4_5832549211257702484.mp3
6.02M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت8 5⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨ بسم اللّه الرّحمن الرّحيم✨
🌹شرح #حکمت8
🔴 قسمت پنجم
🔻5. شگفتی خلقت طاووس:
یکی دیگر از موجوداتی که پیچیدگیها، شگفتی ها و زیباییهای خلقتش توسط مولا علی(علیه السلام) به دقت و به طرز اعجاب انگیزی تبیین شده، طاووس است. در خطبه ۱۶۵ بخشهای دو ، سه و چعارم پیرامون طاووس اینگونه می خوانیم:«و از شگفت انگيزترين پرندگان در آفرينش طاووس است، که آن را در استوارترين شکل موزون بيافريد و رنگ ها و پر و بالش را به نيکوترين رنگ ها بياراست، با بال های زيبا که پرهای آن به روی يکديگر انباشته و دُم کشيده اش که چون به سوی مادّه پيش می رود آن را مانند چتری گشوده و بر سر خود سايبان می سازد، گويا بادبان کشتی است که ناخدا آن را برافراشته است. طاووس به رنگ های زيبای خود می نازد و خوشحال و خرامان دُم زيبايش را به اين سو و آن سو می چرخاند و به سوی مادّه می تازد، مانند خروس می پرد و چون حيوانِ نرِ مستِ شهوت با جفت خويش می آميزد، اين حقيقت را من از روی مشاهده می گويم نه مانند کسی که بر اساس نقل ضعيفی سخن بگويد. اگر کسی خيال کرده باردار شدن طاووس به وسيله قطرات اشکی است که در اطراف چشم نر حلقه زده و طاووس مادّه آن را می نوشد آنگاه بدون آميزش با همين اشک ها تخم گذاری می کند، افسانه ای بی اساس است، ولی شگفت تر از آن نيست که برخی می گويند: زاغ نر، طعمه به منقار ماده می گذارد که همين عامل باردار شدن زاغ است!
( حضرت می خواهند بفرمایند که هر دو این اعتقادات باطل و افسانه است)
🔻در ادامه می فرمایند: «گويا نی های پر طاووس مانند شانه هایی است که از نقره ساخته و گردی های شگفت انگیز آفتاب گونه که به پرهای اوست از زر ناب و پارچه های زَبَرجد بافته شده است. اگر رنگ های پرهای طاووس را به روييدنی های زمين تشبيه کنی خواهی گفت دسته گُلی است که از شکوفه های رنگارنگ گل های بهاری فراهم آمده است و اگر آن را با پارچه های پوشيدنی همانند می سازی پس مانند پارچه های زيبای پرنقش و نگار يا پرده های رنگارنگ يَمَن است و اگر آن را با زيورآلات مقايسه میکنی مانند نگين های رنگارنگی است که در نواری از نقره با جواهرات زينت شده است. طاووس چون به خود بالنده مغرور راه می رود دُم و بال های زيبايش را برانداز می کند، پس با توجّه به زيبايی جامه و رنگ های گوناگون پر و بالش قهقهه سر می دهد ولی چون نگاهش به پاهای خود می افتد، بانگی بر می آورد که گويا گريان است، فرياد می زند گويا که دادخواه است و گواه صادق دردی است که در درون دارد زيرا پاهای طاووس مانند ساق خروس دورگه (هندی و پارسی) باريک و زشت و در يک سویِ ساقِ پايش ناخنکی مخفی روييده است.»
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
↩️ ادامه دارد...
🌳شجره آشوب« قسمت چهل و یکم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻حضرت در ادامه روایت می فرماید که این افراد مسلمان هستند. در ادامه احنف به امام پیشنهاد می دهد اگر می خواهد او با امام همراه شود یا اینکه ده هزار نفر را از پیوستن به سپاه جمل برحذر دارد تا همگی در خانه هایشان بنشینند. امام به احنف فرمود کار دوم را بکند.
🔻امام بعد از جنگ جمل، دستور داد عایشه را به مدینه برگردانند. احنف بن قیس می گفت امام، به عایشه فرمود که به حجاز برگردد. عایشه امتناع کرد. امام به او فرمود اگر نروی زنان قبیله بکر بن وائل را با مهارهای آهنین می فرستم تا تو را به سوی مدینه ببرند. در این هنگام عایشه از بصره خارج شد.
🔻حضرت در خطبه 156 نهج البلاغه فرمود: «مردم بصره! در پيدايش فتنهها هر كس كه مىتواند خود را به اطاعت پروردگار عزيز و برتر، مشغول دارد چنان كند، اگر از من پيروى كنيد، به خواست خدا شما را به راه بهشت خواهم برد، هر چند سخت و دشوار و پر از تلخىها باشد. اما عائشه، پس افكار و خيالات زنانه بر او چيره شد، و كينهها در سينهاش چون كوره آهنگرى شعلهور گرديد، اگر از او مىخواستند آنچه را كه بر ضد من انجام داد نسبت به ديگرى روا دارد سرباز مىزد، به هر حال احترام نخست او برقرار است و حسابرسى اعمال او با خداى بزرگ است. »
🔻امام دستور داد برای رعایت احترام همسر پیامبر او را به مدینه برگردانند اما از جهت کیفر، او را به خدا واگذار کرد. اما در اینکه آیا عایشه بعد از بازگشت از بصره به مدینه، در حصر خانگی بود یا نه، قرائنی در تاریخ وجود دارد که مؤید این معناست؛ به این نحو که عایشه بعد از شکست در جنگ و پایان یافتن فتنه، طبق امر حضرت، مجبور به حصر خانگی شد. دلایل ما به این شرح است:
🔻الف. امیرالمومنین، محمد ابن ابی بکر و عمار را به سوی عایشه فرستاد و به آن ها دستور داد به عایشه بگویند باید به مدینه برگردد و در همان خانه ای که پیامبر او را در آن جا ترک کرد، سکنی بگزیند. عایشه ابتدائا از این امر، امتناع کرد. امام مالک اشتر را به سوی او فرستاد و تأکید کرد که به خدا قسم او را به زور به مدینه برمی گرداند.
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
655.8K
تحلیل حوادث ناگوار زندگی حضرت زهرا علیه السلام
قسمت بیست وسوم:
❌سیاست نفوذ در نیروهای دفاعی کشور
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #به_توان_تو
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_دویست
راوی: به به پس طرف اشنای اشناس...
اونم شما رو دوست داره؟
من: نمیدونم
راوی: چرا ازش نمیپرسی؟
من:اخه برم چی بگم؟
یهو در بیام بگم که منو دوست دارید یا نه؟؟؟
چ حرفا میزنید جناب راوی!
حالا بیشتر که جلو تر بریم بیشتر میشناسینش...
فقط یه چیزی جناب راوی
راوی: جانم
من: خبر دهن لقی شما به ما هم رسیده
لطفا به زهرا نگید من دوسش دارم باشه؟
راوی: ای بابا باشه...
~ وارد مسجد میشم
چند تا از پسرا اومدن و چن تا از پیر مردا
به ترتیب میان حفظ جدیدشون رو برام میخونن و من ازشون سوالی میپرسم و ایرادهاشونو بهشون میگم
^ یه آقا پسری تقریبا هم سن و سال خودم میاد جلو و میپرسه: سلام ببخشید اینجا کلاس حفظ هست؟
کارتون چجوریه؟
الان جز چند هستید
من:و علیکم سلام
میشه اسم شریفتون رو بپرسم؟
طرف: مهدی
^ بلند شدم و بهش دست دادم و گفتم: خوشبختم آقا مهدی
اینجا روزهای زوج کلاس حفظ برگزار میشه
و هر کی محفوظات خودشو حفظ میکنه و تحویل میده
اینجا یکی داره جز یک رو حفظ میکنه
ینی سی
یکی چهار یکی پنج
همه عین هم نیستن
مهدی:چ عالی
شما استاد حافظ اینجایی؟
لبخندی زدم و گفتم: یوسف هستم
مهدی: خوشبختم!
شما چجور حفظ میکنید؟
اصلا حفظ قرآن به چه صورت هست
من: حفظ قرآن چیزی جز تکرار و تمرین نبوده و نیست
شما نوار قرآنی رو میزاری و روی سوره مورد نظرت و چن بار رو خوانی میکنی
و شروع میکنی ب حفظ
و اصلا کار نداریم ک این صفحه ک جز محفوظات ماست یک آیه ست یا بیست آیه
میاییم از خط اول شروع میکنیم
سه کلمه سه کلمه حفظ میکنیم
و بعد خاستیم که حفظ مون رو برا خودمون بگیم
کلمه هارو به هم وصل کنیم
و باز از اول شروع کنیم به خوندن از حفظ
از اول که وارد راه قرآن که بشیم میبینیم که قرآن خود به خود جاشو توی زندگی مون باز میکنه
هر روز و هر روز مشتاق تر میشیم برای دوباره تثبیت کردن ومحفوظات بیشتر
مهدی: که اینطور چه عالی!
شنیدم که یه دوره هایی هست که قرآن رو توی یکسال حفظ میکنن درسته؟
من: بله هستن
ولی اینطور به مغز خیلی فشار میاد
و حفظ ناپایداری هم میشه
کل قرآن که 604 صفحه هست رو بخوایم تو ی سال حفظ کنیم
تقریبا باید روزی سه صفحه حفظ کنیم
و واقعا به مغز یهو خیلی فشار میاد
و فرصت برای تثبیت نیست
مهدی: به نظر شما چند سال برای حافظ شدن کافیه؟
من: دوره سه ساله خوبه
مهدی: اگه من بخوام شروع کنم باید چکار کنم
از کجا شروع کنم؟
من: از جز سی
مهدی:چرا همش میگن از جز سی باید شروع کنیم؟
من: چون سوره ها و آیه هاکوچیک هستن و شما یه صفحه که حفظ کردی میگی من ی سوره حفظ کردم!
انگیزه تون بیشتر میشه
شما اگه میخوای شروع کنی ب حفظ قرآن ان شاءالله، قرآن عثمان طاها بدون ترجمه بزرگ انتخاب کن
و روزی پنج خط حفظ کن
من روزهای زوج منتظر تحویل تون هستم
مهدی لبخندی زد و تایید کرد
و رفت....
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_دویست_یک
*شب ساعت 8*
دانیال و دیانا در حال انجام تکالیف شون بودن
زندایی هم با مامان توی آشپزخونه مشغول غذا پختن و حرف زدن بودن
و منم مشغول تثبیت بودم
ک یهو صدای آیفون اومد
آبجی دیانا بدو بدو رفت تا در رو باز کنه
آبجی دیانا:کیه؟
طرف:........
آبجی دیانا:عه سلام بابا جون
بفرمایید داخل
^و در رو باز کرد
دو دقیقه بعد دایی امیر با پلاستیک های میوه وارد واحد ما شد
و همین که وارد شد با صدای بلند گفت: سلام بر خانواده عطایی!
عشقتون از ماموریت زنده و سالم برگشت!
~ مامان و زندایی وارد حال شدن
همه خندیدیم و به دایی سلام و علیک کردیم!
دایی امیر: میگم یادتونه بچه ها وقتی که بچه بودید من از دم در میومدم تو سه تا تون میدویدید طرف من من بغل تون میکردم؟
من و دانیال و دیانا: آره
دایی: بازم بیایید
^ من و دانیال و دیانا بدو بدو به سمت دایی دویدیم
دایی امیر که وا رفته بود ،پلاستیک های
میوه رو انداخت زمین و دوید دور خونه تا ما بهش نرسیم
دایی:وایی ننه جان
مغول ها حمله کردن
^مامان و زندایی میخندیدند
بالاخره دایی امیر رو گیر آوردیم و کشیدیمش ب طرف زمین و با بالشت های مبل زدیمش و خندیدیم
~ زندایی اومد سمتمون
گوش دانیال و دیانا رو گرفت و بلندشون کرد و گفت: آهای...
شوهرمو کشتید
برید ببینم عه!
^دانیال و دیانا رفتن و کمی که دور شدن
برای زندایی زبون در آوردن
و زندایی چشم غره ای رفت
من از زدن دایی دست برداشتم و دستشو گرفتم و بلندش کردم
و همو آغوش گرفتیم
من: به خونه خوش اومدی دایی!
منتظرت بودیم!
دایی: سلام گل پسر!
ممنون
نبودم شیطونی که نکردی!؟!
من:نه!☺
^ خودمو از دایی جدا کردم
دایی نگاهی به زندایی که بغلمون ایستاده بود کرد و لبخندی زد و گفت: سلام خانم خوبی؟
زندایی:و علیک سلام!
اما مث اینکه شما بهتری!
دایی: طلاق میخوای؟
زندایی: آره از کجا فهمیدی؟
دایی:15،16 ساله هر روز میخوای خخخ
من با لحن شوخی: اصلا پول جشن طلاق با من
طلاق بگیرید خلاص!
^ زندایی بهم نگاه کرد و چشماشو تنگ کرد و گفت: یوسف😑
تفرقه افکنی نکن!
~ صدای مامان زینب ام از آشپزخونه بلند شد: خانواده عطایی بفرمایید شام!
رفتیم داخل آشپزخونه و دایی و مامان احوال پرسی کردند
و همه پشت میز نشستیم و مشغول خوردن قیمه بادمجون سفارشی مامانم شدیم
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_دویست_دو
بعد از اتمام شام
دیانا و دانیال رفتن واحد خودشون و خوابیدن
و زندایی و مامان آشپزخونه رو مرتب کردن
و بعد از چن دقیقه من و دایی امیر که داخل سالن بودیم رو صدا کردن و اومدیم داخل آشپزخونه
زندایی یه دسر خوشمزه درست کرده بود
خواست دور هم بخوریم
برای دانیال و دیانا هم کنار گذاشته بود
~ کنار مادرم میشینم و دایی کنار زندایی میشینه
و زندایی دسر رو بینمون پخش میکنه و همه مشغول خوردن میشیم
دایی خطاب به خانمش: فک نمیکنی وقتش شده یه عروسی حسابی بریم؟
و یکی پشت کمر زندایی میزنه
و به من اشاره میکنه
زندایی:اووم...بله...من عروس خوبی هم در نظر گرفتم
دایی:نکنه اول اسمش هم زهرا عسگریه؟😂
زندایی:خود خودشه
^و با هم میزنن زیر خنده
مامان: عه امیر
الان وقتش نیست
دایی: چرا نیست؟
یوسف دیگه بزرگ شده
وقت ازدواجش شده
ما هم ارزو ها برای یوسفمون داریم
مگه نه مامان بزرگ(زندایی)؟
زندایی: باهات موافقم پدر بزرگ!
ب زور هم که شده این دو تا رو سر سفره عقد کنار هم مینشونم
دایی:خودم عقدشون میکنم😌
زندایی:وای امیر من لباس ندارما!
لباس چی بپوشم😱
دایی:بیجامه منو بپوش
زندایی یه پس گردنی مهمون دایی میکنه و میگه: منتظر دستور شما بودم😒
دایی گردنش رو ماساژ میده و میگه: همین فردا طلاقت میدم
زندایی: باشه میریم محضر
هر کی نیومد
دایی: باشه میریم
جشن طلاق هم میگیرم جهنم ضرر
زندایی:ن بابا!
چ عجب! بالاخره بعد 15 سال حاضر شدی جشن طلاق بگیری!
دایی: من برا تو همه کار میکنم
^و بعد باز همه گی میخندیم
زندایی: خب
از بحث اصلی خارج نشیم!
میگم امیر جان شما فردا برو با آقا هادی صحبت کن
من و زینب جان هم با فاطمه خانم
~ خیلی خجالت میکشم و بلند میشم
و عذر خواهی میکنم و میرم به سمت اتاقم
اولین بار بود که زندایی و دایی جلوی مادرم این بحث رو میگفتن
داشتم به این فکر میکردم که آیا زهرا هم منو دوست داره یانه
البته اون فک کنم با اون پسر عمویی که داره حتی به من نگاه هم نمیکنه
ما تقریبا از بچه گی با هم بزرگ شدیم و هم بازی هم بودیم
وقتی خیلی بچه بودم و درست نمیتونستم حرف بزنم وتکلم کنم، بهش میگفتم <دَلا>
خیلی با هم بازی میکردیم
تو همه بازی ها اون میشد زنم و منم شوهرش!و عروسک هاش هم میشد بچه ها مون و با هم بازی میکردیم
عروسک ها که بچه ها مون باشن اذیت میکردن و زهرا تو بازی دعوا شون میکرد و منم میومدم واسطه می شدم که بچه ها مونو نزنه!
فک کنم زهرا منو فقط به عنوان هم بازی بچگی هاش و داداش اش بپذیره ن ب عنوان شریک زندگی ش.......
~ صدای در میاد...
تق، تق تق تق
صدای در زدن زنداییه
و بعد از صدای در صدای خودش هم میشنوم که میگه: یوسف جان
میشه بیام داخل
من: بفرمایید
^ من کنار پنجره باز شده اتاقم ایستادم
و به آینده و گذشته فکر میکنم
زندایی میاد و کنارم می ایسته و میگه:
من وپدرت علی، وقتی هم سن تو بود خیلی با هم حرف میزدیم
درد و دل میکردیم
من چون خودم هیچ وقت برادر نداشتم وجود پدرت توی زندگی ام خیلی
تاثیر داشت
پدرت خیلی خوب بود
ما همیشه سنگ صبور هم بودیم
هم خواهر برادر ناتنی بودیم هم دختر خاله پسر خاله
علی با من خیلی احساس راحتی میکرد و حرفاش رو میگفت
من وقتی عاشق دایی ات شدم
رفتم بهش گفتم
و بهم تبریک گفت هنوز یادمه اون صحنه ک لبخند زد و گفت: مبارکه آبجی کوچیکه!
ان شاءالله پای هم پیر شید
و یادمه ی بار که با دایی ات توی کافه طلا قرار گذاشتم، قبل ازدواجمون
پدرت هم آوردم تو کافه طلا که امیر رو ببینه
البته تو یه صندلی دیگه نشسته بود و امیر نفهمید که اون آقا با منه
خاستم بیاد و ببینه و دید و گفت باریکلا!
مگه از این عرضه هام داری! چه جیگری رو تور کردی!
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#تلنگرانه
حـٰاجحُسین #یِڪتا:
شَباولقَبربہخاطرفِشارۍڪِه،ازگُناهانمونبِھ
مونمیاد!
بِہقَدرۍفِشارهَست،
شیرۍڪِهدربَچگۍخوردیمازگوشو
دَهنمونمیزَنہبیرون ..
اونجااگِه #امام_حُسینعَلیہالسلامنَیاد،
وامامزَمانعَلیہالسلامنَیاد،وَنَگنایناازماهَستن
اگر #شُھدانیانوواسِطہنَشن
بیچـٰارهایم،بیچارِه..💔'!
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نقش خدا روی زمین.mp3
5.29M
گناه،یهذرهشخیلیه!
چیکارکنیمخداماروببخشه؟!🌱
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔶 #خاطره
#یک_درس_بزرگ_برای_بعضی_مداحها!
🌹یک بار یکی از بچه های هیأت آمد و به سید گفت: تُو مراسم ها و #روضه اهل بیت علیهما السلام، اصلاً گریه ام نمی گیرد!
سید گفت: اینجا هم که من خواندم، گریه ات نگرفت؟! گفت: نه!
سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است، من دهنم آلوده است، که تو گریه ات نمی گیرد!
🍁این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتم، گفت: تو مشکلی داری، برو مشکلت را حل کن، گریه ات می گیرد! اما این سید می گوید مشکل از من است!💫
🍃بعدها می دیدم که او جزو اولین گریه کنندگان مصائب ائمه اطهار علیهما السلام بود.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
604ad964-8c9b-4f00-9a62-b484d8ccb08b_.mp3
4.07M
دلتنگ های #امام_رضا گوش کنن
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🟥 مگس روی شیرینی!
🔶️ چند وقت قبل با یکی از اساتید مشهور طب سنتی صحبت میکردم. ایشان دکترای طب جدید و نیز دکترای طب سنتی دارند!
♻️ میفرمودند: «چند ماه قبل از پنجره مطبم که در حاشیه یکی از پارکهای بزرگ تهران است داخل پارک را نگاه میکردم که ناگهان خانم بدحجابی را دیدم که در حال قدمزدن است و توجه جوانهای اطرافش را به خودش جلب کرده است!
بعد از چند دقیقه دیدم همان خانم بهعنوان بیمار وارد مطب من شد و از بیماریهای متعدد روحی و جسمی خود شکایت کرد!
به او گفتم: اگر به شما نسخه بدهم انجام میدهید؟! گفت: قطعاً و اصلاً من به همین دلیل اینجا هستم! به او گفتم من برای شما یک نسخه دارم و آن هم رعایت حجاب است! با تعجب و اعتراض به من گفت: شما دکترید و این یک مسئله شخصی من است و لطفاً شما در حوزه تخصصتان نظر دهید! به او گفتم: بنده بهصورت اتفاقی عبور شما را در پارک دیدم و توجه جوانانی که محو ظاهر شما بودند... حسرت آن جوانان میتواند برای شما انرژی منفی زیادی ایجاد کند و به نظر تخصصی بنده، مشکلات جسمی و روحی شما از این مسئله ناشی میشود! آن خانم سکوت کرد و از مطب من خارج شد!
بعد از چند ماه خانمی وارد مطب من شد و گفت: آیا بنده را میشناسید؟!
دقت کردم و فهمیدم همان خانم است؛ ولی این بار با ظاهری موقر و پوشیده! خیلی از من تشکر کرد و گفت آن مشکلات روحی و جسمی من حل شده و من تنها نسخهای که عمل کردم همان بود که گفتید!»
🔶️ پ.ن: لازم به ذکر است بحث انرژیها در عالم، کاملاً اثبات شده است. وقتی در روایتی از پیامبر اکرم(ص)، نگاهِ حرام بهعنوان تیر مسمومی از سوی شیطان معرفی شده است، حتماً این عمل میتواند مانند سم، انرژیهای منفیای را وارد روح و جسمِ نگاهکننده و نگاه شونده، کند! وقتی امام علی(ع)، حفظ حجاب را موجب پایدارتر شدنِ زیباییِ زن میداند، حتماً این مسئله اثرات جسمی برای زن دارد! اگر یک مثال عامیانه و ساده بزنیم این میشود که؛ اگر روی شیرینی را هم باز بگذارید، روی آن مگس مینشیند!
دکتر کمیل یوسف شعیبی - پژوهشگر سبک زندگی ایرانی اسلامی
عضـویت در کــانال👇
📡 @www_irismed_ir
#اعدام_نکنید
توماس هایگیت در حالی که تنها ۱۹سال داشت توسط انگلستان اعدام شد!
حدس میزنید جرمش چه بود؟!
آدم کشته بود؟!
قمه کشیده بود؟!
بزرگراه را با سنگ و آتش بسته بود؟!
خیر!
او فقط محل خدمتش را چند روز ترک کرده بود!
او صبح زود اعدام شد و به او تیر خلاص هم زدند!
این از بیبیسی گفته شده نه از خبر بیست و سی!
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فرمانده نیروی دریایی ارتش:
اگر بخواهیم قدرت و ریشه 1400ساله خود را حفظ کنیم راهی جز دفاع از باورمان و تاختن به دشمن نداریم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
وزیر خارجه بلژیک اعلام کرد که به علت محکومیت یک شهروند بلژیکی به ۴۰ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق در تهران، سفیر ایران را احضار کرده است.
بر اساس حکم صادر شده از سوی دادگاه انقلاب تهران الیویر وند کاستیل، متولد سال ۱۹۸۱ با ۴ عنوان اتهامی از جمله جاسوسی در دادگاه محاکمه شده است.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
بعضیاشون آشغال خالصن
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
خبرگزاری مشرق و تکذیب خبر بازداشت عیسی کلانتری
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
محاکمه بازیکن فوتبال مطرح فرانسوی به دلیل توهین به همجنسبازان!
اینجا هم سلبریتی های دوزاری و شاخ های مجازی بد ترین توهین ها را به ارزش های اسلامی می کنند و از جنبش دین ستیز فواحش حمایت می کنند و آب از آب تکان نمیخورد!
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
بازداشت چند افسر سوریه به اتهام افشای اطلاعات برای شهادت عضو سپاه
یک رسانه سوری نوشت چند افسر ارتش سوریه به اتهام افشای اطلاعات که منجر به شهادت یک عضو ارشد سپاه شد؛ بازداشت شدند.
رسانه سوری می گوید این نظامی ایرانی به نام داوود جعفری هنگام یک ماموریت اطلاعاتی در منطقه قنیطره در نزدیکی مرز سوریه با اسرائیل مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسید.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✍گذر تاریخ نشان داد که اگر #جهاد_تبیین نکنیم و قدرت تحلیل مردم غنی نشود،
به جای ساخت تندیس دانشمندان شهیدی که بدون دریافت حتی یک ریال پاداش، غنیسازی ۲۰٪ را به ارمغان آوردند
تندیس کسانی ساخته میشود که با دریافت صدها سکه و مدال، این دستاورد را نابود و کشور را مبتلا به #خسارت_محض کردند
🖌 محمد جوانی
🗓 ۲۱دیماه ۱۳۹۰_ سالروز شهادت مصطفیاحمدیروشن؛ یادش گرامی🌹
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─