از کرخه تا شام
#رسم_خوبان
روزی جلسه مهمی داشتیم۰
دیدم حاج عباس با یک دختر بچه کودک وارد جلسه شد۰
برای همه سوال شده بود که این بچه کیست و در این جلسه چه می کند۰
حاج عباس عاصمی بعضا نظر این طفل کوچک را هم در مورد آن جلسه مهم می پرسید و می گفت نظر شما چیه؟؟؟
آخر مجلس ازش پرسیدیم، حاجی این بچه کیه؟؟؟
گفت همسایه ما مقداری کار بنایی داشت این بچه رو آورد منزل ما و من هم گفتم برای اینکه بتونند راحت کارشون رو انجام بدند دخترشون رو آوردم بیرون تا خیالشون بابت بچه راحت باشه۰
#شهید_عباس_عاصمی
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
دلنوشته ای از همرزم شهید
یادت هست، اسمت را گذاشته بودند «پیشکسوت تفحص قم» و خودت می گفتی: «نه بابا. ما بیل و کلنگ و عمله ایم.» نقطه های صفر مرزی را، خاکریزها را، همه محورهای زیر خاک و رمل رفته را، مثل کف دست بلد بودی. پاهایت آشنا شده بودند با همه سنگرها و محورها. مقر تفحص را یادت هست؟ ۲۶ فروردین ۱۳۸۰، همان روز اول ورودم به اطاق فرماندهی مقر دعوتم کردی. مدارکم را که دیدی، برگ مأموریتم را روبه رویم گذاشتی و شروع کردی به گفتن تذکرات، آن قدر جدی و آرام و خلاصه و ساده که ترس وجودم را گرفت. «شاید نتوانم؟» و تو آرام امید دادی و من تازه می فهمیدم: «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما درجات منه و مغفره و رحمه»(۹۵ و ۹۶ نساء) یعنی چه؟
تو روز و شبت را گذاشته بودی برای یافتن پیکر شهدا و همسر و تنها فرزندت یعنی روح الله را در شهر تنها گذاشته بودی، نه آنکه دوستشان نداشتی؛ داشتی، از همه آدم های رمانتیکی نسل آهن و سیمان امروز هم بیشتر، اما دنبال چیزی بودی که من با همه سلول هایم، در کنار تو درکش کردم. «و لهدیناهم صراطا مستقیما و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا»( ۶۸ و ۶۹ نساء) و اصلا صراط مستقیمی جز مسیر پیامبران و راستگویان و شهدا و نیکوکاران مگر هست؟ و چه زیبا تو و دوستانت در آن قرار داشتید؛ رفیقانی بهتر از همه عالم.
یادت هست روزی روی صندلی مخصوص خادمان حرم مطهر نشسته بودی که به شوخی بهت گفتیم:«حاج عباس این جا که شهید نیست! این جا دنبال چه میگردی؟»
و با همان لبخند همیشگیات، پاسخی حکمت آمیز دادی: «این جا دنبال شهید نمیگردم، این جا دنبال شهادت میگردم.»
📎فرماندهٔ اطلاعات سپاه قم و مسئول تفحص لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب
#شهید_عباس_عاصمی
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۴۶/۷/۷ قـم
شهادت : ۱۳۹۱/۴/۳۰ درگیری باگروهک پژاک ، غرب کشور
@azkarkhetasham
#سیره شهدا
فرمانده سپاه زيركوه بود.
ازدواج كه كرديم، ازش خواستم همـراهش بروم.
رفتيم به يك ده سرِ مرز.
زندگيمان را آنجا با نصف وانت اسباب و اثاثيـه و تـوي يـك اتـاق
محقر و خشتي شروع كرديم.
آنجا نه آب داشت، نـه بـرق، نـه درمانگـاه، نـه مدرسـه و نـه خيلـي
چيزهاي ديگر
در عوض تابستان گرماي شديد داشت و زمستان سرما
مدتي تحمل كردم و ماندم
بعد از آن طاقتم طاق شد
گفتم: «بريم يك جاي بهتر.»
قبول نكرد.
گفت: «اين ده هم جزء كـشور ماسـت. مـردم اينجـا هـم ايراني هستن!
#شهید_محمدناصر_ناصری
@azkarkhetasham