✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌹شرح #حکمت43 (3)
🔹الگوهاى انسانى (فضائل اخلاقى یکى از یاران)
🔻اولین وصفی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در تعریف و تمجید خباب بن ارت به کار بردند، این عبارت است که: «فَلَقَد اَسلَمَ راغِباً» ؛ " به تحقیق خباب بن ارت از جمله کسانی بود که با میل و رغبت درونی به اسلام گرایش پیدا کرد."
میدانیم که ما دو نوع اسلام داریم:
🔸یکی اسلام کم ارزش بلکه بی ارزش که از ترس جان و مال یا برای رسیدن به چیزی از دنیا ابراز میشود؛
امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره اسلام بنی امیه و معاویه، در نامه ۱۷ بند دوم میفرمایند:
«لَمَّا اَدخَلَ اللهُ العَرَبَ فِی دِینِهِ اَفواجاً و اَسلَمَت لَهُ هٰذِهِ الأُمَّهُ طَوعاً وَ کَرهاً کُنتُم مِمَّن دَخَلَ فِی الدِّینِ إمَّا رَغبَةً وَ إمَّا رَهبَةً عَلَی حِینِ فَازَ أهلُ السَّبقِ بِسَبقِهِم»
" وقتی خداوند متعال عرب را در دین خودش فوج فوج وارد کرد، این امّت یا از روی میل و رغبت درونی یا از سر بی میلی اسلام آوردند، در آن روزگار شما بنی امیه در دین اسلام داخل شدید یا از روی میل به دنیا، یا از ترس جان و مال تان. "
🔻همچنین در خطبه۱۹۲ بند ۸ می فرمایند:
«وَ لَوْ كَانَتِ الْأَنْبِيَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَامُ وَ عِزَّةٍ لَا تُضَامُ وَ مُلْكٍ تُمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ وَ تُشَدُّ إِلَيْهِ عُقَدُ الرِّجالِ لَكَانَ ذَلِكَ أَهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِي الِاعْتِبَارِ وَ أَبْعَدَ لَهُمْ فِي الِاسْتِكْبَارِ وَ لَآمَنُوا عَنْ رَهْبَةٍ قَاهِرَةٍ لَهُمْ أَوْ رَغْبَةٍ مَائِلَةٍ بِهِمْ»
اگر انبیاء اینگونه بودند که اهل چنان نیرویی بودند که کسی نمیتوانست با آنها مقابله کند و چنان عزّتی داشتند که کسی نمیتوانست در آن نفوذ کند و اگر چنان پادشاهی و ملکی داشتند که گردن ها به سمتش کشیده میشد و مردان برای رسیدن به بهشت، کمربند ها را محکم میبستند، آن موقع ایمان آوردن مردم در مقابل انبیایی که شبیه پادشاهان قدرتمند و عزتمند و شوکت و جلالی داشته باشند، خیلی آسان تر می شد؛ در آن صورت مردم، یا از روی ترسی که نیروی قاهر انبیا بر آنها تحمیل می کرد ایمان می آوردند، یا از روی میل و رغبت به دنیایی که در ملک و پادشاهی انبیاء بود؛ {غرض اینکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند اینکه انبیاء معمولا در فقر و در ظاهری ضعیف و ساده ظهور می کردند، به خاطر این بود که افراد با رغبت و میل عقلانیت ایمان بیاورند و الّا اگر مثل پادشاهان بودند مردم هیچ وقت به اینها ایمان نمی آوردند بلکه یا از روی ترس ایمان می آوردند یا با میل و رغبت به مال و منالی که از طریق آنها می توانستند بدست آورند.}
🎙 حجت الاسلام مهدوی ارفع
↩️ ادامه دارد...
🌳شجره آشوب« قسمت صد و بیست و هشتم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻4. از اقدامات اثرگذار اشعث معلوم می شود وی تا چه اندازه میان مردم نفوذ داشت. همچنین نشان می دهد یاران امام تا چه اندازه سست بودند و از ضعف اراده رنج می بردند.
🔻 امام باقر علیه السلام در روایتی فرمود: «علی بن ابیطالب نزد شما مردم عراق بود که با دشمنانش می جنگید. اما در میان اصحاب او 50 نفر بیشتر نبودند که حق معرفت و امامت او را بشناسند.» این روایت دقیقا نشانگر عدم همراهی مردم با معرفت و شناخت کامل نسبت به امام بود. همچنین اثر اختلاف افکنی اشعث به حدی بود که بعد از صفین، برادر به برادر تازیانه میزد. به علاوه تاریخ می گوید بعد از حکمیت، بین افراد، بغض و دشمنی به وجود آمد و از همدیگر- حتی از پدران خود- برائت می جستند.
🔻5. امام علی علیه السلام، مجبور بود با همین یاران به نبرد با معاویه برود. ایشان غیر از همین مردم، اصحاب دیگری نداشتند که بخواهد با سپاه شام مقابله کنند. در نتیجه حضرت، هنگامی که با کمی یاران خود مواجه شد، به کوفه بازگشت. در روزهای پایانی نیز تمام تلاش خود را برای ادامه نبرد با معاویه انجام داد، اما هیچ گاه موفق به این کار نشد.
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
🇮🇷
[✍️ #یادداشت]
مشکلتان با الزام به قانون در قضیهی #حجاب چیست؟
♦️به چه حقی یک قسمت🔻 از سخنرانی رهبری در دیدار با مسئولین را میگیرید و میبرید و میدوزید و برای خودتان تفسیر میکنید؟
📢 «خیلی از کسانی که کشف حجاب میکنند نمیدانند این را؛ اگر بدانند، بدانند که پشت این کاری که اینها دارند میکنند چه کسانی هستند، قطعاً نمیکنند» ۱۴۰۲/۰۱/۱۵
♦️به چه حقی دست به تفسیر سخنان رهبری میزنید در حالی که گویا از منظومهی گفتاری ایشان بی خبرید؟ آیا میدانید این سخنان هم از رهبری صادر شده است؟🔻
📢«اسلام مرتکبِ منکر را نصیحت و هدایت می کند؛ اما حد هم برای او می گذارد. با صِرف زبان و توصیه نمیشود کاری کرد. قدرت نظام باید جلوِ سیرِ فحشا و فساد را بگیرد» ۱۳۸۰/۰۵/۱۱
📢«در جامعهی اسلامی اجازه داده نمیشود و نباید داده بشود که در ملأ عام ، کسانی به حیثیتهای دینی مردم اهانت کنند و آن را هتک نمایند. چه مرکزی باید جلوی اینها را بگیرد؟ نیروی انتظامی» ۱۳۷۰/۱۱/۲
♦️به چه حقی جوری سخن میگویید که گویا اوضاع نامساعد حجاب امروز و کشف حجاب های سامان یافته ، صرفا یک مسئلهی فرهنگی است و در قبال آن فقط باید روشنگری و فرهنگسازی کرد؟
♦️به چه حقی برخورد قانونی با کشف حجاب کنندگان را با بگیر و ببند مساوی قرار میدهید و اینگونه این مفهوم قانون مداری را تخریب میکنید؟
♦️شما جهادگر تبیین هستید یا جهادگر تحریف؟
📍پ.ن : راهکار مسئلهی حجاب امروز مخلوطی از #فرهنگ_سازی و قانون مداری میباشد و هر کسی یک طرف این موازنه را بگیرد ظاهرا دچار خطای محاسباتی شده است!
✍میلاد خورسندی
✋ #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #جمهوری_اسلامی
📎 #ماه_رمضان #روزه
🔖 #مهار_تورم_رشد_تولید
🔖 #ثامن #جهاد_تبیین
🔖 #حجاب_قانون
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #ساجده
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_34
گلرخ جلو نشسته بود و منم عقب
یک لحظه سجاد ایستاد و به جلو خیره شد...دستش رو پشت گردن اش گذاشته بود و ماساژ میداد
_چی شد داداش ؟ چرا نمیری
+نمی دونم از کجا برم
گلرخ شروع کرد به خندیدن
رو به سجاد گفتم:
_یعنی چی ؟
سجاد تک خنده ای زد
+هیچی...راه و گم کردیم...نگران نباش خواهر من الان زنگ می زنم علیرضا
پوفی کشیدم و به این زن و شوهر خنده رو خیره شدم.
+الو سلام سید...شرمنده..من اومدم دنبال خانوما از آرایشگاه بیارمشون...الان راه و گم کردم
.....
+زحمتت میشه داداش
.....
-باشه من برمی گردم دم آرایشگاه..شما بیا..خداحافظ
گوشی اش رو داد دست گلرخ و گفت:
+تا منو دارید غم نداشته باشید...الان علیرضا میاد
سری تکون دادم و به بیرون خیره شدم....نزدیک به نیم ساعت بعد BMW علیرضا جلومون ظاهر شد.
چه تیپ خفنی هم زده بود....پیراهن یقه دیپلمات سفید با شلوار کتان مشکی....مثل همیشه ، موهاش رو به سمت بالا برده بود اما یکی از تار موهاش ، حالت دار روی پیشونیش افتاده بود.
وقتی دیدم داره میاد سمت ما، نگاه ام رو به یک جایِ دیگه سوق دادم ک متوجه نشه...سجاد از ماشین پیاده شد و از ماشین فاصله گرفت...متوجه نشدم چی میگن...بعدش سجاد به طرف ماشین اومد
پشت سر علیرضا حرکت کردیم تا برسیم خونه دایی.
،،،،،،،،
حیاط دایی، چراغونی شده بود و میز و صندلی هم چیده بودند..
مرد ها داخل حیاط و خانم ها تو اتاق.
کلی شلوغ شده بود.
رفتم سراغ مامان که داشت کمک زندایی ، شربت میریخت.
_سلام من اومدم
مامان جواب سلامم رو داد.. نگاهی به اطراف چرخوندم اما عاطفه رو ندیدم
_عروس دوماد نیومدن؟
+نه مادر ، انگار عاطفه نذر داشته شب عقدش بره جمکران و گلزار شهدا.
_آهان ، من میرم حاضر بشم
رفتم سمت اتاق حنین، گلرخ هم اونجا داشت آماده میشد...با لبخند گفتم:
_حالت چطوره زنداداش؟
+عاالی...تو چطوری؟
_منم خوبم....حنین سادات کجاست؟
گلرخ ذوق زده سرش رو به طرف برگردوند
+وای ساجده ندیدیش؟!! انقد ماه شده....با اون لباس عروسکیش
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_35
"عاطفه"
غروب شده بود و تو راه برگشت به خونه بودیم....خدارو هزار مرتبه شکر کردم... از اینکه مردی رو کنار من قرار داده که باهم هم عقیده هستیم....کنار مزار شهید شفیعی خیلی دعا کردم...شهید شفیعی با اینکه عراقی ها رویِ پیکرش پودر ریختن و سه ماه پیکرشون رو زیر آفتاب گذاشتن اما هیچ تغییری نکرد.
صدای امیر من و از فکر بیرون آورد.
+عاطفه سادات خانم
چقدر طولانی...عاطفه...سادات....خانم
با لبخند رو بهش گفتم:
_بله
+سرِ سفره عقد دعا برای من یادت نره ها
لبخندم پهن تر شد
_چشم.. مگه میشه یادم بره
+چشمت پرنور ، سر مزار شهید شفیعی هم دعا کردی؟
_آره خیلی....این شهید و میشناسی؟
+نه...شهید دفاع مقدسه؟
_آره...یادم بنداز کتاب هنوز سالم است رو بهت بدم بخونی...مربوط به همین شهیده
+هنوز سالم است...
،،،،،،،،
با امیر سر سفره عقد نشسته بودیم...امیر ادامه محرمیت رو بخشید و عاقد شروع کرد به خواندن خطبه...کمی استراس داشتم ولی دلم قرص بود...یادمه شب خاستگاری وقتی عمو محمد اینا رفتن علیرضا اومد به اتاقم و مثل یک دوست کمکم کرد تا انتخاب درستی داشته باشم.
به آیه های قرآن نگاه می کردم و زیر لب زمزمه می کردم
:وَاللهُ جَعَلَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزواجاََ وَ جَعَلَ لَکُم مِن اَزواجِکُم بَنینَ و حَفَدَه وَ...:
و خدا برای شما همسرانی از جنس خودتان قرار داد و از همسرانتان ،فرزندان و نوادگانی پدید آورد و ....
وقتی به خودم اومدم....نوبت بله دادن من شده بود..نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_بسم الله الرحمن الرحیم...با اجازه آقا امام زمان (عج) و پدر مادرم و بزرگتر ها بله
صدایِ دست و کل بلند شد و بعد هم نوبت به امیر رسید.
نامحرم ها همه بیرون رفته بودند و من با همون لباس بلند سفید حریرم با آستین های بلند طلایی نشسته بودم...نگاهم به حلقه ی تویِ دستم بود و براندازش می کردم که سایه ی یک نفر رو احساس کردم...علیرضا بود
+تبریک میگم بهتون
بعد هم رو به امیر کرد و به شوخی گفت:
+ای امیرآقا...مثل چشمات از خواهرما مراقبت کنی ها
حواسم بهت هست
بعد سه نفری زدیم زیرِ خنده
علیرضا جلو اومد و پیشونی من رو بوسید
+ان شاءالله خوشبخت بشی آبجی کوچیکه
با بغض سری تکون دادم وگفتم:
_ممنون داداش
از تویِ جیب اش کاغذی رو درآورد و گذاشت تویِ دستم
چشم هاش رو باز و بسته کرد و بعد از اینکه دوباره بهمون تبریک گفت رفت.
،،،،،،،
مهمان هامون رفته بودند...خودمون و مسافر های شیرازمون فقط بودند که مرد ها تو حیاط خوش و بش می کردند...ساجده از دور چشمکی برایم زد و اومد کنارم نشست.
_ببخش ساجد جان خیلی زحمت کشیدی امشب...خسته شدی
+نه عزیزم...خسته ی چی...تازه میخوام برم دوربینم رو هم بیارم چند تا عکس یادگاری بندازم... وَ
فلش ام هم بیارم:
سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم...که ادامه داد:
_میگم عاطفه؟
اون کاغذه که داداشت بهت داد چی بود!؟
لبخندی از یادآوری هدیه ی علیرضا رو لب هام سبز شد.
_سفر مشهد..دستش درد نکنه واقعا نیاز داشتم.
+آها..خوش بگذره
_قربونت عزیزم
،،،،،،،،
"علیرضا"
تو حیاط بودیم که یهو صدای آهنگ از تویِ خونه بلند شد...یکم تعجب کردم...آهنگ هاشم خیلی مناسب نبود....ممکن بود همسایه ها هم اذیت بشن..ناراحت بلند شدم رفتم کنار بابا و خودم رو مشغول کردم
،،
آخرشب بود و همه در شُرُف خواب بودن...با حنین تویِ حیاط بودیم....حنین رویِ پام نشسته بود و داشت با ذوق از نرگس، دختر فامیلمون که هم سن و سال خودش بود تعریف می کرد...منم با هیجان سرم رو بالا پایین می کردم و به حرفاش گوش میدادم.
همینجور داشت می گفت که حس کردم کسی پشت سرمه...عاطفه بود.
اومد کنارمون نشست و اونم مثل من با ذوق به حرفای
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_36
حنین گوش میداد و لبخند میزد.
حنین که حرف هاش تموم شد عاطفه نگاهی به من کرد..انگار میخواست حرفی بزنه.
با لبخند گفتم:
_جانم آبجی
سرش رو برگردوند
+هیچی
نگاهی بهش انداختم...از گوشه چشم بهم نگاه کرد و گفت:
+خب داداش منم ناراحت شدم..آهنگ ها خیلی مناسب نبود
_وا عاطفه سادات، مگه من حرفی زدم
بعدش با خنده گفتم:
حالا کی زحمتشو کشیده بود
+ساجده
_دختر آقا صادق؟
+بله...حالا اشکال نداره که...نمی دونست
متعجب بهش نگاه کردم..
عاطفه دست هاشو زیر چونه اش گذاشته بود و به کف حیاط خیره شده بود...لبخندی زدم...جلوتر رفتم و به شوخی آروم زدم تو صورت اش.
یهو از جا پرید..
+اععع علی
خنده ام رو جمع کردم... صدام و نازک کردم و ادا اش رو درآوردم
_اععع علی
هردوشون زدن زیرِ خنده...چی بهتر از این بود که ببینی دو تا از عزیزترین های زندگیت اینجوری از ته دل بخندن
حنین روبه روی عاطفه نشست و گفت:
+آبجی امشب خیلی خوشگل شده بودی
+قربونت برم من...تو که خودت مثل ماه شده بودی و هستی عروسک
حنین خنده ی دلنشینی کرد
+نه تو خوشگل تر بودی
_آقا اصلا امشب من از همتون جذاب تر بودم
عاطفه صداشو کلفت کرد و گفت:
+چیی مییگیی
هرسه تامون زدیم زیر خنده
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه #شهادت #شهید #مدافع_حرم مهدی شکوری توسط یکی از هم رزم هایش در جنگ با داعش
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#شهید_مهدی_شکوری
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
کجائید ای شهیدان خدایی8.mp3
1.95M
کجائید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کر بلایی
کجائید ای سبکبالان عاشق
پرنده تر زمرغان هوایی
رفیقان می روند نوبت به نوبت
خدایا نوبتم کی خواهد آمد
خدایا تا ظهور دولت یار
امام ما خامنه ای را نگه دار
مهلاً مهلا یابن الزهرا
#امام_زمان
#مهدی_سلحشور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای این شهید را همه مسئولین باید بشنوند
🔹روایتی از #شهیدی که حتی چای شیرین به پدرش نداد چون شکر اندازه بچههای #گردان نبود پدرش گفت شهید خواهی شد!
🌴ما کجای این واقعیت قرارداریم؟؟ آیا تاکنون ازاین موارد برایمان پیش آمده؟ خدایش چگونه عمل کرده ایم؟؟؟؟
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─