eitaa logo
عکسنوشته فرهنگ و حجاب
688 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت هفتاد و یکم دوباره پیش خواهر بهرامی و آن مجروح برگشتم. صورت و چشم های آن مجروح پر از خون شده بود. وقتی سرش را پایین می گرفت، خونریزی همراه با درد بسیار زیاد شدت می گرفت. جایی را نمی دید. من و خواهر بهرام ای کنارش نشستیم. گفتم:امن یجیب بخوان تا دردت تسکین پیدا کنه. چرا جلو نیومدی و تلاش نکردی سوار آمبولانس شوی و با آنها به بیمارستان بروی؟ ممکن است چشم هایت را از دست بدهی. - صلاح نبود. تعجب کردم: چی؟ از این جا ماندن که بهتر بود اینجا حتی وسایل کمک های اولیه هم نداریم و با فشار دست می‌خواهیم خون ریزی را بند بیاوریم. پرسیدم: شما با هم اسیر شدید؟ گفت: من و میر ظفر جویان و مجید جلال وند و عبدالله باوی با هم بودیم. به آرامی گفت: عراقی ها کجا هستند؟ - آن طرف ایستاده اند. - صدای ما را می شنوند؟ چند نفرند؟ - چرا می پرسی؟ - در یک فرصت مناسب کیفم را از جیب شلوارم بیرون بکشید و آن را از بین ببرید. اگر آن را از بین ببرید راحت می شوم و درد چشمانم را تحمل می کنم. - مگر شما را تفتیش نکردند؟ مگر جیب‌های شمارا خالی نکردند؟ شما اسلحه دارید؟ گفت: نه، چند تا ماشین را با هم گرفتند. چون مجروح بودم فقط دست هایم را بستند و اینجا انداختند. کفشهای خواهر بهرامی، کفش های سفید تابستانی پرستاری بود که روی سطح آن سوراخ های ریزی داشت. هر دویمان در یک وضعیت نشسته بودیم. پاها را جفت کرده و زانوها را در بغل گرفته بودیم. نگاهمان به زمین خیره بود. به همه چیز فکر می‌کردم، به گذشته به آینده ی نامعلومی که در پیش داشتم. بی اختیار از روی زمین دانه دانه سنگریزه بر می داشتم و در سوراخ کفشهای او فرو می کردم. تمام سطح کفش های خواهر بهرامی پر شده بود از سنگریزه. وقتی هر دو کفش های او از سنگریزه پر شد یکباره گفت: راستی چی شد منو مریم معرفی کردی، آخه اسم خواهر مریمه، من می تونم هر اسمی داشته باشم به جز مریم! - طوری نیست منم اسم خواهر مریمه، اسم کوچیکت چیه؟ - شمسی - ولی از این به بعد تو می شی خواهرم و من تو رو مریم صدا می کنم. مریم انگار که به خواهر کوچکترش می توپد گفت: معصومه تو چه بی خیالی! می بینی که اسیر دشمن شدیم اما تو یاد بچگی ها ت افتادی؟ دلت می خواد سنگ بازی کنی؟ تقریباً نیم ساعته داری سنگریزه توی این کفش ها فرو می کنی. متوجه نشدی این سرباز عراقی نزدیک اومد و نگاه کرد ولی چیزی نفهمید و رفت. سرم را چرخاندم. دیدم راست می‌گوید؛ سرباز عراقی نگاه و لوله ی تفنگش را از ما برگردانده بود. حالا فرصت خوبی بود. کمی به مجروح نزدیک شدم. دستم را در جیبش فرو بردم و هرچه بود در آوردم. کاغذها را خواندم؛ نامه های مربوط به ستاد جنگ به همراه یک قرآن کوچک جیبی (جزء سی‌ام قرآن) بود. گفتم: اینکه قرآنه، اون کاغذا هم نامه ی ستاد جنگه. گفت: معطل نکن، کارت شناسایی ام تو جیب عقب شلوار مه. به آرامی و بدون چرخش سر، در پناه مریم با یک دست سنگریزه بر می داشتم و با دست دیگر کارت شناسایی را بیرون کشیدم. روی کارت نوشته بود دکتر هادی عظیمی، درجه: سرهنگ، پست: رئیس بیمارستان نیروی دریایی خرمشهر... پایان قسمت هفتاد و یکم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابوحمزه ثمالی گوید: از امام محمد باقر علیه السلام شنیدم که می فرمود: نزدیک ترین مردمان به خدای تعالی و داناترین مردمان به خدا و مهربان ترین ایشان به مردم، محمد و ائمه علیه السلام هستند، پس هر جا که آنان داخل می شوند شما هم داخل شوید و از هر که آنها مفارقت کرده اند شما هم مفارقت کنید _ مقصود از آنان حسین و فرزندان او علیهما السلام هستند _ که حق در میان آنان است و آنان اوصیاء هستند و ائمه در میان آنها هستند، پس هر کجا آن را دیدید از ایشان پیروی کنید و اگر روزی آنان را ندیدید به خدای تعالی استغاثه کنید و به آن سنتی که داشتید نظر کنید و از از آن تبعیت نماید و آنان را که دوست می داشتید دوست بدارید و آنها را که دشمن می داشتید دشمن بدارید که چه زود است که فرج شما در آید. کمال الدین و تمام النعمة باغ ۳۲ حدیث ۸ 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 ۴ روز تا عرفه 🦋 🌼امروز به نیت ❣شهید همت ❣ قرائت ☘ دعای توسل ☘ ✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
مرگ ۱۳ مادر روحانی! 🔹۱۲ مادر روحانی که در حوالی میشیگان کنار هم برای شکست کرونا دعا کردند، همگی در طول مدت یک ماه بر اثر کرونا جان باختند. بیماری نفر سیزدهم بهبود پیدا کرده بود، اما چند روز بعد بر اثر ضعف شدید حاصل از کرونا جان داد. ✍ بنظرتون اگ 13 تا روحانی شیعه اینطوری می‌مردند الان تو فضای مجازی، رسانه ها و... چخبر بود؟ و چه هجمه ای علیه دین میشد؟ ➕حالا میفهمید وقتی میگیم تحت استعمار مجازی دشمنیم و برخی آقایون نمی‌پذیرند یعنی چه؟ 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
سه دقیقه در قیامت 37.mp3
34.2M
قسمت 7⃣3⃣ "تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم" * استقلال مسلمین اساس کتاب شذرات‌المعارف * بیت‌المال باید در جایش هزینه شود * ادب در برابر عالم * مریضی عصر ما، کم‌حوصلگی * ارکان امر به معروف از لسان امام حسین علیه السلام * ادامه کتاب، ماجرای صدقه * پاکیزه‌ترین اعمال * از واجبات اعمال ما، حمایت از یتیم * مالیات دادن به حکومت طاغوت * دو توهم بزرگ در زندگی * نظام ژله‌ای تقدیر * حدیثی طلایی از حضرت زهرا (س) @audio_ketab 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
طنزانه مامانم مودم رو گذاشته توی آشپزخونه!! هر وقت کارمون داره، دیگه صدامون نمی کنه، مودم رو خاموش می کنه... یکی یکی از اتاقمون خارج مى شیم! مثل پشه کش عمل می کنه !!!🤣🤣 @jokheri 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
رهبر فرزانه انقلاب بدخوابی دیده‌اند برای بشریت پول صرف می کنند، متخصصین روانشناس، طراحان گوناگون، سیاستمدارها، دستگاه‌های اطلاعاتی در پشت قضیه، برای دنیا دارند طراحی می‌کنند، تا این آتش شهوت زن و مرد را دائم تند تر و تیز تر کنند. ۱۳۸۶/۱۰/۱۳ 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت هفتاد و دوم جا خوردم: شما سرهنگ هستید؟ - آهسته تر حرف بزن! - شما دکتر هم هستید؟ - بجنبید! معطل نکنید! کارت را از بین ببرید! - شما رئیس بیمارستان نیروی دریایی خرمشهر هم هستید؟ با پریشانی گفت: خواهش می‌کنم او را نابود کنید. اما کارت را با آن پوشش پلاستیکی و خشک اصلا نمی‌شد پاره کرد. مقاوم و شق و رق بود. هرچه مچاله اش کردم فایده نداشت. سرباز عراقی مسیر حرکتش را عوض کرده بود و به سمت من چرخید و حالا دیگر کاملاً در میدان دیدش قرار گرفته بودم. فرصت از بین بردن کارت را نداشتم. فوراً کارت شناسایی دکتر هادی عظیمی را همراه با قرآن و نامه در جیب خودم گذاشتم. تنها سرباز عراقی نبود که مراقب مان بود بلکه برادرانی هم که در گودال بودند از بیرون ما را کنترل می‌کردند. دکتر نگران این بود که در این فاصله برای ما مشکلی پیش بیاید. پشت سر هم می پرسید: نابودش کردی؟ برا ی اینکه خیالش راحت بشه تا شاید درد چشمش کمی آرام بگیرد گفتم: تمام شد، خیالت راحت. هر بار که فاصله ی سرباز با ما کمتر می‌شد و خیره تر نگاهمان می کرد، وحشت و اضطرابم بیشتر می‌شد. دنبال راه چاره ای بودم که یک جوری خودم را از شر مدارک خلاص کنم. با نوک کفشم به آرامی شروع کردم به کندن زمین تا گودال کوچکی ایجاد شد و کارت شناسایی و نامه ی فرهنگ را در آن انداختم و رویش را با ته کفشم با خاک پوشاندم و با کف کفش چند ضربه روی آن کوبیدم. سپس از سرهنگ فاصله گرفتم و خودم را به سمت مریم سراندم. ظهر شده بود و هر کس در هر وضعیتی که بود چه مجروح و چه سالم بی وضو و با تیمم در همان بیابان مشغول نماز شد. آنها اجازه نمی‌دادند کس ایستاده نماز بخواند و همه را می نشاندند. ممکن بود در حالت ایستاده نیروهای خودی ما را ببینند و متوجه حضورمان شوند. حتی دکتر عظیمی با آن درد و خونریزی و با دست های بسته و چشم های زخمی دائماً در حال نماز خواندن بود و مرتب می گفت: خواهر برایم قرآن بخوانید. بعثی ها به صورت تاکتیکی جاده را آزاد می کردند و به برخی از ماشین های خودی اجازه ی عبور می دادند. ولی درست موقعی که نیروهای خودی فکر می‌کردند بعثی ها عقب‌نشینی کرده‌اند، مجدداً وارد جاده و مسیر می‌شدند و بلافاصله جاده را تصرف کرده و دوباره عده دیگری را شکار می کردند. شیوه ی ظالمانه و ناجوانمردانه ای بود. با حیله گری، بهترین نیروهای رزمی، تکاور، سپاهی، ارتشی و امدادی را اسیر می‌گرفتند. بیشتر شبیه آدم ربایی بود تا جنگیدن و اسیر گرفتن. دلمان می‌خواست همگی بلند شویم و فریاد بزنیم و نیروهای خودی را از نیرنگ آنها خبردار کنیم اما نیروهای بعثی با تجهیزات و ادوات نظامی کامل آمده بودند. بعضی از نیروها وقتی اسیر می شدند خوشحال بودند و می گفتند: یا حسین بن علی ما را طلبیدی، زائر کربلا شدیم. آقا این هفته میهمان توایم! بعضی هاشان حتی همدیگر را کربلایی صدا می‌زدند. نمی‌دانستم آنها درست فکر می‌کنند و ما واقعاً برای یک هفته به زیارتی کربلا دعوت شده ایم یا نه. پرسیدم: دکتر شما که نظامی هستید، فکر می کنید سرنوشت جنگ چی می شه؟ چه اتفاقی برای ما می افته؟ گفت: اینها قدرت ادامه ی جنگ با ایران را ندارند ولی تا بخواهند این را بفهمند، ممکن است یک هفته طول بکشد اما چون شما از نیروهای هلال احمر هستید، مسئله ی شما جداست. از نظر قوانین بین المللی ژنو نمی‌توانند شما ما را اسیر کنند و هر کدامتان می توانید دو مجروح جنگی را با خودتان آزاد کنید... پایان قسمت هفتاد و دوم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴سالروزِ شهادتِ امام باقر ع بر رهپویان ولایت علوی تسلیت باد. 🍃امام باقر علیه السلام آنكه خشمش را از مردم باز دارد خداوند عذاب قيامت را از او باز خواهد داشت. فروع كافى، محمد بن یعقوب کلینی، ص 343 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلم در بهشت زهرا ای است که دارالفرح نامیده می شود کسی به آن وارد نمی شود مگر کسانی که یتیمان مومنین را خوشحال کنند. 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
آفت تنبلی و خستگی در کلام امام باقر- @Aminikhaah.mp3
452K
🎙 🔸توصیه امام سجاد علیه السلام به امام باقر علیه السلام @Aminikhaah 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🦋 ۳ روز تا عرفه 🦋 🌼امروز به نیت ❣ 🌹شهدای گمنام 🌹شهدای وادی الاسلام 🌹شهدای مدافع حرم 🌹شهدای ترور 🌹شهدای مدافع امنیت وسلامت 🌹شهدای روستای قادرخلج ❣ ☘قرائت:حدیث کساء به همراه ۱۰۰صلوات☘ ✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
سه دقیقه در قیامت 38.mp3
29.05M
قسمت 8⃣3⃣ "تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم" * تاثیر صدقه در عمر و زندگی ما * روایاتی ناب از صدقه دادن * هر نقصی به شیطان بر می‌گردد * حربه را از دشمن بگیریم * دعا و دوا به هنگام ابتلاء * چگونه صدقه موجب طهارت می‌شود * چوب خوردن ما از تعلقات‌مان است * عمده گرفتاری ما برای چیست؟ * تقدیر جمعی، تقدیر فردی * اقسام صدقه * صدقه هرچه بزرگتر.... @audio_ketab 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ 🔻در طی هفت سال گذشته 33% ازدواج‌ها کمتر شده است. . . آقای @Rouhani_ir چه امیدها و آرزوها در دولت شما به نابودی کشیده شد. @TWTenghelabi 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
امام صادق علیه السلام حجاب زن برای طراوت وزیبایی اوست. آری همیشه دُرّ و گوهر را در خزانه های آهنین نگهداری می کنند و زن هم اگر قدر و منزلت خویش را بداند آن را در گوهر حجاب محفوظ می دارد و اجازه نمی دهد نامحرمان به حریم او وارد شوند. @antiliberalism 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت هفتاد و سوم پرسیدم این دو مجروح را خودمان انتخاب می کنیم یا آنها? گفت: نه, انتخاب مجروح به عهده ی خودتان است. با خودم گفتم: پس کاش سید تکاور را نمی فرستادیم و با خودمان به ایران می بردیم. با دکتر عظیمی دو نفر می‌شدند. حالا آن دو نفر دیگر را چطور انتخاب کنیم؟ یکباره در دلم خندیدم و گفتم: اما جناب سرهنگ من یک شب از کانال تلویزیونی بصره (کانال تلویزیونی بصره را شبکه آبادان شفاف نشان می داد) دیدم که صدام چطور قرارداد رسمی الجزیره را که توافق قانونی بر سر خطوط مرزی بین دو کشور بود، پاره کرد و دستور جنگ داد. یعنی اصل جنگ نقض قوانین بین المللی است آن وقت چطور ممکن است ما را طبق قانون بین‌المللی آزاد کنند. سرهنگ در حالی که طرح در تایید گفته ام سرش را تکان می‌داد گفت: بله، می توانند خلاف قانون هم عمل کنند و آزاد تان نکنند. نزدیک عصر بود و شعاع آفتاب ساعت‌ها بود سوزن های خود را در ملاج ما فرو می کرد. سردرد شدیدی داشتم. تمام بدنم از ضربه های قنداق تفنگ به درد آمده بود اما دلم نمی خواست روز تمام شود. از شب اسارت می ترسیدم. از اینکه نتوانم اطرافم را رصد کنم وحشت می‌کردم. یک کامیون از راه رسید. بدون در نظر گرفتن ظرفیت ماشین همه ی برادرانی را که در گودال بودند همچون سنگ و کلوخ به کامیون ریختند. حتی دست و پای پیران و ناتوانان را می‌گرفتند و به داخل کامیون پرت می کردند. وجود برادران رزمنده ی اسیر موجب تسلی خاطر و آرامش ما بود. با رفتن آنها دور و برمان به ماتمکده تبدیل شد. با حضور آنها اصلاً نیروهای بعثی به چشم نمی آمدند. اما بعد از رفتن شان فقط ما سه نفر بودیم و کوچکترین حرکت ما توسط ده دوازده نیروی بعثی رصد می‌شد. دکتر عظیمی که چیزی نمی دید مرتبط جویای موقعیت نظامی عراقی ها بود. به طور غیر منتظره ای شکار نیروهای ایرانی متوقف شده بود و آنها دائماً در حال تدارکات و جا به جایی بودند. با سر و صدای زیادی مشغول خوردن شام شدند. دکتر عظیمی و من و مریم هم مشغول نماز مغرب و عشا شدیم. دکتر عظیمی گفت: خواهرها نماز صبر و نماز شکر بخوانید. نگران نباشید ما همه در پناه خدا هستیم. بعد از نماز دوباره خواست برایش قرآن بخوانیم. به دلیل اینکه حواسم به دور و برم بود، یک آیه را جا می انداختم اما او با هوشیاری آن قسمت را اصلاح می کرد. کاملا پیدا بود که با دقت گوش می دهد و این سوره ها را از حفظ است. سربازی که از صبح نگهبان ما بود رفت و جایش را به یک سرباز جدید داد. سرباز جدید یا پخمه بود یا خودش را به پخمگی زده بود. بعد از اینکه چهار پنج عدد کنسرو لوبیا را با قوطی سر کشید و قوطی ها را این طرف و آن طرف پرت کرد، سیگاری آتش زد و مشغول قدم زدن شد. شب بود. از ترس جرات نداشتم پلک هایم را روی هم بگذارم. چشمانم خشک شده بود. با کنجکاوی فراوان حرکات دور و برم را زیر نظر داشتم که ببینم چه خبر است. مرتب از دکتر عظیمی به دلیل اینکه ساکن خرمشهر بود و زبان عربی را بهتر از ما می‌دانست می‌پرسیدیم: - دکتر چی میگن؟ و او هم از ما در مورد تعداد و موقعیت عراقی‌ها سوال می‌کرد. هر سه نفرمان گوی نیازهای فیزیولوژیکی را از یاد برده بودیم؛ نه احساس گرسنگی می کردیم، نه تشنگی و نه حتی قضای حاجت. ساعت از دوازده گذشته بود... پایانی قسمت هفتاد و سوم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 یاری دین و امام زمان علیه السلام یکی از وظایف منتظران، سرودن شعر یا نوشتن کتاب در فضائل و مدح و ندبه آن حضرت است، البته به میزان توانایی و استعداد هر فرد، که این امر نوعی یاری دین و امام است. امام رضا می‌فرمایند: هیچ مومنی شعر نسُروده که ما را به وسیله آن مدح گوید مگر آنکه خدا برای او در بهشت شهری بنا خواهد ساخت که هفت برابر وسیع تر از دنیا باشد و در آنجا فرشته و هر پیامبری، او را زیارت و دیدار خواهد کرد. وسائل الشیعه، جلد۱۰، باب۱۰۵ 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا