.
💫 دلِ ما هر چه کشید از تو کشید
🍁 هر چه از هر که شنید از تو شنید
💫 گر سیاه است شب و روزِ دلم
🍂 باید از چشم تو، از چشم تو دید
💫 غنچه از راز تو بو بُرد، شکفت
🍁 گل گریبان به هوای تو درید
💫 موج اگر دعوی دریا دارد
🍂 گردنِ ناز به نام تو کشید
💫 خواب سنگین ز سر صخره و کوه
🍁 رنگ از روی شب تیره پرید
💫 روشن از روی تو چشم و دلِ روز
🍂 صبح از نام تو دم زد که دمید
#قیصر_امین_پور
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📚 ضرب المثل "آشی برایت بپزم که یک
وجب روغن رویش باشد"
🔹 معنی و کاربرد:
یعنی قرار است از تو انتقام بگیرم.
همچنین برای تهدید کردن شخص نیز به
کار می رود.
نقشه کشیدن و ایجاد توطئه برای گرفتار
کردن دیگری.
🔸 داستان:
ناصر الدین شاه قاجار سالی یک بار در روز
اربعین حسینی آش شله قلمکار نذری
می پخت و خود نیز در آن مراسم حضور
می یافت تا ثواب ببرد.
تمام بزرگان مملکت در این روز در حیاط
قصر جمع می شدند و برای تملق و نزدیک
شدن به شاه قاجار هر یک کاری را به
عهده می گرفتند مثلا برخی سبزی پاک
می کردند، بعضی نخود و لوبیا خیس
می کردند، عده ای دیگ های بزرگ را روی
اجاق می گذاشتند و خلاصه هر کس
سعی می کرد با کار کردن بیش تر به
چشم آید.
ناصرالدین شاه هم بالای ایوان مینشست
و در حالی که قلیان می کشید از آن بالا
همه کارها را زیر نظر می گرفت.
سر آشپز باشی ناصر الدین شاه هم در
این روز مثل یک فرمانده نظامی به همه
امر و نهی می کرد.
به دستور آشپز باشی در پایان کار یک
کاسه آش به در خانه هر یک از بزرگان
مملکت فرستاده می شد و رجال میبایستی آش را خالی کرده و داخل
کاسه را پر از اشرفی کرده و دوباره به
دربار می فرستادند.
در این میان، برای احترام بیشتر، روی آش
کسانی که در دربار عزیزتر بودند روغن
بیشتری می ریختند و در نتیجه از ظرف
بزرگتری استفاده می کردند.
کاملا روشن است کسی که کاسهی
کوچکی برایش فرستاده می شد کمتر ضرر
می کرد و کسی که مثلا یک کاسهی بزرگ
آش (که یک وجب هم روغن رویش
ریخته شده) دریافت می کرد حسابی توی
خرج می افتاد زیرا باید همان کاسه را با
اشرفی پر می کرد و پس می فرستاد!!
به همین دلیل در طول سال اگر آشپز
باشی مثلا با یکی از بزرگان و یا وزرا
دعوایش می شد، در آن روز حسابی
انتقام میگرفت و به او می گفت: "بسیار
خوب! بهت حالی می کنم دنیا دست کیه!
آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش
باشد!"
#ضرب_المثل
✨ @avayeqoqnus ✨
برای هر چه رایگانی بود، بهایی گزاف
از وجود خود پرداختم.
بانگ خِرَد زدم، دندانم شکستند...
فریاد عشق برآوردم، چشمم کندند... گوشهی امنی جستم، به غربتم راندند... حالا فقط نانی میجویم.
📓 طومار شیخ شرزین
✍ بهرام بیضایی
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
دل از من بُرد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
#حافظ
✨@avayeqoqnus✨
خدایا امشب آرزو میکنم
که چیزی را آرزو کنم
که تو دوست داری
و آن آرزویی را اجابت نمایی که
نیک فرجامم نماید.
لیلةالرغائب شب آرزوهاست
برای اجابت آرزوهای هم آرزوهای
قشنگ کنیم...
خدایا در این شب مبارک، بهترینها و
زیباترینها را برای دوستانم مقدر بفرما.
آمین 🙏🌹
#لیله_الرغائب
#ماه_رجب
✨@avayeqoqnus✨
.
هر صبح طلوع دوباره خوشبختی و آرامش
و امید دیگری است
بگشای دلت را به مهربانی
و عشق را در قلبت مهمان کن
بدون شک شکوفههای خوشبختی و آرامش
در زندگیات گل خواهدکرد
آدینه تون بخیر و شادی دوستان 🙏🌹
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
🔹 در میکده دوش، زاهدی دیدم مست
🔸 تسبیح به گردن و صُراحی در دست
🔹 گفتم: ز چه در میکده جا کردی؟ گفت:
🔸 از میکده هم به سوی حق راهی هست
#شیخ_بهایی
✨ @avayeqoqnus ✨
🌷🍀🌷
📜 حکایت کنیز زیباروی و غلام
اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت.
20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود،
این کنیز ماهها در خانه بود، همه میدیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت.
ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد.
پسر ارباب به پدر گفت:
«پدر میخواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آنها طعامی دهیم.»
پدر گفت:
«اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.»
پسر پرسید:
«چرا پدرم؟»
گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم.
پس اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من بهجای او بودم، اگر پول را نمیدزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی میکردم.
در این حالت هر دو دیوانهایم.»
غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت :
«بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم،
من دوست ندارم دیگر در بند و همخوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.»
غلام گفت:
«من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانتداری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمیکنم و جواب ارباب را با خیانت نمیدهم، چون اگر چنین کنم مردهام و مرده از لذت بینصیب است.»
غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد.
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان، دکلمه زیبای شعر زمستون رو با صدای شاعر بشنویم 👌🌹
روحش شاد و یادش گرامی 🙏
#شعر
#دکلمه
#مهدی_اخوان_ثالث
@avayeqoqnus