eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
23.6هزار ویدیو
686 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 [ 🌠 ] ♦️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: انفاق های کریمانه ♦️یک درس رمضان، سخت گرفتن بر خود و به دیگران است. انسان چقدر لذت می برد که می بیند در شب (ع) بالای سر یک ناتوانی تابلو زده اند که امشب به (ع) ، نان از این نانوائی صلواتی است. ✋ 🔖 📎 🔖 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 [📖 ] 🔺️ مقام معظم رهبری : 💢 را باید با انجام داد. ۱۴۰۲/۰۱/۰۳ هر قرآن را بشنوید ✋ 🔖 🔖 🔖 📎 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 🔺️چرا به امام حسن علیه‌السلام کریم اهل‌بیت می‌گویند؟ 🌺 فرا رسیدن ولادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام گرامی باد ✋ 🔖 📎 🔖 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
[ 🌠 ] 📆| 💠 دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان ♦️ بسم الله الرحمن الرحیم ♦️اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِکَ یا أمانَ الخائِفین. 🔺️خدایا روزى کن مرا در آن فرمانبردارى فروتنان و بگشا سینه ام در آن به بازگشت دلدادگان به امان دادنت اى امان ترسناکان. 🌙 📎 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 +نمیفهمم چی میگی ساجده بالشت رو برداشتم و گذاشتم روی پاهام و خودم رو روش انداختم. _ببین پسر عموی من از تو خوشش اومده.. چشمکی بهش زدم و گفتم: میخواد تو بشی خانومش اول از همه هم میخواد نظر تورو بدونه +بخوابیم دیگه دیر وقته _اع عاطفه...من باید فردا برگردم شیراز از تو جواب نگرفته باشم امیر می کشتم. +ببین ساجده من امسال کنکور دارم و نمی تونم به این موضوع فکر کنم‌..فعلا فکرم درگیر درس و کنکورمه حس کردم اگر زیاد تر از این پاپیچ اش بشم ناراحت میشه _میفهمم عزیزم...خب بخوابیم دیگه شما که فردا صبح باید بری کتابخونه و منم عازم شیرازم. چراغ هارو خاموش کردیم و خوابیدیم ،،،،،،،،،، _فاطمه دیگه کاری نداری؟ +اع ساجده دلت میاد آخه !! تازه میخوام از کلاس گیتارم برات بگم _نه قربونت برم...تو چطور انقدر حرف میزنی آخه صدایِ تلفن خونمون بلند شد...نفس راحتی کشیدم _فاطمه تلفن خونمون داره زنگ میخوره...من باید برم +ساجده خیلی پرویی برو تا بعد خنده ای کردم و خداحافظی کردم...سریع بلند شدم تا برم پایین و تلفن خونمون رو جواب بدم. _الو سلام +سلام دختر گلم.. چطوری مادر ؟ _خوبم صنوبر بانو .. خیلی دلم برات تنگ شده تو خوبی؟ +الحمدالله مادر...زنگ زدم بگم شب بیایید اینجا _امروز که جمعه نیست! چرا؟ +خیره گلم...یادت نره ها _چشم +کاری نداری ؟ _نه صنوبر بانو... خداحافظ تلفن و گذاشتم سرِجاش. در خونه باز شد و مامان با دست پر از خرید اومد تو +بیا ساجده اینارو بگیر رفتم جلو کیسه های خرید رو از دست مامان گرفتم...گذاشتمشون رو میز _میگم مامان...امشب خونه مامان خاتون دعوتیم +چه خبره؟ _نمیدونم...گفت خیره +الله اَعلم وسایل هارو جا به جا کردم و رفتم بالا تو اتاقم. ،،،،،،، چراغ هارو خاموش کردم و روی تختم دراز کشیدم...امشب فهمیدم منظور صنوربانو از خیر چیه...خواستگاری امیر از عاطفه....زن عمو می گفت صحبت های اولیه انجام شده و برای بله برون و عقد قراره یک مختصر مراسمی برگزار کنند. یاد اون روزی که با امیر و مامان خاتون داشتیم از قم بر می گشتیم افتادم....وقتی مامان خاتون خواب بود بهش گفتم که عاطفه گفته بعد کنکور بهش فکر می کنه...حسابی کیف اش کوک شده بود....الانم چند وقتی از کنکور عاطفه گذشته و مراسم هارو رسمی تر کردند....یادم باشه فردا حتما بهش زنگ بزنم...بی معرفت به من خبر نداد اصلا ،،،،،،، گوشی رو رویِ آیفون گذاشتم و مشغول لاک زدن شدم....بعد از چند تا بوق جواب داد و صدای محجوبش اومد +سلام ساجده _سلام علیکم...ساجده کیه؟ مگه شما ساجده ای هم میشناسی خانم...انگار نه انگار من باعث وصلت شما دوتا کفتر عاشق شدم...مثلا دوستی گفتن رفیقی گفتن انقدر پشت سر هم ردیف کرده بودم که خودمم هنگ کردم یک لحظه سکوت کردم و هردو بلند زدیم زیرِ خنده +چی شده ساجده ی ما آمپر پَرونده _چی شده؟ نه واقعا چی شده عاطفه همینطور می خندید _الهی که خوشبخت بشی...خیلی برات خوشحالم میگم من لباس چی بپوشم +از دست تو...میبری..میدوزی..بزار ببینم چی میشه شوخی رو کنار گذاشتم و گفتم: جواب آخر پایِ خودته عزیزم...اما امیر واقعا پسر خوبیه دیگه چه خبر زندایی خوبه؟ حنین من چطوره؟ +همه خوبن عزیزدلم....شما خوبید؟ _خوب...کنکور چطور بود؟ +الهی شکر..بد نبود باید تا اومدن نتایج صبر کنیم...اما خیلی اذیتم کرد ان شاالله هرچی خیره بشه _امیدوارم که به هدفت برسی ... خب دیگه کاری نداری؟ راستی آخر هفته یارِت با خانواده خدمت میرسن +از دست تو ساجده‌.. سلام برسون به همه _خداحافظظظ +یاعلی مدد گوشی رو قطع کردم و کتاب عارفانه رو برداشتم...قبل رفتنم از عاطفه قرض گرفتم تا بخونم اش یک دفترچه برای خودم کنار گذاشته بودم و تیکه های قشنگ اش رو می نوشتم...بعضی هاشون رو هم با خط خوش می نوشتم و قاب می کردم. "خیلی کار های بچگانه که در شأن تو نیست انجام می دهی آن ها را کمتر کن ان شاءالله پیروز میشوی"* ،،،،،،، *کتاب عارفانه،شهید احمدعلی نیری https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 ی سیب از تو یخچال برداشتم و روی مبل لم دادم....همینطور که سیب ام رو گاز می زدم...سجاد گوشی به دست اومد سمت مبل.... معلوم بود داره با گلرخ حرف می زنه...همینطور که رویِ مبل میشست گفت: +حالت بهتره ..... باشه عزیزم...مراقب خودت باش ..... سلام برسون خداحافظ گوشی رو قطع کرد و نگاهِ بی تفاوتی بهم کرد رو بهش گفتم _چیه سجاد خان....یِ جوری نگاه میکنی؟ +آخه مدل سیب خوردنتو نمیبینی....دلم برای اون کسی که گرفتارِ تو میشه میسوزه _دقیقا ، منم اولش دلم برایِ گلرخ کباب بود ی گاز گنده از سیب ام زدم...سجاد چشم غره ای بهم رفت و گفت: +بزنم تو ملاجت خواهر گلم _بنظرت منم وایمیستم نگاهت میکنم برادر گلم!؟ یهو بلند شد اومد سمتم...دستش رو لای موهام کرد همشون ریخت....میدونست از این کار بدم میاد... شروع کردم به جیغ کشیدن صدایِ گوشی تلفن بلند شد... مامان از آشپزخونه بیرون اومد و رو به ما گفت: +خجالت بکشید....دو دیقه ساکت بشید ببینم کیه ما هم با غضب مامان ساکت شدیم....البته من برای اینکه ببینم کی پشت خطه سکوت اختیار کردم +الو سلام ...... +خوب هستین؟ نسرین خانم خوبه امیر چطوره؟؟ ...... +نمیدونم شاید شارژ نداره ...... +مبارک باشه ان شاءالله خوشبخت بشن ....... +سلام برسونید خدانگه دار تلفن رو که گذاشت سر جاش گفتم: _کی بود مامان ؟ نگاهی بهم کرد -عمو محمد +خب ؟ +خب به جمالت...خداروشکر همه چی جور شده و آزمایش هاشونم درست بوده .... احتمالا نیمه شعبان هم عقدشونه +واییییی واقعا سجاد رو کرد بهم و گفت: +تو چرا انقد ذوق داری _نمی دونم خیلی خوشحال بودم از طرفی داشت عروس میشد...دوباره میرفتیم قم....حنین رو میدیدم...مراسم در پیش داشتیم...خلاصه که کلی برنامه داشتم . 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
10.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
را چطور معرفی کنیم تا افراد غیر انقلابی جذب شوند؟ از که قبلش به جرم فساد اخلاقی شلاق خورده بود تا شهیدی که رکوعش یک ربع طول می کشید❗️ 📌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما واقعا نحوه تذکر هم بلد نیستیم! خاطره شنیدنی حاج حسین درباره در هواپیما https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین صحبت‌های از حال و هوای حرم حضرت معصومه (س) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─