از کرخه تا شام
#ستارههای_زینبی 🔻شلوار👖 #نظامیش رو آورد و گفت: «برام میدوزیش💈؟» گفتم: «این شلوارت خیلی #کهنه
#روایٺــ_عِـشق ✒️
یکبار گفت : اگر من شهید🌷 شوم تو چکار می کنی ⁉️گفتم: خدا مواظب منه 😇، تو نگران نباش❌. می گفت : دلم ❣می خواهد #امیرمحمد را طوری تربیت کنی که خدا🌺 دوست دارد . سه شنبه 📆ساعت 12 شب زنگ 📞زدم و نیم ساعتی حرف زدیم🗣. صداش خیلی خسته بود. گفتم: چقدر صدایت خسته است 😔. علی عادت نداشت از خستگی بگوید 💢در همه این مدت زندگی یکبار نشنیدم بگوید خسته ام 💯. این بار هم نگفت ؛ فقط وقتی من به رویش آوردم نگفت نه✔️ ، فقط پرسید: واقعا اینقدر مشخص است😳؟ گفتم: مزاحمت نمیشم برو استراحت کن😍 هر وقت تونستی تماس 📞بگیر که دیگر نشد...
علی در زندگی مشترکمان 💕اخلاقش به گونه ای بود که یکبار هم داد نزد🚫. هر چند من زیاد #غر میزدم اما او فقط صبوری میکرد 😇
به کوری چشم داعش و تروریستها 👿نه تنها از شهادت همسرم ناراحت نیستیم بلکه خوشحالم😇 که رفته و فرزندم را هم طوری #تربیت میکنم که راه پدرش را ادامه دهد.😎 من خودم خواستم همسرم برای جنگ⚡️ با تکفیری ها عازم سوریه شود💯.
علی صرفا برای شهادت🌷 به سوریه نرفته بود‼️. دفعه اول که آمد گفت: من #شهادت را از حضرت زینب(س) می خواستم اما تیر خوردم 😔، دفعه دوم پرسیدم هنوز هم می خواهی شهید شوی✅؟ حرفی نزد ❌. گفتم: شهید هم شوی من خوشحال😊 می شم و بعد از شهادتش خوشحالم که کسی به خاطر مرگ #طبیعی علی به من تسلیت نمی گوید و او طوری رفته که حالا همه به من تبریک می گویند✅.
✍ به روایت همسر بزرگوارشهید
#شهید_علی_عابدینی🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
#همسر_شهید
وقتی علی آقا آمد خواستگاری و قرار شد
با هم صحبت کنیم بیشتر حرفش کاری بود گفت: من نظامی هستم و ممکنه
مدت زیادی در مأموریت باشم
آن موقع جنگی نبود اما مخالفتی نکردم.
پس از ازدواج مأموریت زیاد رفته بود
اما وقتی رفت سوریه تازه فهمیدم
کارش چیست🥺.
علی خیلی تو دار بود و حرفی نمی زد
من هم چیزی نمی پرسیدم
#شهید_علی_عابدینی
#هر_روز_بایک_شهید
@azkarkhetasham