May 11
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_34
گلرخ جلو نشسته بود و منم عقب
یک لحظه سجاد ایستاد و به جلو خیره شد...دستش رو پشت گردن اش گذاشته بود و ماساژ میداد
_چی شد داداش ؟ چرا نمیری
+نمی دونم از کجا برم
گلرخ شروع کرد به خندیدن
رو به سجاد گفتم:
_یعنی چی ؟
سجاد تک خنده ای زد
+هیچی...راه و گم کردیم...نگران نباش خواهر من الان زنگ می زنم علیرضا
پوفی کشیدم و به این زن و شوهر خنده رو خیره شدم.
+الو سلام سید...شرمنده..من اومدم دنبال خانوما از آرایشگاه بیارمشون...الان راه و گم کردم
.....
+زحمتت میشه داداش
.....
-باشه من برمی گردم دم آرایشگاه..شما بیا..خداحافظ
گوشی اش رو داد دست گلرخ و گفت:
+تا منو دارید غم نداشته باشید...الان علیرضا میاد
سری تکون دادم و به بیرون خیره شدم....نزدیک به نیم ساعت بعد BMW علیرضا جلومون ظاهر شد.
چه تیپ خفنی هم زده بود....پیراهن یقه دیپلمات سفید با شلوار کتان مشکی....مثل همیشه ، موهاش رو به سمت بالا برده بود اما یکی از تار موهاش ، حالت دار روی پیشونیش افتاده بود.
وقتی دیدم داره میاد سمت ما، نگاه ام رو به یک جایِ دیگه سوق دادم ک متوجه نشه...سجاد از ماشین پیاده شد و از ماشین فاصله گرفت...متوجه نشدم چی میگن...بعدش سجاد به طرف ماشین اومد
پشت سر علیرضا حرکت کردیم تا برسیم خونه دایی.
،،،،،،،،
حیاط دایی، چراغونی شده بود و میز و صندلی هم چیده بودند..
مرد ها داخل حیاط و خانم ها تو اتاق.
کلی شلوغ شده بود.
رفتم سراغ مامان که داشت کمک زندایی ، شربت میریخت.
_سلام من اومدم
مامان جواب سلامم رو داد.. نگاهی به اطراف چرخوندم اما عاطفه رو ندیدم
_عروس دوماد نیومدن؟
+نه مادر ، انگار عاطفه نذر داشته شب عقدش بره جمکران و گلزار شهدا.
_آهان ، من میرم حاضر بشم
رفتم سمت اتاق حنین، گلرخ هم اونجا داشت آماده میشد...با لبخند گفتم:
_حالت چطوره زنداداش؟
+عاالی...تو چطوری؟
_منم خوبم....حنین سادات کجاست؟
گلرخ ذوق زده سرش رو به طرف برگردوند
+وای ساجده ندیدیش؟!! انقد ماه شده....با اون لباس عروسکیش
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_35
"عاطفه"
غروب شده بود و تو راه برگشت به خونه بودیم....خدارو هزار مرتبه شکر کردم... از اینکه مردی رو کنار من قرار داده که باهم هم عقیده هستیم....کنار مزار شهید شفیعی خیلی دعا کردم...شهید شفیعی با اینکه عراقی ها رویِ پیکرش پودر ریختن و سه ماه پیکرشون رو زیر آفتاب گذاشتن اما هیچ تغییری نکرد.
صدای امیر من و از فکر بیرون آورد.
+عاطفه سادات خانم
چقدر طولانی...عاطفه...سادات....خانم
با لبخند رو بهش گفتم:
_بله
+سرِ سفره عقد دعا برای من یادت نره ها
لبخندم پهن تر شد
_چشم.. مگه میشه یادم بره
+چشمت پرنور ، سر مزار شهید شفیعی هم دعا کردی؟
_آره خیلی....این شهید و میشناسی؟
+نه...شهید دفاع مقدسه؟
_آره...یادم بنداز کتاب هنوز سالم است رو بهت بدم بخونی...مربوط به همین شهیده
+هنوز سالم است...
،،،،،،،،
با امیر سر سفره عقد نشسته بودیم...امیر ادامه محرمیت رو بخشید و عاقد شروع کرد به خواندن خطبه...کمی استراس داشتم ولی دلم قرص بود...یادمه شب خاستگاری وقتی عمو محمد اینا رفتن علیرضا اومد به اتاقم و مثل یک دوست کمکم کرد تا انتخاب درستی داشته باشم.
به آیه های قرآن نگاه می کردم و زیر لب زمزمه می کردم
:وَاللهُ جَعَلَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزواجاََ وَ جَعَلَ لَکُم مِن اَزواجِکُم بَنینَ و حَفَدَه وَ...:
و خدا برای شما همسرانی از جنس خودتان قرار داد و از همسرانتان ،فرزندان و نوادگانی پدید آورد و ....
وقتی به خودم اومدم....نوبت بله دادن من شده بود..نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_بسم الله الرحمن الرحیم...با اجازه آقا امام زمان (عج) و پدر مادرم و بزرگتر ها بله
صدایِ دست و کل بلند شد و بعد هم نوبت به امیر رسید.
نامحرم ها همه بیرون رفته بودند و من با همون لباس بلند سفید حریرم با آستین های بلند طلایی نشسته بودم...نگاهم به حلقه ی تویِ دستم بود و براندازش می کردم که سایه ی یک نفر رو احساس کردم...علیرضا بود
+تبریک میگم بهتون
بعد هم رو به امیر کرد و به شوخی گفت:
+ای امیرآقا...مثل چشمات از خواهرما مراقبت کنی ها
حواسم بهت هست
بعد سه نفری زدیم زیرِ خنده
علیرضا جلو اومد و پیشونی من رو بوسید
+ان شاءالله خوشبخت بشی آبجی کوچیکه
با بغض سری تکون دادم وگفتم:
_ممنون داداش
از تویِ جیب اش کاغذی رو درآورد و گذاشت تویِ دستم
چشم هاش رو باز و بسته کرد و بعد از اینکه دوباره بهمون تبریک گفت رفت.
،،،،،،،
مهمان هامون رفته بودند...خودمون و مسافر های شیرازمون فقط بودند که مرد ها تو حیاط خوش و بش می کردند...ساجده از دور چشمکی برایم زد و اومد کنارم نشست.
_ببخش ساجد جان خیلی زحمت کشیدی امشب...خسته شدی
+نه عزیزم...خسته ی چی...تازه میخوام برم دوربینم رو هم بیارم چند تا عکس یادگاری بندازم... وَ
فلش ام هم بیارم:
سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم...که ادامه داد:
_میگم عاطفه؟
اون کاغذه که داداشت بهت داد چی بود!؟
لبخندی از یادآوری هدیه ی علیرضا رو لب هام سبز شد.
_سفر مشهد..دستش درد نکنه واقعا نیاز داشتم.
+آها..خوش بگذره
_قربونت عزیزم
،،،،،،،،
"علیرضا"
تو حیاط بودیم که یهو صدای آهنگ از تویِ خونه بلند شد...یکم تعجب کردم...آهنگ هاشم خیلی مناسب نبود....ممکن بود همسایه ها هم اذیت بشن..ناراحت بلند شدم رفتم کنار بابا و خودم رو مشغول کردم
،،
آخرشب بود و همه در شُرُف خواب بودن...با حنین تویِ حیاط بودیم....حنین رویِ پام نشسته بود و داشت با ذوق از نرگس، دختر فامیلمون که هم سن و سال خودش بود تعریف می کرد...منم با هیجان سرم رو بالا پایین می کردم و به حرفاش گوش میدادم.
همینجور داشت می گفت که حس کردم کسی پشت سرمه...عاطفه بود.
اومد کنارمون نشست و اونم مثل من با ذوق به حرفای
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_36
حنین گوش میداد و لبخند میزد.
حنین که حرف هاش تموم شد عاطفه نگاهی به من کرد..انگار میخواست حرفی بزنه.
با لبخند گفتم:
_جانم آبجی
سرش رو برگردوند
+هیچی
نگاهی بهش انداختم...از گوشه چشم بهم نگاه کرد و گفت:
+خب داداش منم ناراحت شدم..آهنگ ها خیلی مناسب نبود
_وا عاطفه سادات، مگه من حرفی زدم
بعدش با خنده گفتم:
حالا کی زحمتشو کشیده بود
+ساجده
_دختر آقا صادق؟
+بله...حالا اشکال نداره که...نمی دونست
متعجب بهش نگاه کردم..
عاطفه دست هاشو زیر چونه اش گذاشته بود و به کف حیاط خیره شده بود...لبخندی زدم...جلوتر رفتم و به شوخی آروم زدم تو صورت اش.
یهو از جا پرید..
+اععع علی
خنده ام رو جمع کردم... صدام و نازک کردم و ادا اش رو درآوردم
_اععع علی
هردوشون زدن زیرِ خنده...چی بهتر از این بود که ببینی دو تا از عزیزترین های زندگیت اینجوری از ته دل بخندن
حنین روبه روی عاطفه نشست و گفت:
+آبجی امشب خیلی خوشگل شده بودی
+قربونت برم من...تو که خودت مثل ماه شده بودی و هستی عروسک
حنین خنده ی دلنشینی کرد
+نه تو خوشگل تر بودی
_آقا اصلا امشب من از همتون جذاب تر بودم
عاطفه صداشو کلفت کرد و گفت:
+چیی مییگیی
هرسه تامون زدیم زیر خنده
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه #شهادت #شهید #مدافع_حرم مهدی شکوری توسط یکی از هم رزم هایش در جنگ با داعش
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#شهید_مهدی_شکوری
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
کجائید ای شهیدان خدایی8.mp3
1.95M
کجائید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کر بلایی
کجائید ای سبکبالان عاشق
پرنده تر زمرغان هوایی
رفیقان می روند نوبت به نوبت
خدایا نوبتم کی خواهد آمد
خدایا تا ظهور دولت یار
امام ما خامنه ای را نگه دار
مهلاً مهلا یابن الزهرا
#امام_زمان
#مهدی_سلحشور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای این شهید را همه مسئولین باید بشنوند
🔹روایتی از #شهیدی که حتی چای شیرین به پدرش نداد چون شکر اندازه بچههای #گردان نبود پدرش گفت شهید خواهی شد!
🌴ما کجای این واقعیت قرارداریم؟؟ آیا تاکنون ازاین موارد برایمان پیش آمده؟ خدایش چگونه عمل کرده ایم؟؟؟؟
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷
#یادداشت
💢ماستی که دوغ نمیشود
🔹«نقل است شخصی با یک کاسه ماست رو به دریا ایستاده بود و با خودش میگفت: اگر میشد این کاسه ماست را به دریا ریخت تا همه آن دوغ شود چه میشد! اما حیف که نمیشود.»
🔸این قصه حکایت رفتار این روزهای رسانههای معاند است، آنهایی که تلاش میکنند تا از بستر ماجرای اعتراض یک شهروند نسبت به عدم رعایت پوشش دو خانم و ریختن یک سطل ماست بر سر آنها استفاده کرده و به خیال خود اینقدر آب به این سطل ماست ببندند و طول و تفسیر و تحریک کنند تا دریای دوغی از دل آن بیرون آورند اما باید بدانند که همیشه هم نمیتوان از یک کاه کوه ساخت.
🔹اگرچه عدم رعایت پوشش و ریختن ماست بر سر دیگران هر دو اقدام غیرقانونی و اشتباه است اما اشتباه بزرگتر آن است که همگام با معاندان بطور دائم در تنور این ماجرا بدمیم و سعی کنیم خواسته و ناخواسته جامعه را به سمتی ببریم که در نهایت مردم در مقابل یکدیگر و یا در مقابل حاکمیت و قانون قرار گیرند. تقابلی بیحاصل، آن هم در شرایطی که باید اهتمام همگانی برای این باشد که چرخ اقتصاد شتاب بگیرد، می تواند چوب لای این چرخ بگذارد.
🔸اگر نگاهی به محتوای خبری تولید شده در رسانههای فارسیزبان خارج از کشور بیاندازید خواهید دید بیشتر محتوا به گونهای است که ضمن ایجاد دوقطبی دروغین به گونهای طرفین را نگران، عصبانی و وادار به لجبازی کند تا دوباره جامعه را به ناآرامی و بلوا سوق دهد. پخش مکرر صحنههای هنجارشکنی و یا قانونشکنی، رقصیدنها، کشف حجابها و... از یکسو برای عصبانی کردن گروههای مذهبی و از سوی دیگر برجسته کردن مراسمات عزاداری کشتهشدگان حوادث سال گذشته، حضور نیروهای امنیتی و صحنههای تذکر به بیحجابی و... برای جری کردن گروه مقابل استفاده میکند در صورتی که در فضای حقیقی اکثریت مردم در حال امورات روزمره زندگی خود هستند و اساسا توجه چندانی به این مقولات ندارند.
🔹حقیقت آن است که اولویت اصلی امروز جامعه فعال کردن ظرفیت های اقتصادی و درمان درد اقتصاد است. از اینرو امسال به درستی از سوی رهبر معظم انقلاب سال «مهار تورم و رشد تولید» نامگذاری شد تا بلکه نگاه مردم و مسئولان بیش از هر چیز به این مقوله معطوف گردد.
✍🏻حسین حسینی نژاد
✋ #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #حجاب
📎 #ماه_رمضان #روزه
🔖 #مهار_تورم_رشد_تولید
🔖 #ثامن #جهاد_تبیین
🔖 #پوشش
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷
[📖 #تفسیر_صوتی_قرآن ]
🔺️ مقام معظم رهبری :
💢 #تلاوت را باید با #تدبّر انجام داد.
۱۴۰۲/۰۱/۰۳
هر #روز_تفسیر_یک_آیه قرآن را بشنوید
✋ #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #هر_روز_یک_آیه
🔖 #قرائتی_تفسیر
🔖 #تلاوت_تدبر_قرآن
📎 #ماه_رمضان #روزه
🔖 #مهار_تورم_رشد_تولید
🔖 #ثامن #جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
[ 🌠 #عکس_نوشت ]
📆| #روزشمار
💠 دعای روز هفدهم ماه مبارک #رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
♦️اللَّهُمَّ اهْدِنِی فِیهِ لِصَالِحِ الْأَعْمَالِ وَ اقْضِ لِی فِیهِ الْحَوَائِجَ وَ الْآمَالَ یَا مَنْ لا یَحْتَاجُ إِلَى التَّفْسِیرِ وَ السُّؤَالِ یَا عَالِماً بِمَا فِی صُدُورِ الْعَالَمِینَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
🔺️خدایا مرا در این ماه به سوی کارهای شایسته هدایت فرما و حاجتها و آرزوهایم را برآور ای آن که نیاز به روشنگری و پرسش ندارد ای آگاه به آنچه در سینه جهانیان است بر محمّد و خاندان پاکش درود بفرست
🌙 #ماه_امید #رمضان_مهدوی
📎 #رمضان #ماه_رمضان #روزه
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔴چند نفر از عوامل پشت پرده التهابات ارزی در یزد دستگیر شدند
🔹چند نفر از عوامل اصلی التهابآفرین در بازار ارز که نقش موثری در تعیین نرخ موسوم به دلار تلگرامی داشتند، با دستور مقام قضایی و توسط پاسداران گمنام امام زمان در سازمان اطلاعات سپاه یزد دستگیر شدند.
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─