مردی يه ساندويچ براي دوتا پسر كوچيكش گرفت؛
گذاشت روی ميز،
به اولی گفت: "تو نصف كن!"
و به دومی گفت: "و تو انتخاب كن!"
مات و مبهوت نحوه ی تربيت وعدالت اين مرد شدم!!
يعني اگه اولى يه وقت عمدا نامساوى نصف كنه، دومى حق داشته باشه كه اول انتخاب كنه!
هدایت شده از به کانال دفاع از خوبان بپیوندید ...
اذان صبح به افق محلی هم اکنون،
هدایت شده از الهی ما به قَلَم رَحمَتت ایمان داریم،عطری برای پرواز
السَّـــــلاَمُ عَلَيْـــــكُمْ وَرَحْمَـــــةُ اللهِ وَبَرَكَـــــاتُهُ
دوستـــــان صبـــــح تون بخیــــــــــر و نیــــــــــڪے
امـــــروزتان جمعه بے نظیـــــر
زیبـایے طبیـعــت
گـواراے وجـودتـان بـاد
گـــــذر ثانیـه هاے عمرتــــون
تـوام با آرامــــــش و
خیـــــر و برڪـــــت و مهربانے
روزتــــــان قـشنـــــگ
دلتـــــان شــــــاد
عاقبـــــتتان بـخــــــــیر باشـــــد
آمیــــــــــن یارب العالمیــــــــــن
همهی ما میمیریم...
همهی ما، بدون استثنا، کمی دیرتر، کمی زودتر، یک دفعه ناگهانی تمام میشویم...
یک روز همین خانهای که سقف دارد خانه عنکبوتها و لانهی خفاشها میشود.
همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ میزند.
همین بچههایی که نفسمان به نفسشان بند است، میروند پی زندگییشان. حتی نمیآیند آبی بریزند روی سنگ مزارمان.
قبل از ما میلیاردها انسان روی این کرهی خاکی راه رفتهاند. مغرورانه گفتهاند: مگر من اجازه بدم! مگر از روی جنازهی من رد بشید...
و حالا کسی حتی نمیتواند هم استخوانهای جنازهیشان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود!
قبل از ما کسانی زیستهاند که زیبا و دلفریب بودهاند، مثل آهو خرامان راه رفتهاند. زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده.
سیبها از سرخی گونههایشان رنگ باختهاند. و حالا کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمیآورد.
قبل از ما کسانی بودهاند که در جمجمهی دشمنانشان شراب ریختهاند و خوردهاند.
سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشتهاند، پنجه در پنجه شیر انداخته اند، از گلوله نترسیدهاند و حالا کسی نمیداند در کجای تاریخ گم شدهاند!
همه این کینهها، همهی این تلخیها، همهی این زخم زبان زدنها، همهی این کوفت کردن دقیقهها به جان هم، همهی این زهر ریختنها،
تهمت زدنها، توهین کردنها به هم، تمام میشود...
از یاد میرود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و همدیگر زهر کنیم.
اگر میتوانیم به هم حس خوب بدهیم کنار هم بمانیم؛ و اگر نه راهمان را کج کنیم.
دورتر بایستیم و یادمان نرود که همهی ما میمیریم، همهی ما بدون استثنا...
زندگی کنیم و بگذاریم دیگران هم زندگی کنند...
اشهدان لا اله الا الله اشهدان محمدا عبده ورسوله
هدایت شده از لشکر فرشتگان( زنان شهیده)
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : قوّهی قضائیّه باید وارد بشود
✍اگر اقای اژهای رئیس قوه قضائیه ۵۰ درصد از مصاحبههای تبلیغاتی خود را کم کند...
🔹و به فکر اجرای مطالبات رهبری باشد، قطعاً مردم و رهبری از او راضی....
🔹و جلوی اغتشاش طغیانگران، فتنهگران، براندازان و اوباش گرفته میشود
🔸گاه گاهی قوه قضائیه از ترک فعلهای قوای دیگر سخن میگوید، اما از کنار ترک فعلهای خود که منجر به اغتشاشات و خسارت سنگین سال قبل شده عبور میکند.
🔺یکی از آن ترک فعلهای قضایی، عدم توجه به دستور رهبری در دیدار سال گذشته مسئولان قضایی با معظمله بود که فرمودند:
🔹«از حقوق عمومی مردم همین است که امنیّت روانی داشته باشند. امنیّت روانی یعنی چه؟ یعنی هر روز یک شایعهای، یک دروغی، یک حرف هراسافکنندهای در ذهنها پخش نشود. حالا تا دیروز فقط روزنامهها بودند که این کارها را میکردند، حالا #فضای_مجازی هم اضافه شده. هر چند وقت یا چند روز یک بار، گاهی چند ساعت یک بار یک شایعهای، یک دروغی، یک حرفی را یک آدم مشخّصی یا نامشخّصی در فضای مجازی منتشر میکند، مردم را نگران میکند، ذهن مردم را خراب میکند. یک دروغی را مطرح میکند، شایع میکند، خب، این امنیّت روانی مردم از بین میرود.
🔹یکی از وظایف قوّهی قضائیّه برخورد با این مسئله است. البتّه اینجا هم من شنیدم بعضی گفتند که قانون نداریم؛ اوّلاً میشود از همین قوانین موجود استفاده کرد و حکم این را فهمید؛ اگر قانون هم ندارید، #سریع قانون تهیّه کنید»
1⃣خوب آقای اژهای بفرمایند، بر اساس این دستور رهبری، جلوی کدام دروغ و شایعه را گرفتند؟! ....
2⃣و کدام شخص مشخص یا نامشخصی را بخاطر دهها دروغ و شایعه پراکنی مجازات کردهاند ؟
3⃣کدام لایحه برای مقابله با شایعه و دروغ پراکنی توسط قوه قضائیه به مجلس ارسال شد؟!
🔺اصلأ نیازی بود که بدون اجرای دستور سال گذشته رهبری به دیدار با ایشان بروند؟ ....
🔺تا مجدداً رهبری بفرمایند:
«از حقوق عامّه، #امنیّت_روانی جامعه است. اینکه یک عدّهای آنجا بنشینند و با استفاده از #فضای_مجازی یا غیرمجازی مدام روی اعصاب مردم راه بروند و امنیّت ذهنی مردم را به هم بزنند، مردم را بترسانند و مانند اینها، خب این خلاف مقتضای احیای حقوق عامّه است و قوّهی قضائیّه #باید وارد بشود.»
➖معنای التماس دعا
🔺أَنَّ اَللَّهَ تَعَالَى قَالَ لِمُوسَى اُدْعُنِي عَلَى لِسَانٍ لَمْ تَعْصِنِي بِهِ فَقَالَ يَا رَبِّ أَنَّى لِي بِذَلِكَ فَقَالَ اُدْعُنِي عَلَى لِسَانِ غَيْرِكَ . 1
🔰خداوند به موسى فرمود:
با زبانى كه معصيت مرا نكردى دعاکن !
موسی علیه السلام عرضه داشت:كجا چنان زبانى را پيدا كنم؟
خداوند فرمود: به زبان ديگران مرا دعا كن.
👇فضیلت دعا برای برای مومن👇
🔺إِذَا دَعَا الرَّجُلُ لِأَخِیهِ بِظَهْرِ الْغَیْبِ نُودِیَ مِنَ الْعَرْشِ وَ لَکَ مِائَةُ أَلْفِ ضِعْفِ مِثْلِهِ وَ إِذَا دَعَا لِنَفْسِهِ کَانَتْ لَهُ وَاحِدَةٌ. فَمِائَةُ أَلْفٍ مَضْمُونَةٌ خَیْرٌ مِنْ وَاحِدَةٍ لَا یَدْرِى یُسْتَجَابُ لَهُ أَمْ لَا 2
🔰امام صادق علیه السلام :
اگر شخصی در پشت سر برادر مؤمنش برای او دعا کند، ، از عرش ندا می آید: برای تو صدهزار برابر مثل او است ( صد هزار برابر برای تو است). این در حالی است که اگر برای خودش دعا می کرد، فقط به اندازه همان یک دعایش به او داده می شد. پس دعای تضمین شده ای که صدهزار برابر آن داده می شود بهتر است از دعایی(دعای شخص دعا کننده برای خود) که معلوم نیست مستجاب بشود یا نشود.
🔺أوشَک دَعوَةً وَ أسرَعُ إجابَةُ دُعاءُ المَرءِ لاِخیهِ بِظَهرِ الغَیبِ3
🔰امام کاظم علیه السلام:
دعایی که بیشتر امید اجابت آن می رود و زودتر به اجابت می رسد، دعا برای برادر دینی در پشت سر اوست
📚: منابع
1:عدة الداعي ج۱ص۱۳۱
2:الفقیه ج2 ص 212
3: کافی، ج 2، ص 507
#دعا
#عرفه
♻️کانال: علم الحدیث
@mirasehadisi
*سلام علیکم*
*ربنــــــــا زدنـا من خـــــــيرك*
*وبارك فيما رزقتنا من فضـلك*
*صَبَـــَــاحٌ الَخْـــــيَر أحبتي الكرام*
شلوارهای نپوشیده!
چند وقت پیش ، شبکه تلویزیونی SHOW TV ترکیه گفتگوی مردی ۶۵ ساله را نشون می داد . او می گفت
بچه بودم ، بزرگترین آرزوم پوشیدن شلوار بود . اون موقع ها شلوارهای گل گلی می پوشیدیم. یک روز پدرم گفت : چون می خواهید مدرسه بروید ، براتون شلوار می خرم از همون شلواری که پسر کدخدا داره . ما سه برادر بودیم و رفتیم بیرون روستا کنار جاده تا پدرمون برگرده . دو نفرمون مدرسه می رفتیم ولی آخرین برادرم هنوز کوچیک بود و مدرسه نمی رفت اسمش رفعت بود . سه تایی نشستیم کنار جاده خاکی روستا و منتظر مینی بوس شدیم تا پدرم بیاید و شلوارمون را بیاره . برادر شش ساله ام رفعت همین جور کنار جاده ایستاده بود از من پرسید دوست داری شلوارت چه رنگی باشه؟گفتم سیاه . گفت من دوست دارم شلوارم آبی باشه ، برادر کوچکم بهمون پز داد که شماها با شلوارک مدرسه می روید ولی من از همون اول با شلوار بیرون می روم . بعدش پرسید که به نظرت پدر از کفش های بچه شهری ها هم میخره؟ گفتم : نه اگه بخره هم از کفش های پلاستیکی می خره . همین طوری با هم حرف می زدیم که دیدم مینی بوس از دور داره میاد.
پدرم اومد و با هم پاکت های خرید رو گرفتیم و خوشحال رفتیم خونه. برای من و او یکی برادرم شلوار و پیراهن و کفش پلاستیکی گرفته بود.
رفعت داخل پاکت ها را گشت و دید پدر براش چیزی نخریده. به پدرم نگاه کرد و گفت : پس من چی؟ پدر گفت : دفعه بعد که برم برات می خرم.
پولش کافی نبود که برای رفعت هم شلوار بخره! اما رفعت قبول نکرد. شب سر سفره شام فقط صدای گریه رفعت بود. خیلی ناراحت بود .فرداش از مدرسه که اومدم رفعت به من گفت : شلوار چقدر بهت میاد میشه بیاری منم بپوشم ؟ گفتم نه. خاکی میشه نمیدم. روز دوم هم گفت ندادم. روز سوم هم ندادم. اون موقع ها کفش هارو میذاشتیم زیر بالش وشلوار رو زیر تشک که اتو بشه. روز چهارم هم دوباره گفت چه بهت میاد بذار منم بپوشم ، گفتم اندازه تو نیست ، گفت دم پاهاشو تا میزنم تا اندازه بشه ، گفتم آخه کثیف می کنی . گفت : نه روی فرش می پوشم خاکی نشه. فقط یه بار توی آینه خودمو ببینم بهم میاد یا نه!
گفتم : عجب پسره سریشی هستی , باشه فردا که از مدرسه اومدم بهت میدم اما فقط ۵ دقیقه ، مراقب باش کثیفش نکنی والا حسابی کتکت می زنم . خیلی خوشحال شد ، شب روی یک تشک کنار هم خوابیدیم. نصف شب زد به شونه ام و گفت : الکی گفتی یا واقعاً شلوارتو میدی بپوشم؟! گفتم خیالت راحت باشه میدم بپوشی. حالا بگیر بخواب.
فردا صبح زود بیدار شدیم بریم مدرسه. رفعت هم اون روز صبح بیدار شد و گفت : زود از مدرسه برگرد! موقع رفتن دیدم دم در نشسته و منتظر برگشتن من موند!
زنگ سوم سر کلاس بودم. مدیر اومد در گوش معلم یه چیزی گفت و حالش عوض شد. بعد از چند دقیقه رو به من کرد و گفت"علیشان" تو برو خونه, بابات کارت داره. پیش خودم گفتم حتماً رفعت" الکی اومده گفته بابام کارم داره تا زودتر برم خونه و شلوارمو بپوشه! من اون موقع کلاس سوم ابتدایی بودم از مدرسه اومدم بیرون.
در مسیر خونه میدیدم که همه روستاییا هم به سمت خونه ما میرن . رسیدم دم در دیدم بردارم رفعت جلوی در نیست. وارد حیاط خونه شدم همه اهالی روستا جمع شده بودن و مادرم روی زمین افتاده بود و گریه می کرد و می گفت : بچه ی کوچک منو بدید.
تازه فهمیدم اتفاقی افتاده ، یکی از کشاورزان روستا با تراکتور از جلوی خونه ما رد میشده و رفعت بردار کوچیک منو ندیده و اونو زیر گرفته و مُرده!
دقیقا اون روزی که میخواستم شلوارمو بدم بپوشه رفعت مرده بود ، پدرم نتونست به ما دوست داشتن رو یاد بده. اون از دو سالگی خودش یتیم شده بود و از میان ۱۱ بچه دیگه پدرم کوچکترینشون بود.
ما در دوست داشتن مشکلی نداریم ولی در نشون دادن و ابراز کردن مهربانی و عشق و دوست داشتنمون مشکل داریم.
اون موقع ها عمو و مادر بزرگ و... داشتیم اما بلد نبودیم با بغل کردنشون بگیم که دوستشون داریم.
اون روز بابام جنازه برادرم را بغل کرد و با گریه گفت : رفعت پسرم من میخواستم ببرمت بازار خرید نه این که ببرمت تو مزار. پاشو بابا... پاشو با هم بریم خرید کنیم!
من اون موقع یک بچه ی ۹ ساله بودم . رفتم شلواری که پام بود رو درش آوردم و شلوار کهنه رو پوشیدم و شلوار تازه رو زدم زیر بغل و دویدم پشت تابوت و به دایی ام گفتم : رفعت امروز قرار بود شلوار منو بپوشه الان میشه بدم بپوشه؟ دایی ام گفت معلومه که نمیشه بدو برو.
در حالیکه من و همه بینندگان و مرد ۶۵ ساله ای که این داستان واقعی را تعریف می کرد و اشک میریختند ، گفت :
من امروز به جوانان اینو میگم اونایی که با هم قهر هستید و دعوا می کنید ، اونایی که با پدر و مادر و خواهر و برادرتون رفتار درستی ندارید. من یه زمانی برادر داشتم و شلوار نداشتم اما الان کلی شلوار دارم و برادرم رفعت را ندارم. از همین امروز برای ابراز علاقه به خانواده و دوستان تون خجالت نکشید!"