eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزیده ای از وصیت نامه شهید مدافع حرم استاد دهقانی (ایشان در اربعین سال ۹۷ به شهادت رسیدند مرا در قم دفن کنید تا در پناه بی بی فاطمه معصومه سلام الله علیها که سالها جیره‌خوارش بودم باشم مقداری تربت سید الشهدا علیه السلام و مقداری از تربت شلمچه شهدای بزرگ همراهم بگذارید شاید مشمول شفاعت آنها شوم همچنین دستمال مشکی اشکم که خدا قبول کند در روضه‌ها همراهم بوده آن‌را هم همراه بگذارید. @azkarkhetasham
#رسم_خوبان خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود. من هم یک شلوار خریدم، تا وقتی از منطقه آمد، با هم بپوشد. لباس ها را که دید، گفت «تو این شرایط جنگی وابسته ام می کنین به دنیا.» گفتم «آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماها هم سربزنی؟» بالاخره پوشید رفت بیرون ؛ وقتی آمد، دوباره همان لباس های کهنه تنش بود. چیزی نپرسیدم. خودش گفت «یکی از بچه های سپاه عقدش بود لباس درست و حسابی نداشت.» #شهید_مهدی_زین‌الدین
از کرخه تا شام
#رسم_خوبان خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود. من هم یک شلوار خریدم، تا وقتی از منطقه آمد، با هم بپوشد
پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!» گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.» رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.» بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا مهدی همین طوری روی سجاد نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است! شاید کسانی که درک نمی کردند، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند! خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن اشکها و گریه ها و «الهی العفو» گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند. شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. شبنم اشکها بر نورانیت چهره اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشست کنارمان. در دلم گفتم: «خدایا! این چه ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمی شناسد!» غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن.... از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.» بهترین فرصت استراحتش توی ماشین و در ماموریتهای طولانی بود! 📎فرمانده لشگر ۱۷ علی‌ابن ابیطالب ولادت : ۱۳۳۸/۷/۱۸ تهران شهادت : ۱۳۶۳/۸/۲۷ سردشت @azkarkhetasham
#شـهـدا از خواب و خوراک افتادند تا دنیا #خوابمان نڪند... و این استـــــ #معناے مردانگے... اے ڪاش مردانہ قدر مردانگے هایشان را بدانیمـــ... @azkarkhetasham
امام زمانم . . . عالم به عشق روی شما بیدار می شود هر روز عا‌شقان شما بسیار می شود وقتی سلام می دهمت در نگاہ من تصویر مهربانی شما تکرار می شود اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج #سلام_مولای_مــهربانم @azkarkhetasham
بر چهرهء دلربای مهدی صلوات:) #یاایهاالعزیز🥀 | #اللهـم‌عجـل‌لولیـڪ‌الفـرجـــ| @azkarkhetasham
همیشہ‌میگفت؛ زیباترین‌شهادٺ‌رامیخواهـم! یڪ‌بارپرسیدم: شهادٺ‌خـودش‌زیباست، زیباتریـن‌شهادٺ‌چگونہ‌است؟!🥀 درجـواب‌گفت: زیباتریـن‌شهـادٺ‌این‌است‌ڪہ؛ #جنازه‌اے هـم‌ازانسان #باقے نماند... @azkarkhetasham
خشنودی قلب امام‌زمان (عج) چند روز پیش به قصد دیدار پدر و مادرم راهی شدم، بین راه نیت کردم که برای خشنودی قلب نازنین امام زمانم دست پدر و مادرم را بوسه بزنم... و چقدر خوشحال بودم که توانستم دل امام‌زمان (عج) را شاد کنم... قسمتی از دست نوشته های شهید محسن‌ #حججی در کتاب "سربلند" @azkarkhetasham
ماه رمضان بود و ما در سوریه بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت افطار دعوت کرد ؛ با تعدادی از رزمندگان از جمله ، بیضائی به میهمانی رفتیم و خیلی هم تشنه بودیم ؛ دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذا خوری شویم اما محمود رضا منصرف شد و گفت من بر می گردم ؛ رزمندگان لبنانی اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم ، بیضائی به من گفت شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و افطارتان را بخورید ، من هم بعد از افطار که بر گشتید دلیلش را برایتان می گویم . بعد از افطار علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت: اگر خاطرت باشد این افسر قبلا نیز یکبار ما را به میهمانی ناهار دعوت کرده بود ؛ آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به سربازانشان داده اند و آنها نیز از فرط گرسنگی با ولع غذای ته مانده را می خورند ، امروز که داشتم وارد سالن می شدم فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند ، من آن افطار را نمی خورم... نقل از سرهنگ پاسدار محمدی جانشین تیپ امام زمان (عج) سپاه عاشورا مدافع حرم « اللهم عجل لولیک الفرج » @azkarkhetasham
شب عملیات کربلای 5،گفت: من تا پای دژ بیشتر با شما نیستم.آنجا شهید می‌شوم.شما بر جنازه‌ام پا گذاشته و دژ را فتح خواهید کرد. 📎دقیقا همینطور شد. شهید #علی_محمدی‌_پور لشکر 41 ثارالله @azkarkhetasham