⚘چند ساعتی مانده به عمليات «والفجر۴»،
هوا به شدت سرد،
ابرهای سياه،
نم نم بارون،
هواي دل بچه ها را #غمگين و #لطيف کرده و هر کسی در فکر کاری بود.
⚘يکی اسلحه اش را روغن کاری می کرد،
يکی نماز می خوند.
ذکر بود و زمزمه و يک جور ميقات.
همه گرد هم مي چرخیدند تا از همديگر #حلاليت بطلبند.
هر کسي به توانش و به قدر #معرفتش.
⚘از هر کسی #حالی می پرسیدم و رد می شدم. داشتم با یکی از رزمنده ها بر سر این که چگونه آدم ها اراده خودشون را وقت مقتضی از دست میدهند بحث می کردم که #صدائی توجه ام را جلب کرد
⚘#سید_میرحسین_شبستانی بود
بچه گنبد کاووس، از لشکر ۲۵ کربلا داشت در به در دنبال سربند يا زهرا(س) ميیگشت،
اومد پيش ما دو نفر و من بهش گوشزد کردم که همه #سربندها براي ما #مقدس هستند.
⚘ميرحسين گفت: درست مي گويی، آفرين، اما بدان که هر کسي به فراخور حال و دلش.
ما سادات، #عاشق مادرمان #حضرت_فاطمه الزهرا(س) هستيم.
⚘من ديشب #خواب عجيبي ديدم،
آقا #امام_زمان (عج) باشال سبز رنگی به گردن، سربند يا زهرا(س) را بسته به پيشانی ام و بهم گفت: #سلام من را به #همرزمانت برسان، بگو قدر خودشان را بدانند.
⚘من حالی غريب پيدا کردم و اشک نم نم میچکید.
بعد از هم جدا شدیم
طولی نکشید که وقت رفتن رسید.
⚘توی کانال نشسته بودیم، زمزمه بچه ها بلند بود و باران نم نم می بارید.
سيد ميرحسين، #سربند يا فاطمه زهرا(س) به #پيشاني بسته بود و جلوی ستون به سمت منطقه موعود عملياتی پيش می رفتیم.
ساعاتی بعد، رمز عمليات خوانده شد و ديگر همه از هم جدا شدیم.
⚘جنگ سنگين میشود...
سید میرحسین شبستانی «متولد ۱۳۴۸» بعدها در عملیات #کربلای۴ در منطقه عملیاتی جنوب جزیره ام الرصاص، بر اثر #ترکش خمپاره به #پیشانی، به فیض #شهادت می رسد.
#شهید_سیدمیرحسین_شبستانی♥️
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#لحظه_ای_با_شهداء
#دلنوشته
بارها که بر قبور آسمانی #شهدا قدم می گذارم ، زمزمه ای #شیرین با بی نشانی تو از زبان من جاری می شود.
نمی دانم که در #نجوای صادقانه خود با خاک چه زمزمه کردی که این چنین آغوش #محبتش را برایت گشود و اکنون با گذشت سالها میل بر پس دادن تو ندارد !
نمی دانم که دل پاک و آسمانی ات چگونه به #عرش_اعلی پیوند خورد که چنین تجلی نور #حق_تعالی حتی جسم تو را از نشانه ها به دور ساخت .
نمی دانم چه بر جان چشاندی که چنین مست #شراب الهی گشتی که حتی برای #پیکر_پاکت مأوایی بهتر از #گمنامی و بی نشانی نیافتی .
نمی دانم که در دامان #نیایش شب هایت چه ذکری سر دادی که حتی #عشق عالم امکان ، #عاشقت گشت و تو را با تمام وجود از آن خود ساخت .
شاید با دردِ ماندن سوخته بودی که چنین پاداشی #نصیب رفتنت شد ، تصورم این است تو آنقدر با درد ماندن ساخته بودی که تمام #افلاکیان برای #پرواز عروج آسمانیت شرافت خود را نزد #پروردگار عالمیان به ضمانت نهادند و این را خودم از زبان مأوایت که خاک #کربلای ایران بود شنیدم.
#دو_کوهه با من سخن گفت : از غربت #شهداء ، از اشک #شوقشان ، از طاعت مستانه شان ، از ناله های سوزناکشان .
#گفت_و_شنیدم
#گفت_و_باریدم ...
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
29.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری ازبرادر رزمنده حاج حسین #یکتا پیرامون یکی از #شهدای غواص عملیات #کربلای چهار
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌹می گفت : آرزوی قلبی من اینه که مفقودالاثر باشم چون پیش #خانواده هایی که جوانهاشون بی نام و نشون #شهید شدند شرمنده ام.آرزو دارم حتی اثری از بدن من به دست شما نرسه.
در نامه ای به دخترش نوشته: دخترم شاید زمانی بیاید که قطعه ای از بدنم هم به دست تو نرسه.تو مثل رقیه امام حسین(س) هستی. اون خانم سر پدر به دستش رسید ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما نمیرسه.
🌹چهار روز از #کربلای یک گذشته بود.
با اصغر بصیر روی ارتفاعات قلاویزان
مستقر شده بودند.گلوله توپ اومده بود تو سنگرشون.اصغر کاملا سوخت و محمدرضا هم پودر شد…هیچ اثری ازش نموند….
'"شهید محمدرضا عسگری"
✍کتاب پرواز در قلاویزان
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─