#خاطره جبهه
﷽
پُست نگهبانے رو
زودتر ترڪ ڪرد!
فرمانده گفت:
۳۰۰تا صلوات جریمته!
چند لحظه فڪر ڪرد.
وگفت: برادرا بلند صلوات!
همہ صلوات فرستادن
گفت: بفرما 😂
از۳۰۰ تا هم بیشتر شد.
شهید ابراهیم هادی
@azkarkhetasham
💔💔
#خــاطره
ایام #حضرت_زهرا سلام_الله_علیها
🌹سال اول زندگیمون بود🌹
آقا مصطفی، اون زمان، بیش تر در گیر کارهای هیئت ملت یک (حضرت ابوالفضل علیه السلام)بود. که به دلیل ارادت ویژه وخاصی که به حضرت ابوالفضل(ع) داشتن😍
باسختی های زیادهیئتی روباهمین نام تاسیس کردن☺️
روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قرار بود، دسته عزاداری بیرون ببرن. 😔
دیدم آقا مصطفی قبل از اینکه برن سمت هیئت، دارن مطلبی رو برای مداحی آماده میکنن!!!
و با حالت تعجب سوال کردم.
آقا مصطفی!!! شما که مداحی نمی کردید.😳
گفتن:
"روز شهادت بی بی فرق میکنه"😔
مخصوصا امسال!!!😓
گفتم:امسال مگه چه فرق می کنه؟
گفتند:
آدم تا چیزی رو درک نکنه، اون رو نمیفهمه😔
من امسال که شما پیشم هستی، و من به اندازه ذره ای از محبت بین حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمومنین علیه السلام را چشیدم
"فهمیدم فاطمیه، یعنی چی"😭😭
هر چند ناچیز، ولی حالا درک میکنم که چه بر سر امیرالمومنین علیه السلام آوردند.😭😭😭
راوے:همسرشهید
#سیدمصطفےصدرزاده❤️
@azkarkhetasham
⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺
#خاطره
«در استان اصفهان حسینیهای وجود دارد که ۴۰ شب روضه برگزار میکرد، شهید به مدت دو سال جزو خادمان این حسینیه بود. او از نجفآباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی میکرد تا به اینجا بیاید، وقتی برای پذیرش آمد دو نکته گفت، یکی اینکه من را پشت قضایا بگذارید که جلوی چشم نباشم و دوم هر چه کار سخت در این حسنیه هست را به من بگویید انجام دهم. بعضی از شبها آنقدر خسته میشد که وقتی عذرخواهی میکردیم، میگفت برای امام حسین باید فقط سر داد.»
🌸
#روای_حجت_الاسلام_احمدلقمانی
🌷
#شهیدمحسن_حججی
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🍃🌸
#لحظهای_با_شهدا...
🌹 یادی از سردار شهید حاج عبدالحسین برونسی...
شبی که فردایش قرار بود برود جبهه،
با هم رفتیم خانه تک تک فامیل؛
از همه حلالیت طلبید.
دست آخر هم بردمان حرم خدمت امام رضا(علیهالسلام).
خودش یکی یکی بچهها را برد دور ضریح طواف داد.
از حرم که آمدیم بیرون گفت:
«امشب سفارش تون رو به امام رضا(علیهالسلام) کردم.
به آقا گفتم "من دارم میرم جبهه".
شما به بچههای من سری بزنید.
گفتم "بیان از شما خبر بگیرن".
اگه یک وقتی کاری داشتید،
برید به امام رضا(علیهالسلام) بگید.
من شما رو سپردم دست امام رضا(علیهالسلام)»
🎤 راوی: همسر سردار شهید
🌷نثار روح مطهر سردار شهید "حاج عبدالحسین برونسی" صلوات🌷
📚موضوع مرتبط:
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#شهید_دفاع_مقدس
#خاطره
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ تولد
#06_03
@azkarkhetasham
💠مستاجر💠
شام که خوردیم، به من گفت «حاج آقا! باید چندتا استخاره برام بگیری. »
گفتم «چی شده؟»
گفت «صاحب خونه جوابمون کرده. رفتم امروز هفت هشت جا رو دیدم. زیرزمین، بالا. همه شون تنگ و تاریک و کوچیک بودن. »
گفتم «خب، می رفتی سراغ خونه های بزرگ تر. »
گفت «نمی تونم، توانش رو ندارم. حالا می خوام استخاره کنی تا یکیش رو انتخاب کنم. »
صاحب خانه از آن طرف سفره به من گفت «چی می گه؟»
گفتم «همین که شنیدی. »
گفت «یعنی ناصری جدی جدی خونه نداره؟ مستأجره؟»
باورش نمی شد.
#سرلشکر_شهید_محمد_ناصری
📚یادگاران، جلد ۱۳، ص۳۰
#خاطره
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🌸🍃
یکی از همرزمانش که از همه به او نزدیکتر بوده است، میگوید:
«شهید محرابی فردای آن روز، روی پشتبام یکی از ساختمانها پشت من ایستاده بود که ناگهان صدایی را از پشت سرم شنیدم.
بهمحض این که برگشتم. حسین روی زمین افتاده بود. با خودم گفتم تیر به کتف حسین آقا خورده است، اما خونریزی شدیدتر از این حرفها بود.
درگیری بهشدت زیاد بود.
برگشتم و مشغول تیراندازی به سمت داعشی ها شدم. دوباره به سمت حسین آقا نگاه کردم.
وی در حالت سجده بود و آخرین کلمهای که گفت: «یا اباالفضل» بود.
تیر دقیقاً به قلب ایشان خورده بود و در همان لحظه شهید شدند.
#شهید_حسین_محرابی
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
#سالروزولادت
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@azkarkhetasham
#خاطره
سردار سلیمانی در حالی که اشک جاری شده بر گونههایش را پاک میکرد، گفت: «نمیدانستم دیگر پاهای خسته مادرم را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.»
مادربزرگوار سردار حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند، پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک برویم. با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم ایشان را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه میخوانند. بعد از سلام و احوالپرسی به ما گفت من به منزل میروم شما هم فاتحه بخوانید و بیایید.
بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم. برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت کرد و گفت: این مطلبی را که میگویم جایی منتشر نکنید. گفت: همیشه دلم میخواست کف پای مادرم را ببوسم ولی نمیدانم چرا این توفیق نصیبم نمیشد. آخرین بار قبل از مرگ مادرم که اینجا آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر میکردم حتماً رفتنیام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد.
سردار در حالی که اشک جاری شده بر گونههایش را پاک میکرد، گفت: نمیدانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.
شادی روح سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و پدر و مادر بزرگوارش صلوات.
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
ورزش استقامتی را برایش توضیح داده بودم. میگفت:«میخوام نفسم باز بشه، یه ساعتِ تموم راحت بدوم، چیکار باید بکنم؟» مهمترین دغدغهاش در ورزش، تنفس بود. از تلاش برای رفع این دغدغهاش خسته نمیشد. نه فقط این دغدغه، در هیچ کاری خسته نمیشد. بهانه نمیآورد. با هر چه که داشت برای هدفش تلاش میکرد. نمیگفت وقت و امکانات و بودجه نیست؛ کم نمیآورد! نمیگفت خسته شدم... در سوریه هم همینطور بود. استقامت داشت و باید کاری را که شروع کرده بود به پایان میرساند.
نقل از:
حسین جوینده-همرزم شهید
#شهید_عباس_دانشگر
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
#سالروزشهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خـاطـره...
وصیت پسرم.....
مـراسـم هـیـئـت کـه تـمـام شـد، بـه سـمـت حـیـاط امـامـزاده رفـتـیـم شـور و اشـتـیـاق عجیـبـی داشـت و تـأکـیـد مـی کـرد کـه بـه حـرفـش گـوش بـدهـم، بـا انگشت اشـاره کـرد و گـفـت کـه وقـتـی شهـید شـدم مـرا آنجـا دفـن کـنـیـد.
مـن کـه بـاورم نـمـیشـد، حـرفـش را جـدی نـگـرفـتـم، نـمـیدانـسـتـم کـه آن لـحـظـه شـنـونـده وصـیـت پـسـرم هـسـتـم و روزی شـاهـد دفـن او در آن حـیـاط مـیشـوم.
#بهنقلازمادرشهید
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے
@azkarkhetasham
اگر نروم غیرتم من را خفه میکند
بارها به همسرم گفتم اگر بروی من با این بچهها چه کنم، چون خانواده خودم در دزفول بودند و این مسئله برای من مشکلات زیادی را به همراه میآورد. آخرین جملهای که به من گفت این بود که خودت میدانی عزیزترین کسی هستی که در زندگی دارم؛ اما اگر نروم مردانگیام من را میکشد، غیرتم من را خفه میکند، من باید بروم، قائل به من نباش، من در تو میبینم که بتوانی زندگی را خیلی بهتر از من اداره کنی، همینها را در آخرین پیامش هم نوشته بود.
#شهید_مصطفی_رشیدپور
#شهید_مدافع_حرم
#عکس
#خاطره
#سالروزولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
عادت داشت مستمر خون بدهد بہ نیت قربت الی الله! عاقبت هم خون داد و هم جان داد بہ نیت قربت الی الله! ع
اربعین سال۹۴ بودکه سعید باپدر و مادرم تصمیم گرفتند به پیاده روی بروند. کم کم دوستان و اقوام با آنها همراه شدند و یک کاروان ۴۲نفره شدندکه سعید به عنوان مدیرکاروان، مسئولیت همه رابه عهده گرفت چون هرسال به پیاده روی اربعین می رفت وتجربه ی این سفر را داشت. شب اول با اتوبوس راهی کاظمین شدند؛ برخی مسیرها بسته بود و اتوبوس گازوئیل نداشت و ازبی راهه می رفت تابه پمپ برای زدن گازوئیل برسد.کاروان همه ترس و واهمه داشتندکه چه اتفاقی خواهد افتاد. سعید حرف های همه را گوش می کرد و چیزی نمی گفت تا به کاظمین رسیدند.
در راه کربلا نیز با همه سختی ها، صبوری کرد و به هیچ کسی اعتراض نداشت. تا اینکه درراه برگشت به خانه باکاروان صحبت کرده وگفته بود شما همه ناراحت هستید که چرا نتوانسته اید در شلوغی به خوبی زیارت کنید اما باید از امام حسین(ع) تشکر کنید و بگویید ممنونیم که ما را طلبیدید تا به کربلا بیاییم. در مسیر رفتن به کاظمین همه غر می زدید و می ترسیدید؛ باید یک لحظه خود را جای حضرت زینب (س) می گذاشتید و از خود می پرسیدید ایشان چگونه درتاریکی شب با پای پیاده همراه کاروان اسرا می رفتند و چه سختی هایی تحمل کردند.
#شهید_سعید_بیاضی_زاده
#شهید_مدافع_حرم
#عکس
#خاطره
تاریخ شهادت
@azkarkhetasham
بسم رب الشهدا و الصدیقین
#خاطره
احمد همیشه دلش با قرآن بود. بعد از انقلاب هم در برخی پروازها، احمد با صوت دل نشین شروع به تلاوت قرآن می کرد. با آن که منطقه نظامی بود و احتمال خطر وجود داشت، همه بالگردها بی سیم ها را روشن کرده بودند و به صدای تلاوت احمد گوش می دادند و لذت می بردند.
"شهید احمد کشوری"
شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@azkarkhetasham