یک جفت ابر خسته،صدها رود طولانی
جاری شده از قصهی چشمان خاموشت
شاید تو اما بردهای از یاد آن شب را
شاید که این دنیا شده دیگر فراموشت
شاید که از خود در میآری شکلک افسوس
وقتی تماشا میکنی ما لاکپشتان را
شاید که مثل خندههای نرم یکریزت
با بیخیالی میدوی دنبال خرگوشت
اینجا چرا گلزارهای شهر میگریند
با عطر باقی مانده از پیراهنت در باد
آیا نمیگریند گلهای بهشت آنجا ؟
با دیدن گلبرگهای صورتی پوشت
دارم نگاهت میکنم در صفحهی گوشی
پر میکند آواز لالایی هوایم را
با آب و تاب و تندتند اما چه میخوانند
آن گوشوارههای قلبیشکل در گوشت
با قصهی معصوم خونت،با چراغی سرخ
خواباندهای امشب شلوغیهای سرما را
خوابیدهای آرام در یک نور بیپایان
با تکهای از گرمی مادر در آغوشت
#اعظم_سعادتمند
#کودکان_شهید
#ریحانه_سلطانی_نژاد
@azam_saadatmand