از کرخه تا شام
#خاطرات_شـهدا
🔷بارآخر یک #ماهی بود که میخواست برود سوریه🕌. ساکش را هم آماده کرده بود ؛اما جور نمیشد که برود. دو سه روز قبل از اینکه برود به من گفت:‼️ «شما و مادرم به من دل بستهاید و نمیگذارید که من #بروم وگرنه تا به حال رفته بودم.»😔
🔶 من #گریه کردم و گفتم: «نه به خدا قسم من اینطور نیستم.🚫 'من واقعاً از ته دل میگویم از تو #دل کندم. 'مادرت هم اگر چیزی میگوید، بهخاطر اینست 😰که شما فرزندش هستید.
🔷دلش نمیآید که میگوید #ناراحت است وگرنه چه راهی بهتر از شهادت. مادرت هم دلش نمیآید که فرزندش به داخل خیابان 🛣برود و اتفاقی برایش بیفتد و از بین برود. چه بهتر که #شهید بشود.»
🔶همانجا هم گریههایم😭 را کردم و هم حرفهایم را با او زدم و گفتم: «از طرف من #خیالت راحت باشد. من اصلاً در نظر ندارم ❌که تو را بهسمت خود بکشانم و برای خودم نگه دارم، چون میدانم تو برای این #دنیا نیستی».
🔷محمود میگفت #دوست ندارم صدای گریهتان😭 را نامحرم بشنود/ با #شهادت به آرزویش رسید....💞
🔶پسرم، #محمد هادی دوسال و نیمه است و هنوز شهادت پدرش را درک نمیکند و متوجه نمیشود. خیلی به پدرش عادت دارد. 😇پدرش خیلی با او سر و کله میزد. شب که از سر کار برمیگشت #اکثر وقتش را با محمد هادی میگذراند و دیگر شبها 🌘من خیالم از بابت پسرم راحت بود که پیش #بابایش است.
🔷 آقا #محمود هرجا هم میخواست برود محمدهادی را هم با خود میبرد☺️. قبل از رفتنش به سوریه گفت: «من از هر دوی شما #دل کندم.» امیدوارم خدا کمک کند بتوانم👌 او را همانطور که پدرش میخواست #تربیت کنم.
🔶همیشه به من و #خواهرانش میگفت اگر من شهید 🕊شدم دوست ندارم صدای گریه و زاریتان را #نامحرم بشنود، به همین خاطر هرطور هستید در تنهاییها غم خود را خالی کنید".😔 الآن خیلی #خوشحالم که همسرم به آرزویش یعنی شهادت رسیده است.😍
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_محمود_نریمانی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#ستارههای_زینبی 🔻شلوار👖 #نظامیش رو آورد و گفت: «برام میدوزیش💈؟» گفتم: «این شلوارت خیلی #کهنه
#روایٺــ_عِـشق ✒️
یکبار گفت : اگر من شهید🌷 شوم تو چکار می کنی ⁉️گفتم: خدا مواظب منه 😇، تو نگران نباش❌. می گفت : دلم ❣می خواهد #امیرمحمد را طوری تربیت کنی که خدا🌺 دوست دارد . سه شنبه 📆ساعت 12 شب زنگ 📞زدم و نیم ساعتی حرف زدیم🗣. صداش خیلی خسته بود. گفتم: چقدر صدایت خسته است 😔. علی عادت نداشت از خستگی بگوید 💢در همه این مدت زندگی یکبار نشنیدم بگوید خسته ام 💯. این بار هم نگفت ؛ فقط وقتی من به رویش آوردم نگفت نه✔️ ، فقط پرسید: واقعا اینقدر مشخص است😳؟ گفتم: مزاحمت نمیشم برو استراحت کن😍 هر وقت تونستی تماس 📞بگیر که دیگر نشد...
علی در زندگی مشترکمان 💕اخلاقش به گونه ای بود که یکبار هم داد نزد🚫. هر چند من زیاد #غر میزدم اما او فقط صبوری میکرد 😇
به کوری چشم داعش و تروریستها 👿نه تنها از شهادت همسرم ناراحت نیستیم بلکه خوشحالم😇 که رفته و فرزندم را هم طوری #تربیت میکنم که راه پدرش را ادامه دهد.😎 من خودم خواستم همسرم برای جنگ⚡️ با تکفیری ها عازم سوریه شود💯.
علی صرفا برای شهادت🌷 به سوریه نرفته بود‼️. دفعه اول که آمد گفت: من #شهادت را از حضرت زینب(س) می خواستم اما تیر خوردم 😔، دفعه دوم پرسیدم هنوز هم می خواهی شهید شوی✅؟ حرفی نزد ❌. گفتم: شهید هم شوی من خوشحال😊 می شم و بعد از شهادتش خوشحالم که کسی به خاطر مرگ #طبیعی علی به من تسلیت نمی گوید و او طوری رفته که حالا همه به من تبریک می گویند✅.
✍ به روایت همسر بزرگوارشهید
#شهید_علی_عابدینی🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham