May 11
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_31
پیراهن عروسکی سرخابی رنگ رو برداشتم و گذاشتم داخل کاور....بقیه ی وسایل ها رو هم گذاشتم توی چمدان و خورده ریزها رو هم گذاشتم تویِ کوله ی دمِ دستم
قرار بود شبی راه بیوفتیم....نگاهی به وسیله هام کردم و وقتی مطمئن شدم همه چی هست رفتم سراغ گوشیم.
شماره ی عاطفه رو گرفتم و بعد از چند تا بوق جواب داد.
+سلام ساجده جان
_سلام عروس خانوم خوبی شما؟
+مرسی عزیز دلم ، تو راه هستید ؟
+نه... یکی دو ساعت دیگه راه میوفتیم ، خب چه خبرا؟
+سلامتی...خبری نیست
_خبری نیست....حالِ آقاتون چطوره؟؟
آقاتون رو با لحن بامزه ای گفتم که عاطفه رو به خنده انداخت
+ایشونم خوبه
_خب خداروشکر ، لباس هات آماده اس آرایشگاه رفتی؟
+آره لباسم و که گرفتم..آرایشگاه هم فعلا فقط برای اصلاح رفتم
_جدی...پس واجب شد بیام ببینمت
+حالا تو بیا...کلی باهات حرف دارم
_دیگه مزاحمت نشم عزیزم... برو پیش آقاتون
باهم زدیم زیر خنده....بعد از خداحافظی با عاطفه ، نگاهم به وسایل طراحیم افتاد...عاطفه دوست داشت بعد از کنکورش نوشته ی روی مزار شهدا رو پررنگ کنه...با این اوضاع فکر نکنم بشه
ان شاءالله سری بعد
،،،،،،،
بابا رو کرد بهم گفت:
+ساجده یِ چند تا ساک میاوردی برم وانت بگیرم برات باباجان
خنده دندون نمایی زدم گفتم:
_اع بابا عقده هاا
+عقد باشه..باید خودتو خفه کنی... یک ساعت یکبار یک لباس، آره؟
با خنده " نه والایی " گفتم و سوار شدیم
،،،،،،
زنگ در رو زیدیم رفتیم داخل...عمه طاهره و عمه طیبه هم اومده بودند و بقیه نتونستند بیان.
حیاطتشون رو چراغونی کرده بودند که خیلی من رو به وجد آورد...علیرضا جلویِ در ورودی با همه سلام و احوال پرسی می کرد...وارد خونه شدیم
مامان خاتون و دایی سید با عموها دور هم بودند...خبری از امیر و عاطفه نبود تا حنین رو دیدم... پرید بغلم.... منم سفت گرفتم اش بوسش کردم
_زندایی ، امیر و عاطفه کجان؟
+رفتن حلقه سفارشی شون رو بگیرن...الان هاست که بیان
با حنین رویِ مبل نشستیم
+ساجده جون آبجیم داره علوس میشه
به عروس گفتن اش لبخندی زدم و گفتم:
_بله عزیز دلم....من کی ببینم که شما عروس میشی
+من میخوام پیش داداش علیرضام بمونم علوس نمیخام بشم
نگاهی به علیرضا کردم که با این حرف حنین سرش رو از تویِ گوشی در آورد بهش لبخندی زد
لپ حنین رو کشیدم...معلوم بود که خیلی با داداشش جوره
سرگرم بازی با حنین شدم نیم ساعتی میگذشت که صدایِ زنگ ایفون بلند شد.
امیر و عاطفه از درِ خونه وارد شدن که عمه طاهره شروع به کل کشیدن کرد.... همه با این کارش دست زدن تبریک گفتن
بعد که جو آروم شد...خانوما رفتن غذا حاضر کنن....عاطفه رفت داخل اتاق و چادر مشکیش رو با یک چادر رنگی که گل های درشت یاسی و زمینه ی کرمی طوسی مانند داشت سر کرد.
دست عاطفه رو گرفتم و کنار خودم نشوندم
_به به عروس خانوم خوش گذشت
+به خوشی...شما کی امدین؟
_حدود یک ساعتی میشه
نگاهی به امیر کردم رو به عاطفه چشمک زدم
_خوب تورش کردی
عاطفه چشم هاش رو درشت کرد.
+من ! اقا پاشنه درو از جا کند...
_عجب،،،،
عاطفه سادات، تو که با نامحرم سرسنگینی، چطور با آقا امیر ما رفتی بیرون ؟؟
یکم سرخ سفید شد گفت:
+نه خب ، آقا امیر نامحرم نیست...به پیشنهاد بابا علیرضا ی صیغه ی محرمیت برامون خوند...تا بعد ان شاءالله عقد کنیم
نگاهی به علیرضا کردم
_بلده؟؟
+اره
آهانی گفتم که عاطفه بحث رو عوض کرد و رفت سراغ درس و کنکور
_حالا نتایج کی میاد؟
+تا آخر شهریور انگار
حالا پاشو بریم کمک کنیم تا سفره رو بندارن
،،،،،
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_32
برعکس دفعه های قبل، که تو اتاق عاطفه می موندم...این سری تویِ اتاق حنین ساکن شدم.
دیشب با حنین کنار هم خوابیده بودیم...انقدر باهاش بازی کردم و قصه گفتم که از خستگی هردومون خیلی زود خوابمون برد.
مانتو کیمینویِ صورتی رنگم رو پوشیدم و شالم رو سرم کردم...کاور لباسم رو همراه با ساک وسایل مورد نیازم برداشتم.
قرار بود من و گلرخ همراه عاطفه بریم آرایشگاه.....پتو رو رویِ حنین مرتب کردم در اتاق رو اروم بستم.
رفتم پایین...زن عمو ، عاطفه و زن دایی تویِ آشپزخونه بودند.... ساعت 7صبح بود قاعدتا همه در خاب ناز....با لبخند وارد شدم صبح بخیری گفتم جواب گرفتم
_خوبی ؟
+ممنون عزیزم
_گلرخ کجاست؟
+صبحانه اش رو خورد و رفت آماده بشه
زن عمو رو به من کرد گفت:
-ساجده جان ان شاءالله قسمت خودت بشه...اون موقع خودم برات جبران میکنم .
لبخندی زدم گفتم :
_وای نه زن عمو...از این دعاها برای من نکن
زن دایی گفت:
+چرا عزیزم...در اسلام هیچ بنایی نزد خداوند محبوبتر و ارجمند تر از ازدواج نیست*
_فعلا که نوبت عاطفه خانومه
بعد از این حرف من ، امیر یا الله کنان وارد شد گفت:
-ماشین آمادس! بریم
زن عمو+آره برید دیگه، داره دیر میشه
_شما برید من میرم دنبال گلرخ
+باشه
عاطفه با اجازه ای گفت از جاش بلند شد... منم رفتم تو اتاق زندایی اینا
_گلرخ بیا امیر جلو در منتظرمونه
گلرخ همونطور که وسایل تویِ کیف اش رو میگشت اومد سمت در
_دنبال چی میگردی؟
+هاا...هیچی بریم
زندایی پشت سرمون یک ظرف آورد و گفت:
براتون لقمه گرفتم ببرید بخورید...الان که چیزی نخوردید ضعف می کنید
_دستتون درد نکنه...بااجازه
تندی کفشامونو پوشیدیم ... سوار ماشین امیر شدیم و حرکت کردیم
،،،،،،،،،
امیر جلوی آرایشگاه نگه داشت و روبه عاطفه گفت:
عاطفه خانم هروقت کارِت تموم شد زنگ بزن من بیام....منم با علی میرم آرایشگاه..اینجا جایی رو بلد نیستم
+چشم ... مراقب خودت باش
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت آرایشگاه
بین راه امیر صدام زد
+ساجده ازت ممنونم بابت حرف زدنت با عاطفه سادات لطف کردی
لبخندی زدم
_نیاز به تشکر نیست..حالا من برم عروسِت تنها نمونه
از امیر دور شدم و وارد سالن شدم.
،،،،،،،،،،
*بحارالانوار،جلد103،ص222
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_33
تو آرایشگاه منتظر امیر نشسته بودیم...نگاهی به عاطفه کردم ..با اون چشم و ابروی مشکی اش خیلی قشنگ شده بود....موهاش رو براش باز گذاشته بودن و گوشه ای از سرش یک تاج گل بود...خیلی قشنگ شده بود...لباس باحجاب و شیکی پوشیده بود...یک لباس بلند سفید طلایی.
_واییی عاطفه ماه شدی دختر
عاطفه لبخندی زد و چال گونه اش مشخص شد. با انگشت به چال گونه اش اشاره کردم و گفتم:
ببین قشنگ ترم شدی ، امیدوارم همیشه بخندی
+فدات بشم من ، لطف داری..ان شاءالله قسمت خودت
گلرخ از درِ آرایشگاه اومد داخل و خبر داد که امیر اومده....عاطفه روسری طلایی رنگ اش رو با چادر سفید رنگی که زن عمو براش خریده بود پوشید...چادر رو رویِ صورت اش انداخته بود که صورت اش مشخص نباشه....دست اش رو گرفتم و باهم رفتیم بیرون.
امیر با کت شلوار طوسی رنگ جلویِ در ایستاده بود....عاطفه رو که دید با لبخند اومد سمتمون....کمی اون طرف تر علیرضا با زن عمو ایستاده بودند.
علیرضا از دور با لبخند به خواهرش نگاه می کرد.
زن عمو ماشاءالله ای گفت و پولی رو از کیف اش درآورد و دور سر عاطفه چرخوند...امیر دست عاطفه رو گرفت و کمک اش کرد تا سوار ماشین بشه...بقیه هم که رفتند با گلرخ برگشتیم داخل آرایشگاه
،،،،،،،
"امیر"
نگاهی به عاطفه انداختم که چادر رو رویِ صورت اش انداخته بود....لبخندی به این حجب و حیاش زدم و ماشین رو روشن کردم
_خب خانوم من چطوره؟
+شکر خدا ممنون
خیلی دوست داشتم باهاش حرف بزنم ولی نمی دونستم چی بگم...عاطفه دستش رو از زیر چادر بیرون آورد و پلاک " یا صاحب الزمان " آویزون شده به آینه جلویِ ماشین رو به دست گرفت...یکم اون رو تو دستش نگه داشت و بعد دستش رو پایین آورد... با صدای آرومی گفت:
+آقا امیر ، اگر وقت هست و بقیه معطل نمیشن ، میشه بریم جمکران..بعدش هم بریم گلزار شهدا
رو بهش لبخندی زدم
_چشم سادات خانم ، وقت هم هست عزیزم ، اونوقت اجازه دارم بپرسم چرا؟
سرش رو پایین انداخت و با همون لحن آرومش گفت:
+این چه حرفیه اجازه ی چی! ، نذر داشتم تو روز عقدم برم
_آهااان، نذر کرده بودی اگر خدا بهت ی شوهر خوب مثل من داد بری نه؟
خب بریم عزیزم حالا که حاجتت هم گرفتی
عاطفه با خنده سرش رو به طرف بیرون گرفت و زیر لب چیزهایی می گفت که متوجه نمی شدم.
مسیر رو به سمت جمکران عوض کردم...تویِ راه بعضی وقتا نگاهم میرفت روی پلاک "یاصاحب الزمانی" که با تکون های ماشین بالا و پایین میشد و تو دلم با امام زمان (عج) صحبت می کردم...ازش خوشبختی تمام جوون ها ، و عاقبت بخیری همه رو می خواستم...ازش خواستم به زندگی همه برکت بده...و منو عاطفه هم خوشبخت بشیم...بهش قول دادم مراقب دخترِ مادرش زهرا باشم.
"ساجده"
بعد از اینکه لباسم رو پوشیدم و زنگ زدم به سجاد تا بیاد دنبالمون...تو آینه به خودم نگاه می کردم...آرایش ملیح دخترونه ای داشتم و موهام رو هم کج
چقدر اصرار کردم که برام صاف بکنه نکرد...همه میگفتن حالت موهات قشنگه
امیر از قبل پول آرایشگاه رو حساب کرده بود....گوشیم تویِ دستم لرزید و متوجه شدم سجاد اومده...از همه خداحافظی کردم و اومدم بیرون.
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شعرخوانی #شهید #مدافع_حرم محمدرضا بیات همراه همرزمانش در وصف #امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#شهید_محمدرضا_بیات
یادش گرامی وراهش پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رفیق #آرمان میگه اومدیم بالا سر مزار #شهید #سجاد_زبرجدی، آرمان خسته شده بود، نگاهی به اطراف انداخت و وقتی دید کسی نیست، بالای سر شهید زیرجدی دراز کشید (درست محل دفنش بعد شهادتش)؛ و گفت: حاجی چی میشه ما شهید بشیم و ما را بیاورند اینجا.
🔰 راوی: رفیق شهید آرمان، اقای معصومی
قبر آرمان دقیقا بغل قبر شهید سجاد زبرجدیه
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
خاندان کرامت.mp3
5M
💥داستانی زیبا از #کرامت #اهل_بیت علیهم السلام
🎙#استاد_عالی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_5990318976540869926.mp3
3.66M
#حاج_مهدی_سلحشور
دل میزنم به دریا ، پا میزارم تو جاده
راهی میشم دوباره با پاهای پیاده
#نوای_استودیویی
بسیاردلنشین و #محزون
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تندخوانی_تصویری_جزء ۱۶قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
جهت سلامتی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف وامام خامنه ای مدظله العالی نائب برحقش وبه امیداعطای پرچم توسط ایشان به دست منجی عالم بشریت واینکه همه ما جزءانصارش باشیم ورفع مشکلات همه مستضعفین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳۰ ثانیه این #دعا را همراه با رهبر انقلاب بخوانيم
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 128.mp3
6.08M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز صد و بیست و هشتم خطبه ۱۹۳ بند ۱و ۲
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و بیست و هشتم
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه193 : (يكی از ياران پرهيزكار امام (علیه السلام) به نام "هَمّام" گفت: ای اميرمؤمنان! پرهيزكاران را برای من آن چنان توصيف كن گويا آنان را با چشم می نگرم. امام (علیه السلام) در پاسخ او درنگی كرد و فرمودند: ای هَمام! از خدا بترس و نيكوكار باش كه خداوند با پرهيزكاران و نيكوكاران است. اما همام دست بردار نبود و اصرار ورزيد، تا آنكه امام (علیه السلام) تصميم گرفتند صفات پرهيزكاران را بيان فرمايند. پس خدا را سپاس و ثنا گفت و بر پيامبرش درود فرستاد و فرمودند:)
1⃣ سيمای پرهيزكاران
🔻پس از ستايش پروردگار، همانا خداوند سبحان پديده ها را در حالی آفريد كه از اطاعتشان بی نياز و از نافرمانی آنان در امان بود. زيرا نه معصيت گناهكاران به خدا زيانی می رسانند و نه اطاعت مؤمنان برای او سودی دارد. روزی بندگان را تقسيم و هر كدام را در جايگاه خويش قرار داد.
اما پرهيزكاران، در دنيا دارای فضيلت های برترند، سخنانشان راست، پوشش آنان ميانه روی و راه رفتنشان با تواضع و فروتنی است. چشمان خود را بر آنچه خدا حرام كرده می پوشانند و گوشهای خود را وقف دانش سودمند كرده اند و در روزگار سختی و گشايش حالشان يكسان است و اگر نبود مرگی كه خدا بر آنان مقدر فرمود، روح آنان حتی به اندازه برهم زدن چشم، در بدنها قرار نمی گرفت، از شوق ديدار بهشت و از ترس عذاب جهنم. خدا در جانشان بزرگ و ديگران كوچك مقدارند. بهشت برای آنان چنان است كه گویی آن را ديده و در نعمتهای آن بسر می برند و جهنم را چنان باور دارند كه گویی آن را ديده و در عذابش گرفتارند دلهای پرهيزكاران اندوهگين و مردم از آزارشان در امان، تنهايشان لاغر، درخواستهايشان اندك و عفيف و پاكدامنند. در روزگار كوتاه دنيا صبر كرده تا آسايش جاودانه قيامت را به دست آورند، تجارتی پرسود كه پروردگارشان فراهم فرمود، دنيا می خواست آنها را بفريبد اما عزم دنيا نكردند، می خواست آنها را اسير خود گرداند كه با فدا كردن جان، خود را آزاد ساختند.
2⃣ شب پرهيزكاران
🔻 پرهيزكاران در شب بر پا ايستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفكّر و انديشه می خوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروی درد خود را می يابند. وقتی به آيه ای برسند كه تشويقی در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روی آورند و با جان پرشوق در آن خيره شوند و گمان می برند كه نعمتهای بهشت در برابر ديدگانشان قرار دارد و هرگاه به آيه ای می رسند كه ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن می سپارند و گويا صدای برهم خوردن شعله های آتش، در گوششان طنين افكن است، پس قامت به شكل ركوع خم كرده، پيشانی و دست و پا بر خاك ماليده و از خدا آزادی خود از آتش جهنم را می طلبند.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
شرح حکمت ۴۳ قسمت ۲.mp3
2.05M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت43 2⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌹 شرح #حکمت43 (2)
🔹الگوهاى انسانى (فضائل اخلاقى یکى از یاران)
(خباب بن ارت) سوابق بسیار درخشانی در اسلام دارد؛
🔸 اولاً : اولین نفر از نبتیان است که مسلمان شد. طبق روایتی منقول از امیرالمؤمنین (علیه السلام).
🔸 ثانیاً : ششمین یا دهمین یا یازدهمین یا حداکثر بیستمین کسی است که به پیامبر(صلوات الله علیه و آله) ایمان آورد.
🔸 ثالثاً : سومین کسی است که اسلامِ خودش را اظهار کرد.
قبل و بعد از هجرت فقیر بود. حتی تحت شکنجه مشرکان مکه هم حاضر به دست برداشتن از پیامبر و اسلام نشد؛ درحالیکه آن موقع سنّش بین بیست و سه تا بیست و پنج سال بود.
در تفسیر منسوب به امام عسکری (علیه السلام) نقل شده که او زیر غُل و زنجیر و شکنجه به پیامبر (صلوات الله علیه) و اهل بیت (علیهم السلام) متوسّل شد و به صورت معجزه آسایی نجات پیدا کرد. در صدر اسلام فعالیت های تبلیغی داشت؛ از جمله آموزش قرآن به سعید بن زید ؛ داماد عمر و همسر زید که دختر عمر بود. تاریخ نقل کرده که اساسا عمر با کوشش خباب بن ارت مسلمان شد.
در تمام غزوات(جنگ هایی که پیامبر خودشان حضور داشتند) ، خباب بن ارت هم حضور داشت. نزدیک سی و دو روایت از پیامبر (صلوات الله علیه و آله) از طریق خباب بن ارت نقل شده، از جمله روایتی که سبقت امام علی (علیه السلام) را در ایمان اثبات می کند.
🔻او اولین کسی است که در کوفه با آجر خانه ساخت. عثمان یک روستا را به عنوان اقطاع به او بخشید اما خباب بن ارت هنگام مرگ نگران بود که نکند این مزد تمام زحماتش بوده که در دنیا گرفته. قبل از بعثت آهنگر بود و شمشیر ساز و تعمیرکار شمشیر بسیار ماهر و معروفی.
🔻 درباره مرگش اختلاف است؛ بعضی ها گفتند وقتی جنگ صفین اتفاق افتاد، خباب بن ارت بیمار بود لذا نتوانست در جنگ شرکت کند و وقتی حضرت در صفین بودند او در کوفه از دنیا رفت و امیرالمؤمنین (علیه السّلام) وقتی برگشتند از کنار قبر او که عبور می کردند خارج از شهر کوفه، این جملات حکمت ۴۳ را در مورد او فرمودند.
🔻اما بعضی دیگر معتقدند او بیمار بود اما وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) و یارانش از صفین برگشتد از دنیا رفت و خود حضرت بر او نماز خواند و او را به خاک سپرد. خَباب بن اَرت که در هفتاد و سه سالگی از دنیا رفت، اولین کسی بود که بیرون از کوفه و کنار دروازه دفن شد؛ در نقطه ای که بعدها به «نجف» موسوم شد.
🎙 حجت الاسلام مهدوی ارفع
↩️ ادامه دارد...
🌳شجره آشوب« قسمت صد و بیست و هفتم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻 در اینجا چند نکته قابل توجه است؛
1.اشعث دقیقا چیزی را می خواست که معاویه آن را طلب می کرد؛ یعنی افکار عمومی را نسبت به جبهه کفر، منحرف و روحیه استکبار ستیزی و شهادت طلبی را به روحیه عافیت طلبی، تبدیل کند. رسالت اشعث، قبل و بعد از صفین، این بود.
🔻2. درستی سخن ابن ابی الحدید که گفت اصل همه فتنه ها در حکومت امام به اشعث، برمی گردد، در گزارش های فوق، به خوبی تأیید می شود. او بود که بعد از صفین نیز تلاش کرد سپاه اسلام از رویارویی با سپاه کفر، منصرف شود تا معاویه و اعوان و انصارش، به آسانی به حکومت ظالمانه خود ادامه دهند.
🔻3.او با اقدامات خود، فرصت اصلاحات اساسی و زیربنایی را به امام نداد؛ زیرا امام معتقد بود که:«جنگ با اهل شام، از هر چیزی برای ما مهم تر است.» اما اشعث، مأموریت داشت تا اجازه ندهد امام به این راهبرد خود جامه عمل بپوشاند. او پیوسته با ایجاد جنگ روانی میان سربازان سپاه اسلام، روحیه آن ها را تضعیف می کرد و تلاش داشت هرچه بیشتر، مردم سرگرم دشمن داخلی شوند تا حواس آن ها از دشمن اصلی یعنی بنی امیه یا همان جبهه استکبار و کفر، پرت شود.
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
🇮🇷
[✍️ #یادداشت]
سنگین ترین حمله به #اسرائیل بعد از جنگ ۳۳ روزه
🔸️دقایقی پیش بیش از ۱۰۰ فروند راکت و موشک از جنوب لبنان به سمت شمال فلسطین اشغالی و مواضع صهیونیست ها شلیک شد .
🔸️در این خصوص ابعاد این حمله چند نکته باید ذکر شود ؛
1️⃣ دوران صبر استراتژیک در برابر حملات صهیونیست ها به سر آمده و محور مقاومت هر گونه حمله را با سنگین ترین واکنش پاسخی دهد.
2️⃣ ایران بارها اعلام کرده روی تلفات نظامیانش حساس است و تحمل نمی کند که در خاک #سوریه آنان مورد هدف قرار گیرند و از بی تردید از متحدان خود پاسخ متناسب را طلب می کند.
🔸️این حمله نیز قطعا پاسخ ایران به اسرائیل در واکنش به شهادت ۲ پاسدار در سوریه ارزیابی خواهد شد .
3️⃣ این حمله با این گستردگی و حجم آتش که به کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از صهیونیست ها منجر شده ، قطعا بدون هماهنگی با حزب الله به عنوان قدرت اصلی در لبنان نیست .
4️⃣ اکثر راکت ها و موشک ها از سد گنبد آهنین عبور کرده اند و به مناطق صهیونیست نشین اصابت کرده اند و حجم انفجار ناشی از آنها نشان میدهد از پرتابه هایی با سر جنگی قوی استفاده شده است.
5️⃣ اگر نتانیاهو تصمیم به حمله گسترده بگیرد جنگ با لبنان آغاز می شود اما این رژیم تحمل جنگ را ندارد و اگر پاسخ ندهد ، اعتبارش در میان صهیونیست ها بیش از پیش کمرنگ می شود.
6️⃣ فعال شدن جبهه لبنان اصلا خوشایند اسرائیل نیست زیرا پس از جنگ ۲۰۰۶ ، مرزهای شمالی فلسطین اشغالی امن بوده است و تل آویو تحمل دریافت موشک از سمت لبنان را ندارد .
7️⃣ حملات موشکی امروز نشان داد اسرائیل از چند طرف محاصره است و هرگاه محور مقاومت اراده کند ، می تواند هر کدام از این جبهه ها را تصرف نماید و اسراییل نیز قابلیت بازدارندگی و از بین بردن تهدیدات در مرزهایش را ندارد .
✍️علیرضا تقوی نیا
✋ #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #رژیم_صهیونیستی
🔖 #فروپاشی_موشک
📎 #رمضان #ماه_رمضان #روزه
🔖 #مهار_تورم_رشد_تولید
🔖 #ثامن #جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─