فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳۰ ثانیه این #دعا را همراه با رهبر انقلاب بخوانيم
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(34).mp3
2.3M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه
🌺 سهم روز نهم از حکمت ۸۴ تا حکمت ۹۲
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت84 : باقی ماندگان شمشير و جنگ، شماره شان بادوامتر و فرزندان شان بيشتر است.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت85 : كسی كه از گفتن نمی دانم روی گردان است، به هلاكت و نابودی می رسد.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت86 : انديشه پير در نزد من از تلاش جوان خوشايندتر است.
(و نقل شده كه تجربه پيران از آمادگی رزمی جوانان برتر است.)
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت87 : در شگفتم از كسی كه می تواند استغفار كند و نااميد است.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت88 : امام باقر (علیه السلام) از حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) نقل فرمود:
« دو چيز در زمين مايه امان از عذاب خدا بود؛ يكی از آن دو برداشته شد. پس ديگری را دريابيد و بدان چنگ زنيد. اما امانی كه برداشته شد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بود. و امان باقيمانده، استغفار كردن است. که خدای بزرگ به رسول خدا فرمود: «خدا آنان را عذاب نمی كند در حالیکه تو در ميان آنانی و عذابشان نمی كند تا آن هنگام كه استغفار می كنند.»
(اين روش استخراج نيكوترين لطايف معنی و ظرافت سخن از آيات قرآن است)
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت89 : كسی كه ميان خود و خدا را اصلاح كند، خداوند ميان او و مردم را اصلاح خواهد كرد و كسی كه امور آخرت را اصلاح كند، خدا امور دنيای او را اصلاح خواهد كرد و كسی كه از درون جان واعظي دارد، خدا را بر او حافظی است.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت90 : فقيه كامل كسی است كه مردم را از آمرزش خدا مأيوس و از مهربانی او نااميد نکند و از عذاب ناگهانی خدا ايمن نسازد.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت91 : همانا اين دلها همانند بدنها افسرده مي شوند، پس براي شادابی دلها، سخنان زيبای حكمت آميز را بجوييد.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت92 : بی ارزش ترين دانش، دانشی است كه بر سر زبان است و برترين علم، آنچه در اعضا و جوارح آشكار است.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
🌹شرح #حکمت3
🔴 بخش چهارم
🔶6.2 روش برخورد با بخیل در حوزۀ مدیریتی و مسئولیتی
🔸6.2.1 امیرالمؤمنین به ما آموختهاند که مدیران و کارگزاران حکومت اسلامی اولاً به هیچ بخیلی (کسی که بخل ملکۀ وجودی او شده است) نباید مسئولیتی بدهند. در بند 3 خطبۀ 131 فرمودند: «همانا دانستید که سزاوار نیست بخیل بر ناموس و جان و غنیمتها و احکام مسلمین، ولایت و رهبری یابد و امامت مسلمین را عهدهدار شود، تا در اموال آنها حریص گردد»؛ یعنی اگر بخیل حاکم شد، دائماً به مردم فشار میآورد تا اموال آنها را تصاحب کند.
🔸6.2.2 نکتۀ دوم اینکه مدیران جامعه حتی حق مشورتکردن با بخیل را ندارند. امیرالمؤمنین در بند 6 از نامۀ 53 به مالک اشتر مینویسند: «بخیل را در مشورتکردن دخالت نده که تو را از نیکوکاری بازمیدارد و از تنگدستی میترساند.»
🔸6.2.3 امیرالمؤمنین به مقابله با احتکار بازرگانان بخیل اشاره میکنند: «احتکار یعنی حبسکردن مایحتاج عمومی در زمانی که مردم به آن احتیاج دارند، با هدف افزایش قیمت.» ایشان در فصل سیمای بازرگانان و صاحبان صنایع از بند 8 نامۀ 53، به مالک اشتر مینویسند: «این را هم بدان که در میان بازرگانان، کسانی هم هستند که تنگنظر و بدمعامله و بخیل و احتکارکنندهاند، که تنها با زورگویی به سود خود میاندیشند.»
✅نکته: اگر بخل واقعاً بخل باشد، در همۀ مصادیق زشت و بد است؛ اما در همۀ زبانها، در کلام فصیح وقتی میخواهند از صفت خوبی خیلی تعریف کنند، گاهی آن را به صفتی بد تشبیه میکنند؛ مثلاً ممکن است از انسانهای موفق و خوبی که برای وقت خود برنامهریزی دارند، شنیده باشید که من در صرف وقت خودم خیلی بخیل هستم. یعنی حاضر نیستم وقت تلف کنم. هدرندادن وقت خصلت خیلی خوبی است؛ اما برای نشاندادن اوج این خوبی، آن را به یک بدی در ذهن مخاطب، تشبیه میکند؛ یا میگویند فلان شخص در احترام به پدر و مادر خیلی وسواس دارد. میدانیم که وسواس خصلت خیلی بدی است؛ اما منظور این است که در احترام به پدر و مادر خیلی مراقب است و خواسته اوج این خوبی را برساند، آن را در قالب خصلت بدی که در ذهن مردم جلوه کرده است، بیان میکند و البته از جنبۀ حساسیت و دقت آن.
🔷با این نگاه، امیرالمؤمنین در حکمت 234 یکی از تفاوتهای زن و مرد را همین میدانند و میفرمایند: «برخی از نیکوترین خلقوخوهای زنان، زشتترین اخلاق مردان است؛ مانند تکبر، ترس، بخل. هرگاه زنی متکبّر باشد، بیگانه را به حریم خود راه نمیدهد و اگر بخیل باشد اموال خود و شوهرش را حفظ میکند و چون ترسان باشد، از هر چیزی که به آبروی او زیان رساند فاصله میگیرد.» در این حکمت، بخل بهمعنای بخل بد نیست. اینکه زن در قبال زحمات شوهرش و اموال و دارایی او خیلی حساس است که هرجایی خرج نشود و به هرکسی داده نشود و حیف و میل نشود و هدر نرود، خیلی صفت خوبی است.
🔷اگر بند 6 نامۀ 53 (موضوع مشورتنکردن با بخیل) و موضوع حکمت 234 (تفاوت بانوان و آقایان) را کنار هم بگذاریم، به نکتۀ جالبی میرسیم: مولا در بند 17 نامۀ 31 به فرزند خودشان اماممجتبی(ع) مینویسند: «با زنان مشورت نکن.» دلیل آن چیست؟ در بند 6 نامۀ 53 فرمودند: «مدیران با بخیل مشورت نکنند»؛ چون بخیل واقعی تنگنظر است و نمیخواهد بگذارد از کنار این مسئول خیری به مردم برسد.
🔷چرا گفته با زن مشورت نکن؟ اولاً منظور مشورت در امور اجتماعی است و ثانیاً زن بهخاطر عشقی که به همسرش دارد و محافظت بیش از حد از اموال و دارایی خودش و همسرش، اگر مشاور شود ناخواسته طبق طبیعتش عمل میکند و این آثار سوئی دارد؛ لذا در حوزۀ کلان با زنان مشورت نکن، مگر زنی که این خصلت خودش را مدیریت کند و در حوزههای فردی و در جایگاه مناسب خودش به کار ببرد.
↩️ ادامه دارد...
🎙 حجت الاسلام مهدوی ارفع
4روش برخورد با بخیلان در حوزه مدیریت.حکمت 3.mp3
7.03M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت3 4⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌳شجره آشوب« قسمت نهم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻آن چیزهایى را که با چشم دیده نمی شود، ندیده بگیرد؛ این یکى از خطاهاى بزرگ محاسباتى است.
🔻 خداوند فرموده است: اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت اَقدامَکُم، دیگر از این واضحتر؟ اگر شما در راه خدا حرکت کنید، دین خدا را نصرت کنید، خدا شما را نصرت خواهد داد؛ این سنّت الهى است، این غیر قابل تغییر است : وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبدیلاً؛ اگر در راه احیاى دین الهى حرکت کردید و این جهت را رعایت کردید، خدا شما را نصرت خواهد داد.»
🔻در نتیجه راهبرد اهل بیت برای گرفتن عبرت از تاریخ و استفاده از حقایق و سنت ها برای افزایش بصیرت و مقابله با دشمنان و شناخت آن ها، ما را وادار می کند تا با نگاهی تازه، به سیره امام علی علیه السلام که در ایام کوتاهی، حکومت اسلامی برقرار کردند، داشته باشیم تا بتوانیم به دشمن شناسی متناسب با سیره اهل بیت، دست پیدا کنیم تا در امواج فتنه ها و حوادث آخر الزمان دچار لغزش نشویم. شایان ذکر است در این کتاب، قسمت هایی از مقاله «اولویت بندی دشمنان در سیره امیرمومنان علی علیه السلام»، اثر نگارنده، عینا یا با کمی تلخیص ذکر شده است...
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
نام رمان: #به_توان_تو
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_بیست_پنج
(آرزو)
علی از کنارم بلند میشه
و از مادرش قرآن رو میگیره
و بعدش دست مادرش و رو میگیره و میبوسه
علی و مادرش خیلی بهم وابسته ن
مادرش خیلی دل نازکه
نمیتونه جلوی اشکاشو بگیره
و پسرشو در آغوش میگیره و سیل اشکاشو روی شونه ی علی جانم سرازیر میکنه
علی اشکای مادرش رو پاک میکنه
و لبخند میزنه
و با قرآن بر میگرده پیشم میشینه
قرآن رو میده دستم
من یواش میگم:علی این کارا چیه
الان چ کار کنم
علی بزور خنده ش رو کنترل میکنه و میگه:سوره نور رو باز کن و بیار بخونیم
من:مگه خودت دست نداری
علی:آرزو خانم زشته بس کن
الان منفجر میشم
باز کن بخونیم الان عاقد عصبی میشه
من:حالا از اول زندگی هم داری ازم بیگاری میکشی نامرد
علی:بیگاری ندیدی خااااااانم
آرزو:بلند میشم میرما!
علی:حرف نباشه سر جات بشین زندگیم
انگار کل زندگی مو تو این لحظه ها خلاصه کردن با بحث خرابش نکن
من:عه علی تمام هستی ام تو........
راوی:چه عاشقانه مذهبی قشنگی😍
عشق دختر فاطمی و پسر علوی ک میگن همینه
من و علی:جناب راوی ساکت
راوی:😷
حس من و علی:💪
سوره نور رو میخونیم
عاقد شروع به خواندن خطبه میکنه
و قبلش کسب اجازه میکنه از پدر من و علی.....
الان تو این شرایط خاص
که بعد 21سال زندگی طعم شیرین زندگی رو کم کم دارم مزه مزه میکنم
ولی نمیدونم چرا ته دلم ی غم بزرگه
غم بزرگ رو ب روم نشسته
داداشی....................
امیرم.....همیشه هر وقت خیلی داغون باشی چشمای یشمی قشنگت تنگ میشه
و کمی سرخ میشی
داری ب چی فکر میکنی؟
چرا نمیفهمی اون رفته و نیست و دیگه نمیاد
حتما حضور آقا رضا و اکرم خانم تورو اذیت میکنه؟
هنوزم بوی حانیه رو از اکرم خانم حس میکنی؟
بگردم برات
اون لیاقتت رو نداشت
امیر تو ظاهرتو شاد نشون میدی ولی ته اعماق وجودت غمه
برات بمیرم که اینقد اون آشغال رو میخواستی....
با صدای عاقد ب خودم میام
عاقد:خانم آرزو عطایی آیا وکیلم؟
آیدا:عروس زیر لفظی میخواد😄
من:با اجازه داداش امیرم و آقا امام زمان بله
همه دست زدند و صلوات فرستادن و خندیدن
^دلیل خنده شونم این بود ک آقا عه باید اول زیر لفظی رو میگرفتی بعد بله میدادی
منم گفتم:با این همه بد بختی این فرشته رو مال خودم کردم حالا بگم زیر لفظی میخوام ک بگم چن مَنِ😂
~حلقه هارو دست هم کردیم
پدر علی(پدر شوهرم😌)دهن همه مون رو شیرین کام کرد
انگار تو آسمون هام
خدا جونم...
سپاس که منو وارد بهشت خودت کردی
سپاس که منو عاشقت کردی
سپاس که بهم یاد دادی عاشق شم
سپاس که زندگی مو تغییر دادی
سپاس بابت وجود پاک و مقدس فرشته ای چون علی....
سپاس خدا تو زندگی مو به من دادی
و دعای آخر
خدایا دوست داشتن اش را از خودت خاستارم🙈
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_بیست_شش
(علی)
زمان ملاقات شده
من و آرزو میریم داخل
مادر رویاخانم واقاپدرام وخواهر برداررویاخانم وبرادر خانمم و پدر و مادر خانمم داخل اتاقن
البته که آقا پدرامم هست
با همه سلام و علیک میکنیم
و میریم بالا سر تخت نوزاد
آرزو:وای رویا دیونه این خیلی نازه
وایی چقدسرخه جانم
اقا پدرام تبریکات منو بپذیرید😄
پدرام:خواهش میکنم
من:وای خدا ماشاالله
آرزو جان میخوای ی پنج شش تا ازینا بیاریم؟
آرزو یواش گفت:بزار این یکی سالم ب دنیا بیاد
حالا برا خواهر برادراش وقت هست
^زدیم زیر خنده😂
~یک سال از ازدواج و عروسی مون میگذره
و آقا یوسفمون قراره ب دنیا بیاد
با هادی و خانمش قرار گذاشتیم بریم گلزار شهدا
~بعد از تموم شدن وقت ملاقات از بیمارستان خارج میشیم
و به سمت گلزار شهدا راه می افتیم
بعد چن دقیقه میرسیم
یاد اونموقع افتادم ک با بسیج اومده بودیم اینجا
آرزو رو ندیده بودم
با چشمانم در ب در دنبالش میگشتم
خانم محمدی (رئیس بخش بانوان بسیج)
باز عینکشون رو توی کانون جا گذاشته بودن
منم برداشتم و هیچی نگفتم
وقتی رفتیم و رسیدیم گلزار
بهشون دادم
خنده ای کردن و گفتن ک چقد حواس پرت ان
منم خنده ای کردم تا ضایع بازی نشه
دلم بندِ ارزو بود
یهو یکی رو پیدا کردم ک شبیه اش بود
تا خود آگاه میرم سمتش
میره کنار ی آرامگاه شهید میشینه و درد و دل میکنه
صداشو ک میشنوم میفهمم ک خود ارزوهه
من پشت سرش پشت ب ی درخت ایستاده بودم و همه ی حرفاش ک از روی قضاوت نا ب جاش بود رو گوش دادم
خیلی بهم فشار اومد
طاقت اشکاشو نداشتم
اون لحظه باور کردم به عشقم
من بدونه اون نمیتونستم
بهتر بود به خودشم بگم تا چشاشو بارونی نکنه
به چشمام دست کشیدم و اشکایی که بخاطره ارزو ریخته بود روپاک کردم وبه سمتش میرم وبقیه داستان
^هادی و خانمش رو پیدا کردیم
بعد از خواندن زیارت شهدا توسط من
و کمی زیارت نشستیم روی نیمکت
من و هادی بد جوری هوایی شده بودیم
با اینکه مردیم اما بغض کرده بودیم
به جلو رومون خیره شده بودیم
هیچ کدوم از ما چهار نفر هیچ چیز نمیگفت
آخرش هادی سکوت رو شکست وگفت:
منو یه کم ببین ، سینه زنیم رو هم ببین
ببین که خیس شدم ، عرق نوکریمه این
دلم یه جوریه ، ولی پر از صبوریه
~منم باهاش ادامه دادم:چقد شهید دارن ، میارن از تو سوریه
من باید برم ، آره برم سرم بره
نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره
یه روزیم بیاد ، نفس آخرم بره
حسین(ع) آقام آقام
یه دسته گل دارم ، برای این حرم میدم
گلم که چیزی نیست ، برا حرم سرم میدم
یه دسته گل دارم ، برای این حرم میدم
گلم که چیزی نیست ، برا حرم سرم میدم
برای قربونی ، اسماعیل رو میدم با عشق
خودم با بچه هام ،فدای بانوی دمشق
منم یه مادرم ، پسرمو دوسش دارم
ولی جوونمو ، به دست بی بی می سپرم
بی بی قبول کنه ، بشه مدافع حرم
حسین(ع) آقام آقام
اینا که از جنون ، یه کلمه نفهمیدن
شبیه شامیا ، به گریه هام می خندیدن
کنایه می زنن ، دلمو می سوزونو
می خوان با حرفاشون ، خالی کنن دل منو
قسم به اون بدن ، که چیدنش روی حصیر
منم شبیه اون ، عقیله ای که شد اسیر
به غیر زیبایی ، نمی بینم تو این مسیر
حسین(ع) آقام آقام
ای سایه سرم ، تا که تو رفتی همسرم
همش بهونه ی ، تو رو می گیره دخترم
به جای لالایی ، روضه براش می خونمو
دم بابا باباش ، داره می گیره جونمو
گناه دخترم ، چی بوده که بابا ندید
گلم بابا می خواد ، جواب ناله شو بدید
فقط رقیه جون ، صدای بچه مو شنید
حسین(ع) آقام آقام
###
آرزو وارد خونه میشه
منم پشت سرش
عصبانیت از سر و کولش میباره
ی نفس عمیق میکشه و میگه:اون نمایش مسخره چی بود راه انداخته بودی تو گلزار
من:آروم باش عزیزم کدوم نمایش؟
آرزو:ک کدوم نمایش هان؟
من:اره
آرزو:خیلی خود خواه ای
خیلی
^میزنه زیر گریه و میگه:حق نداری بری
منو با این بچه بخوای تنها بزاری
دلت میاد علی
خیلی دوست داری یوسف بی پدر بزرگ بشه آره؟
کی گفته تو هم باید بری هوم؟
من:آروم باش...من هنوز اینجام جایی نرفتم
خواهش میکنم گریه نکن بخاطر یوسف
آرزو جیغ زد:نمیخوام
دوست دارم جیغ بزنم فریاد بزنم
من نخوام شوهرم بره سوریه باید کیو ببینم
~عصبی میشم و میگم:اشتباه نشه خانم!
من مردم ها!
اختیار دارم،اختیار تو رو اختیار زندگی رو
من تصمیم میگیرم چی میشه چی نمیشه
تو ک تصمیم نمیگیری
اگه قرار بود همه خانما اینطور نزارن شوهراشون برن برای دفاع ک نمیشد ک
سنگ روی سنگ بند نمی شد
و اون حرومزاده های لعنتی میومدن و ما رو با خاک یکسان میکردن
آرزو:این همه مرد
چرا تو؟
این همه ها هستن برا حضرت زینب بجنگن چرا تو میخوای بری
من:خب اگه همه همینو بگن که نمیشه فدات شم
منم میخام مدافع حرم شم😔
^آرزو با چشمای آلوده به اشکش رفت داخل اتاق درو محکم بست و صدای گریه اش کل خونه رو پر کرد
~طاقت نیاوردم
زدم از خونه بیرون
دور باشم بهتره😔
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_بیست_هفت
(راوی)
علی یوسف رو از بغل آرزو برداشت
آرزو روش رو اونرو کرده بود و علی و یوسف رو نمیدیدو آروم گریه میکرد
علی پیشونی شو گذاشت روی پیشونی یوسف و چشماشو بست
و بعد چند دقیقه با صدای گریه یوسف به خودش اومد
ودست خودش رو مثل گهواره کردو یوسف رو تکون داد و گفت:جاااااااااان جااااانم بابا
گریه نکن بابا...نگا مامانت داره گریه میکنه....
تو مث اون دل منو خون نکن بابا.....
آ....بخند....جان.....بابایی.....
بی قراری نکن بابایی....بگو بابا......بگو.....با......با......
بگو مامان......ما......ما.....ن
بگو حرم.....بگو مدافع حرم.....بگو شهید.....بگو دفاع.....بگو بی بی......
باز بگو مدافع حرم😔
نگاه کن بابا تو....بابایی می خواد بره با آدم بدا بجنگه...نگا مامان باهام قهره...حرف نمیزنه گریه میکنه....
پسرم من برم تو مراقب مامان هستی دیگه؟
قول میدی حرف شو گوش کنی؟
آقای خونه بشی....
بابا شاید بره دیگه برنگرده ها ....
پسرم....یوسف خوبی باش....
شاید باباجون اینا رفتن مکه ونیستن مامان ناراحته....
جانم عزیزم پسرم......عجیب بوی خدا میدی...
نمیدونم دایی امیر کجاست بیاد پسر دست گلمو ببینه....
^امیر یهو وارد اتاق شد و گفت:کجاست اون
یوسف خوشگل من؟
من:به آق امیر....
دایی حلال زاده یوسف ما....
امیر خنده ای کرد و جعبه ی شیرینی و دسته گل رو روی میز همراه گذاشت
و رفت سمت آرزو و خم شد و به دست آرزو بوسه ای زد وگفت:سلام آبجی کوچیکِ!
خوبی خواهر...چرا صورتت رو کج کردی
نبینم اشکاتو...
^امیر یوسف رو از علی گرفت و رو ب آرزو گفت:نگاش کن....پسرتو....چقده نازه...
یه نوه دیگه به خانواده عطایی اضافه شد....
حیف مامان اینا نیستن ببین...
ولی ماشاالله معلومه حلال زاده ست
ب دایی ش رفته😀
^خیلی تصادفی شد ک هادی و فاطمه و آیدا و پوریا و طاها(پسرشون) با هم رسیدن
و سلام علیک کردن و یوسف رو دیدن و چشم روشنی دادن
آرزو با هیچ کس حرف نمی زد
آرزویی ک همیشه سخن ور مجلس بود
خیلی داغون بود
علی قرار بود یک ماه دیگه با هادی اعزام شن سوریه
و آرزو طاقت نداشت
چند سری بعداز قضیه گلزار شهدا سر این موضوع بحث کردن،آرزو رضایت رفتن علی رو داد
آرزو خیلی سرد شده بود
حق هم داشت...تنها عشق زندگیش میخواد بعد از ی ماهگی بچه ش بره جنگ😔
طاها بدو بدو ب طرف تخت آرزو رفت و بلند گفت:آلِه آلِه
نی نی ات کو؟
بلای من نی نی آبُلدی من تهنا نباجم؟
مترجم:خاله خاله نی نی ات کو؟برای من نی نی اوردی من تنها نباشم؟
آیدا:طاها جان بیا یوسف نی نی خاله اینجاست
طاها دوید سمت مادرش
پوریا طاها رو بغل کرد تا بتونه یوسف رو ک بغل آیدا بود ببینه....
طاها دست کوچولوشو بر روی صورت ظریف یوسف کشید و گفت:مامانی بلا من ازین داداشا میالی باهاش بازی بوتونم؟
مترجم:مامانی برا من ازین داداشا میاری باهاش بازی بکنم؟
آیدا:یوسف هست دیگه پسرم باهاش بازی میکنی...
طاها:نه نه من داداش آبجی مخوام
امیر اومد جلوو لپ طاها رو کشید و اونو در آغوش گرفت و کمی باهاش بازی کرد
کمی بعد از اون آقا رضا و اکرم خانم و خانواده علی هم اومدن
^با اومدن اقا رضا و اکرم خانم امیر باز رفت توی فکر
با اینکه ی سال و چندین ماه از رفتن حانیه میگذره،بازم امیر با نگاه کردن ب چشمای آبی اکرم خانم یاد حانیه می افته....
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_بیست_هشت
(آرزو)
چادر مشکی ام که هدیه علی بود رو سر کردم
یه بغضی از جنس سنگ گلومو فشار میداد
فقط ی تلنگر کافی بود تا بشکنم و های های زار بزنم
خودمو جلو آینه نگاه میکنم
و به چشمای سرخ شده م...صورته بی روحم...چقد عوض شدم..چجوری میخام دووم بیارم نبودنه علی رو...
همه بیرونن و دارن و علی رو بدرقه میکنن...مامانه علی خیلی بیقراره ولی میگه کل هستیشو فدای بی بی زینب میکنه...خیلی حاج خانوم باهام حرف زد...گف منم تو این ثواب شریکم...گف بی بی زینب یوسفمو بی پدر نمیزاره...گف امیدوار باشم...اما من به این دله لامصب چجوری بفهمونم...حتی طاقت اینو ندارم که برم بیرون و ببینم همه دارن باهاش خدافظی میکنن...اره اصن من ترسو ام...اومدم تو اتاق تا رفتنه کله وجودمو نبینم..
ناگهان تصویر علی توی آینه نمایان میشه و میگه: ارزو خانومم نمیخای علیتو راهی کنی...اخه نامرد دلت میاد اینجوری راهیم کنی؟
~برمیگردم سمتش...اخ خدا من چجوری بدون این لبخندا و این چشای مهربون سر کنم...
زل میزنم توی چشمای مشکی اش که به چشمام خیره شده...میرم جلوتر با دو دستم صورتش رو میگیرم...
پایینو نگا میکنه...
مجبورش می کنم بهم نگاه کنه
و میگم:بزار ببینمت...میخام تک تک اینا تو خاطرم بمونه...ازم دریغ نکن خودتو علی😔
علی چهرش تو هم میره...چشمش اماده ی باریدنه...حتی نبض زدن رگ پیشونیش نشونه از نگه داشتن زوریه اشکشه...
من:علی بخند...
بزار تصویر خنده هات وقتی نیستی تو ذهنم آرومم کنه...
نفس بکش
بزار صداش برا خودم و یوسفم لالایی بشه...
~علی خنده ای درد ناک کرد و بار دگر دلم براش مرد و زنده شد
علی: ارزو با حرفات داغونم نکن...اتیشم نزن...سستم نکن..ارومم کن قبله رفتن...دلم
بی تابه تو و پسرمه...اینجوری بدرقم نکن ارزو...
علی چشمای قشنگ مشکی شو بست و لبهای ملتهب اش رو روی پیشونی ام گذاشت
^ای بغض سنگی ای ک توی گلومی...
خواهش میکنم کمی دیگه طاقت بیار
اینقدر نرم نشو
نشکن...اگه تو بشکنی همراهش دل علی منم میشکنه و دیگه نمیتونه با خیال راحت بره...
یکم دیگه طاقت بیارو خفم نکن...
^اما این بغض لعنتی با میله من پیش نمیره و قطره های درشته اشکم روی دستای بزرگه عشقه زندگیم میفته...
علی به سرعت چشماشو باز میکنه
دستشو به سمت صورتم میاره و قطرها ی اشکمو پاک میکنه...
علی: دِ نریز اینارو بخاطره من...دلمو خون نکن ارزو..ببخش اگه با من خوشبخت نبودی...ببخش اگه..
نزاشتم حرفشو ادامه بده و دستمو رو لباش گذاشتم
_ دوست داشتنم به تو کمترین حسیه که دارم...من دیوونه وار دیوونتم علی...
علی: ارزو دلم برا شیطنتهات تنگ شده...این چن وقت همش تو اتاق بودی و ازم دوری کردی...دلم برات تنگ شده بود...
من:سختم بود قبول کنم رفتنتو...
هنوزم باهاش کنار نیومدم...ولی به علاقت احترام میزارم...مانع رفتنت نمیشم چون میدونم برمیگردی......
زندگیم تو راست میگفتی
چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته است؟
تو از اولم ارزوت رفتن بود...
منم نمیخام ارزوتو بگیرم😔
علی:بغض نکن فداتشم...من میدونم...من لیاقت ندارم شهید شم...برمیگردم....
پسرم پدر میخواد...
برمیگردم....
من:نزار ارزوی داشتنت رو دله منو یوسفمون بمونه....من نزاشتم ارزوت به دلت بمونه...تو هم منو پسرمو بی ارزو نکن..
علی:برمیگردم
من:میخوام همه اون حروم زاده ها رو بفرستی ته جهنم
علی:برمیگردم
من:علی.........
یوسف من پدر میخواد😔
علی:
ارزوی من بهترین مامانه دنیا میشه برا یوسفم...یه مامانه شیطون و مهربون...مگه میشه عشقه علی، مامانه بدی شه...تو حتی بدونه منم پسرمونو عالی بزرگ میکنی..مراقب خودتو و یوسفمون باش...
من:برمیگردی و خودت مراقبمون میشی...
علی: شما رو میسپارم به بی بی زینب..از من بهتر مراقبتونه
من:برمیگردی
علی:نزار یوسفم غم نداشتن بی پدری رو احساس کنه
تو چشماش نگاه میکنم و میگم:
تو برمیگردی
علی:از جون چشمام و صورتم چی میخوای که اینجوری نگام میکنی؟
حواست به دله منم باشه اخه نمیگه من چجوری از ارزوم جداشم...
من: میخوام ی دل سیر نگات کنم تا کمتر دلتنگت شم...
تا کمتر بهونتو بگیرم...
ک قلبم برات کمتر بیقراری کنه
علی:سخت ترین کار دنیاست
دل کندن از عشق و ثمره عشقه
من:نزار حتی ی لحظه به خودت شک کنی که به خاطر این عشق وثمره ش نری ها...
بی بی سرباز میخواد...
علی:باشه آرزوم...
ازت میخوام نیای فرودگاه
نیای بدرقه
من: چرا آخه؟بزار بیام...میخوام صحنه های رفتن ات همیشه توی ذهنم باشه تا برگردی...
علی:ب خاطر من نیا...دلت نمیخواد ک بشینم کف سالن فرودگاه های های مث زنهای داغدار گریه کنم...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#تلنگرانه
بہ قول آقا مصطفۍٰ #صدرزاده:
-ڪسۍ ڪہ توۍ#هیئت فقط سینہ میزنہ خیلۍڪار بزرگۍ نمیڪنہ!
ڪسۍ ڪہ سینہ میزنہ فقط یہ سینہ زنہ…
شیعۂ مرتضۍٰعلۍ باید با ࢪفتاࢪاش عشقش ࢪو ثابت ڪنہ
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
.
👆 شهیدی که #گمنام بود و گمنام رفت و گمنام ماند...
یاد #شهدا باذکر #صلوات
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پرچم به دست #امام_زمان (عجل الله) خواهد رسید...
با سخنرانی #حاج_حسین_یکتا
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
43.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محفلی با علماء
استاد عالی - عنایت
#حضرت_زهرا (سلام الله علیها) به یک #شهید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای عبدالحمید
تو گندهتر از هاشمی و منتظری نیستی
چهار نفر دورت جمع شدن جو نگیردت
نظام نسخههای بزرگتر از تو رو پیچیده
تو که پیش اونا در حد امام جماعت مسجد یه روستا هم نیستی
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
علی فدوی جانشین فرمانده سپاه پاسداران: جمهوری آذربایجان بهدلیل بیکفایتی شاهان قاجار از ایران جدا شد.
مردم آذربایجان شیعیانی هستند که در زیر فشار ۷۰ سال حکومت کمونیستی، عقاید واقعی شیعی خود را از دست ندادهاند.
فدوی گفت: قاعدتاً باید دولتی باشد که به این اکثریت شیعه در جمهوری آذربایجان توجه ویژه داشته باشد.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
بازداشت يك تروريست داعشى توسط نيروهاى مقاومت
دستگيرى يكى از عناصر گروه تروريستى #داعش در استان #الانبار در غرب #عراق توسط نيروهاى #الحشد_الشعبى.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه داری را تحقیر نکنید.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
سلاخهای امنیت
افرادی که طی چند سال گذشته بهخاطر استفاده از سلاح سرد و بدون قتل، حکم محاربه گرفته و اعدام شدهاند.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچم فلسطین در میان هواداران برزیلی در مسابقه برابر کرواسی
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فرمانده تیپ غزه در گردانهای قسام: اشغالگران اسرائیل میدانند که نبرد گذشته در مقایسه با نبرد بعدی یک پیک نیک بوده است. نبرد بعدی پاسخی به تجاوزات اسرائیل نخواهد بود، بلکه ما آن جنگ را شروع خواهیم کرد و برای این روز آماده شده ایم.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رسانه های صهیونیستی
گروهی از هکرهای ایرانی مدعی شدند که موفق به نفوذ به سیستم دوربین در پارک هرتزلیا شده و سیستم هشدار را فعال کرده اند و وعده سورپرایز بزرگتری را می دهند: "آنچه پنهان است بزرگتر است - ما همه جا هستیم"
به گفته آنها، این ویدئو مربوط به 8 دسامبر 2022 ساعت 11:09:00 صبح است
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبیهسازی حمله اتمی به آمریکا و نابودی این کشور توسط روسیه!
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ظاهراً ۵ یهودی (۴ نفر در تهران و یک نفر در شیراز) در اغتشاشات اخیر توسط نیروهای امنیتی دستگیر شدهاند.
به نظر میرسد این دستگیریها آنقدر مهم بوده که صهیونیستها از طریق سعودی نشنال نسبت به انتشار آن اقدام کرده اند.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─