✍ترک یا سبک شمردن نماز
💢خفیف و خوار نمودن #نماز به چه معناست؟ چه کارهایی «خفیف شمردن نماز» به #حساب میآید؟
#شهید_مطهری
✅یکی از گناهان، #استخفاف نماز یعنی سبک شمردن نماز است. نماز نخواندن یک گناه بزرگ است، و #نماز خواندن اما نماز را خفیف شمردن، استخفاف کردن، بیاهمیت تلقی کردن #گناه دیگری است.
✅یعنی چه نماز را #سبک میشمارد؟ یعنی وقت و فرصت دارد، مىتواند نماز خوبى با #آرامش بخواند ولى نمىخواند. نماز ظهر و عصر را تا نزديک غروب نمىخواند، نزديک #غروب كه شد يک وضوى سريعى مىگيرد و بعد با عجله يک نمازى مىخواند و فوراً مهرش را مىگذارد آن طرف؛ نمازى كه نه مقدمه دارد نه مؤخره، نه #آرامش دارد و نه حضور قلب. طورى عمل مىكند كه #خوب ديگر اين هم يک كارى است و بايد نمازمان را هم بخوانيم. اين، خفيفه شمردن نماز است.
✅اينجور نماز خواندن خيلى #فرق دارد با آن نمازى كه انسان به استقبالش مىرود؛ اول ظهر كه مىشود با آرامش كامل مىرود #وضو مىگيرد، وضویی با آداب. بعد مىآيد در مصلّاى خود اذان و اقامه مىگويد و با خيال #راحت و فراغ خاطر نماز مىخواند.
«السّلام عليكم» را كه گفت فوراً در نمىرود؛ مدتى بعد از نمازْ با آرامش قلب تعقيب مىخواند و ذكر خدا مىگويد. اين علامت اين است كه نماز در اين خانه #احترام دارد.
📚 آزادی معنوی، ص86-85
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
اگه بدوني با #گوشت_چرخ_كرده چه غذاهايي ميشه درست كرد ديگه بفكر #شامُ_نهار نميشي😉
منم خسته بودم از #چي_بپزم😖همش #غذاي_تكراري
تاديدم اينجا هروز سه تا #غذاي #راحت #جديد ميذاره
تا #حالا٧٠تا غذاي #فوري با #گوشت_چرخي گذاشته👇
http://eitaa.com/joinchat/3734437918C7fb019919e
واقعا #عاليه😍همه فيلماش يك دقيقه اي😳👌
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
#شخصیت کودک درجریان بازی با #عروسک شکل میگیرد🌹☺️
کانالی پراز عروسکهای بافتنی #اسلامی ومناسب فرهنگمون برای مادرانی که نگران #آینده فرزندانشان هستند😍💝
🇮🇷 #اولینکانالمبدعدرایتا 🇮🇷
🎁#بافت محکم #کیفیت حرف نداره👌👌
https://eitaa.com/joinchat/3372089369C447a12c408
اگه جای شما مامانای گل بودم، یه دونه از این عروسکا رومیدادم دست بچم دیگه تا شب همه جوره خیالم #راحت بود😌😉
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖
#قسمت_دهم
😔قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم #گلزار_شهدا.
تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.😢
بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم."
میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭
به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای #جاویدالاثر.
گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."😌
دنبالش میرفتم و برای خودم #گریه میکردم و زار میزدم. برگشت.
بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭
گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با #عشقت چیکار کنم؟"😩
رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام #تنها باشم."
فهمیدم میخواهد #وصیت_نامه اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به #چشمانش. سرخ بود و پف کرده بود.
معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم."😍
افتاد و پای #پدر و #مادر ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه #گریه میکردند.😭
همه #بیقرار بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش.😔یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ."
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
رفتیم #ترمینال برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود.
تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد.
پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت. 😌
نگاهمان کرد و گفت: "جوانان #بنی_هاشم، #علی_اکبرتون داره می ره! "
همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭
.
🍃💕💕💕💕💕💕💕🍃
هر روز محسن با #موتور می رفت به آن شش #پایگاه سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇👌🏻
چون توی #سفرقبل، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند.🙋🏻♂️ به چشم یک #فرمانده نگاهش میکردند.😲
بچه های #عراقی و #افغانستانی به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙
یک #جابر میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت.
خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد.😑😄
او را پیش خودشان نگه می داشتند.
میگفتند: "جابر هم #عزیزدل ماست و هم توی این بیابان ،#قوت_قلب ماست."😍😇
✱✿✱✿✱✿✱✿✱
یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم #اسیر بشیم، بعدش #شهید بشیم."😖
نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای #مومن مثل بوییدن یک #دسته_گل خوشبو است."😌👌🏻
خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام."
بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. #راحت و #آرام!"😉
✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿
#عکس شهدای #مدافع_حرم نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗
بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های #حیدریون که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با #عربی دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه."😌
بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. میگفتند:"این دارد چه می گوید؟"😳
#ادامه_دارد...♥
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•