه خدا بخواد! ادامه داد که در حد آشنایی با یه نفر از بچه های دانشگاه پیش رفتن و قراره دو هفته بعد از اربعین مَحرم بشن. زیاد از شخص مورد نظرش حرف نزد فقط گفت که توی دانشکده ماماییه... بخاطر همین منم چیزی از نجمه نگفتم ، اگرچه الان دیگه باید بگم خانم احدی! یه سری راهنمایی کرد و گفت دوباره به کسی که توی ذهنم دارم رو بزنم شاید طرف شرایطشو نداره.. منطقی بود ، فرداش که یعنی میشه دیروز ، وقتی از دانشگاه بیرون اومدیم فامیلیشو صدا زدم و وقتی برگشت ، جلوتر رفتم بهش یجوری به زبون بی زبونی فهموندم که دلم پیشش گیره.. سرشو آورد بالا معلوم بود آخرین حرفیه که بهم میزنه ؛ گفت که خواستگار داره و یکی از بچه های سال بالاییه دانشگاس که از قضا منم باهاش دوستم! من که فقط با امین خیلی صمیمی ام و اونم تو دانشگاه ما نیست! دیگه کی میمونه؟ توی ثانیه اول چیزی نفهمیدم ولی بعدش..؟ بــووم ... بمب اتم تو دلم ترکید! نکنه صادق ... یعنی صادق ؟ افتادم به مِن مِن و خدافظی کردم. حالا من موندم قسمتی که هیچ وقت مالِ من نمیشه! و یه دلِ بخت برگشته. تصمیم دارم دیگه پیگیر نشم تا صادق هیچ وقت از این دوست داشتن بویی نبره . باید از ذهن و زندگیم دور کنم دختری رو که فقط میخواستم مال من باشه ولی روزگار اجازه نداد! مطمئنا جواب مثبت شنیدن از دخترِ مودب و باحیایی مثل نجمه ؛ برای صادق عقلانی تره ، چون صادق چهار سال از من بزرگ تره و کمتر میشه توی دانشگاه گیرش آورد و الان دکتری شده واس خودش! من اصلا نمی تونم وارد جنگ با صادق بشم سر نجمه! پیروز میدون اونه . چه شکست آرومی بدون جنگ و جدل! حالا که هنوز به قول فیلما آنچنان عاشق پیشه نشدم باید دلمو پَس بگیرم ، اتفاقا خوب شد وگرنه جمع کردن این دل اصلا کار من نبود ... خدایا خودت میموندی و دلی که کار از کارش گذشته! باید شروع کنم بیشتر به درسام برسم . یادم رفته همه ی درسا رو ؛ حتی اسم کتابا! اینجوری که نمی تونم دووم بیارم...باید خودمو جمع و جور کنم.. خب این نمیشه ؛ یکی دیگه ...والا. صرفا جهت ساکت کردن جسم و عقلم ، که با هورموناش گند زده بهم... ولی خب فراموش کردن کار سختیه خوبه فقط چند بار نگاهش کردم .. مشتی از من بگذر و بهم رحم کن . دمت گرم جز تو کسیو ندارم! دل نابودمم روزگارشو بخیر کن یاعلی و شبت بخیر ... _از طرف یه دلشکسته‌ی‌تنها به خداوند تسکین دهنده درد ها_ ... {از عاشورا تا اربعین حسینی} ڪپی با ذڪر نام نویسندگان آزاد! تنها راه ارتباط با [بِنـْتـُ الْحِیْدَࢪ . پیچڪ اللِئآ] (.. @nevisandegane_enghelab ..) 🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤
💌 | غم و شادی‌ات برای چیست؟ 🌱 رزمایش همدلی: idpay.ir/hamdeli99
پیری و مرّگ عجَب غصِه‌ی جان‌فرسایی ‌است تا جوانیم ؛ دعٰا کن به شهادَت برِسیم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 ها لحـظه شمارم تا بـیایی نازنـین تو نمی آیی و من حس میکنم بازنده ام 🦋
ما با خیال حضرت معشوق زنده ایم بی عشق، این نفس زدن از مرگ بدتر است 🔗سید صادق رمضانیان •┈┈••✾•🗝♥️🗝•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه جای شِکوِه از اندوه؟ وقتی دوست‌تر دارم من از هر شادیِ دیگر، غمِ عشقِ تو خوردن را... الهی و ربی من لی غیرک...
. .دانی‌که‌چیست‌حاصلِ‌انجامِ‌عاشقی؟ جانانه‌را‌ببینی‌و‌جان‌را‌فداکنی..♥️:)