eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
25.9هزار ویدیو
730 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
خزعبلات این روز های عبدالحمید اسماعیل زهی و همصدایی اش با جریان ضد دستی فواحش مبادا به حساب همه اهل سنت گذاشته شود، عبدالحمید نمایند بخش بسیار اندکی سنّی های سیستان و بلوچستان است، این را می‌توان از تعداد آرای کسب شده توسط نمایندگان مورد حمایتش در انتخابات مجلس شورای اسلامی دانست. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
24.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۲قرآن کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه دور سی و سوم جهت سلامتی سلامتی و ظهور امام زمان عج و سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی ورفع مشکلات مسلمین و آزادی قدس و برای پدرو مادر آرتین عزیز و تمامی شهدای شاهچراغ و شهدای این فتنه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬حسین حقیقی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
تشکر میکنم و قطع میکنم وب سوی خونه راه می افتم.....پلاستیک خوراکی ها و عروسکها رو بر میدارم و ب سمت در خونه راه میافتم ک صحنه ای ک رو ب روم میبینم رو باور نمیکنم...کوچه مون کمی تاریکه ولی باز میتونم تشخیص بدم ک کی جلو روم ایستاده....پلاستیکا از دستم می افته....فقط بهم خیره شدیم ن من حرفی میزنم ن اون....با بد بختی میگم:ا.....ت....نا....تو....... اتنا:سلام سبحان.....چقد تعغییر کردی بعد 6سال.....اما خوشحالم ک منو هنوز ب یاد داری...خوبی؟ یک هفته بعد (راوی) ارزو از دانشگاه به سمت بیمارستان سریع حرکت میکنه....گویی دل تو دلش نیست...خبر بدی رو پشت تلفن بهش دادن...سریع خودشو میرسونه سمت رسپشن...هنوز دهنشو و باز نکرده بود ک با شنیدن صدای علیرضا(دوست امیر و دکتر بیمارستان) حرف تو دهنش ماسید و برگشت.... علیرضا: سلام ارزو خانم.....طوری شده؟ ارزو:یکی از عزیز ترین کسام اینجا بستری شده میگید طوری شده؟ علیرضا:اهان....بگید تا کمکتون کنم... ارزو:سبحان...سبحان جوراب دوز.... ^میگن دوره اخر زمون شده ها.اخه جوراب دوز هم شد فامیلی😑 علیرضا رفت سمت رسپشن و شماره اتاق سبحان رو گرفت و با هم ب سمت اتاق بستری ش رفتن....سبحان رفته بود توی کما...ک داستانش رو از زبون اتنا بهتون منتقل میکنیم (اتنا) همینطور مات هم دیگه رو نگا میکردیم ن من حرفی میزنم ن اون.... سبحان به سختی میگه:ا....ت...نا....تو.. منم میگم:سلام سبحان...چقد تغییر کردی بعد6سال...اما خوشحالم ک منو هنوز ب یاد داری..خوبی؟ سبحان هنوز مات بود بعد چند دقیقه ب خودش اومد...ازش خاستم ک بریم جایی حرف بزنیم... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
سبحان پلاستیکای عروسک وخوراکی رو عقب ماشین گذاشت و نشست پشت فرمون منم کنار دستش نشستم و با اینکه دیر وقت بود ی رستوران پیدا کردیم و رفتیم داخلش....سبحان ک گویی با دیدن من تمام درد و غم های دنیا اومده تودلش سرشو پایین انداخت و دست کشید از زل زدن ب من منم شروع کردم ب حرف زدن: شاید فکر کنی من آدم بی احساس وب همه چیزی باشم ک دخترم سارینا رو رها کردم و رفتم پی عشق وعاشقی م.....اما ن نگو...صدای ساز و دهل از دور خوشه...کسی نمی دونه چرا من هر شب گریه میکردم....هنوز هیچ کس نمی دونه من 5 سال برای طلاق و بازگشت ب ایران تلاش کردم و اما نتونستم تا به امروز....ن اینکه بگم پسرعمومودوست نداشتم ن....داشتم...اما همه امید و ارزوم تو ایران و تو تهران و تو اون خونس....دخترم همه زندگیم...چقدم ک من بی معرفت و نمک نشناس باشم اما ی مادرم سبحان بعد ی سال زندگی فهمیدم ک مسیر زندگیمو درست انتخاب نکردم خارج جای من نبود.....هرقد ک بهش گفتم بیا برگردیم گوش نداد....حق هم داشت چن سال اونجا زندگی کرده بود...عادت کرده بود....بعد ی مدت بابت اصرارو پافشاری م سرد شد باهام...دعوای الکی....شب دیر میومد خونه.....کم محلی...قهر....دعوااا.....خب معلومه ک زیر سرش بلند شده....معتاد هم شده بود...باوجود همه اینا بازم منو طلاق نداد....5سال خون جگر خوردم....هم دوری از دخترم و هم از پسر عموی نامردم.... دیروز مراسم چهلمش بود....خدا فرستادش قعر جهنم...ی شب انگار زیادی مواد مخذدر ناخالص مصرف کرده بود ک ی سره تموم کرد....منم اومدم ایران و جگر گوشه مو بردارم و برم....همه ارث و میراث پسر عموم بهم رسیده....سارینام همه زندگی منه....میخام ببرمش...هر طور ک شده از دست تو میگیرمش سبحان... طبق حرفای مادرت ک اصلا ب بچه محبت نمیکنی...اصلا هم کارات معلوم نی.معلوم نی با کی میری...با کی میایی...تو ک ازش بدت میاد بدش من...مامان بابات ی پاشون لب گوره خسته هم شدن از بچه داری....قبول کن ک من بهتر میتونم بزرگش کنم...خب نظرت؟ ^گارسون دو پرس بختیار اورد سبحان چشماش از عصبانیت سرخ بود بهم نگا کرد.....لبخندزدم....بشقاب برنج رو از زیرش هول داد طرف صورتم....و همه برنج و کباب و جوجه ریخت رو سر و صورتم و بشقابشم تو بغلم افتاد...ماتم برده بود همه برگشتن داشتن مارو نگا میکردن.....سبحان بلند شد و دستشو محکم زد ب میز و گفت:لعنتی از جون من چی میخوای...سارینا دختر و همه زندگی منه....یه تار مو شم ب تو هوس باز نمیدم لعنتی... و سریع ازرستوران خارج شد و منم گریه کنان بدنبالش.... سبحان عصبی بود...و ب سمت ماشینش راه افتاد ک اونطرف خیا بون بود... امان از راننده ماشینی ک این وقت شب مست کرده و میزنه به سبحان و در میرع فریاد میزنم:سبحااااااااااااااان **** سریع امبولانس میاد و سبحانو میبره بیمارستان.....گوشیشو ور میدارم خاموش میکنم.وضعیتش وضعیت بدیه...دست و پاش شکسته و توی کما رفته..ک اصلا برای من مهم نیس فقط دخترمو بهم بده و بعد هر جایی خاست بره.... بعد ی هفته گوشیشو روشن میکنم از سر کنجکاوی و سرگرمی م.... واو چقد تماس... از ارزو و فرناز اینا دیگه کین😏 اقا خودشون این همه کسیو زیر سر دارن بعد به من میگن هوس باز! از اسم ارزو خوشم اومد...تماس گرفتم و گفتم ک بیاد بیمارستان... الان هاس ک پیداش بشه... (راوی) باتشکر ازخانم اتنا خانم اتنا:قابلی نداشت...لطفا بریم ادامه.... _اها بله خب داشتم میگفتم ارزو و علیرضا به سمت اتاق سبحان اومدند و همه با صحنه ای ک دیدند کپ کرده بودند...... علیرضا:ا...رزو...خا....ن...م..... واو این چجوری ممکنه..... اتنا:پس ارزو تویی!چقد شبیه منی...شایدبرا همین بوده ک سبحان باهات دوست شده ارزو:ت کی هستی....سبحان رواز کجامیشناسی؟ اتنا میاد جلوی ارزو و اونو میکشه سمت پنجره اتاق سبحان و میگه:ببین خانم خوشگله...این اقا سبحان جوراب دوز همسر سابق منه ارزو ب من من کردن افتاد وگفت:چی؟همسر؟ اتنا سرتکون دادو گفت:اره تازه ی دختر هم داریم...سارینا ارزو:اون بمن گفته بود ک سارینا خاهر ناتنی شه....سعی نکن منو گول بزنی... اتنا پوز خندی زد وگفت:میتونی باور نکنی...این اقایی ک اینجا ی هفته س عین جنازه خاییده ...شوهر سابق منه....وبابای ی دونه دخترم....چیه جا خوردی؟کنجکاوشدی؟بیابریم همه شو برا ت تعریف کنم... علیرضا هم سریع اونجارو ترک کرد... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─