eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
أينَ الشُّــــموسُ الطالِعة؟ کجایے ای روشنایی دلهاے عاشق . . .؟ #صبحت بخیر آقا #یاایهاالعزیز #اللهـم‌عجـل‌لولیـڪ‌الفـرجـــ @azkarkhetasham
ای دیدنت، قشنگ‌ترین خواهش دلم، فڪری بڪن برای من و آتش دلم....! #اللهم‌الرزقناحـرم #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم #صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله @azkarkhetasham
بِه‌قولِ‌اون‌بَندِه‌خُدا هَرکاری‌کنی←یکی ناراضیه پَس‌بَرای‌کسی‌کار‌نکن فَقط‌خُدا...! "شهیدحسین معز‌غلامی" @azkarkhetasham
#کلام_شهید «من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم، از خدا خجالت می کشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم.» #شهید_حسین_محرابی #سالروز_ولادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#کلام_شهید «من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم، از خدا خجالت می کش
کارهای اعزامش جور نمی شد، احساس من این بود که همه یک جوری دست به سرش می کنند از این موضوع خیلی ناراحت بود، یکبار گفت: دیگر به هیچ کس برای رفتن به سوریه رو نمی زنم. آن روز وقتی به حرم حضرت رضا (ع) وارد شدیم حال عجیبی داشت. چشم هایش برق خاصی داشت. وارد صحن که شدیم رو به حرم سلام داد، تا پنجره فولاد گریه کنان با حالت تند راه می رفت، خودش را چسباند به پنجره فولاد، از قسمت خانم ها می دیدمش که زار می زد و می گفت: ببین آقا دیگه سرگردون شدم، برای دفاع از حرم آواره ی شهرها شدم، رسوا شدم، تو مزار شهدا انگشت نما شدم. طاقت نیاوردم رفتم داخل حرم، دلم خیلی برایش سوخت، یک زیارت نامه از طرف خودم برایش خواندم. آمدم داخل صحن دیدم کمی آرام شده است. 🔹نشسته بود رو به روی پنجره فولاد، نزدیکش شدم بهم لبخند زد، تعجب کردم، گفت: حاجتم را گرفتم تا ماه دیگر اعزام می شوم، شک نکن. محکم شده بود. گفت: امام رضا (ع) پارتی ام شد. درست ماه بعد اعزام شد همانطور که امام رضا (ع) بهش گفته بود. به روایت همرزم شهید ولادت : ۱۳۵۶/۶/۳۰ نیشابور شهادت : ۱۳۹۵/۹/۱۰ حلب @azkarkhetasham
#امام خامنه ای 🥀آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله می کشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیش‏قدم می گشت #شهید_احمد_کاظمی @azkarkhetasham
🥀 مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یه باره از روی صندلی افتاد و سرش شکست سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم. منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهل انگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟ وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: «خوابیده» بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن فقط گوش داد. آروم آروم چشم هاش خیس شد و لبش رو گاز گرفت. بعد گفت: «تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها می ذارم. منو ببخش». من که اصلاً تصورِ همچین برخوردی رو نداشتم از خجالت خیسِ عرق شدم. نیمه پنهان ماه، جلد، صفحه30 @azkarkhetasham
-یه بنده خدایے میگفت: خدایا ماࢪو ببخش ڪه تویِ انجام ڪاࢪخوب یا جــار زدیم! یا جــا زدیم ... :) +حواستو جمع ڪن رفیق.. @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
هفته دفاع مقدس گرامی باد یاد شهیدان گرامی کشور صـلــوات @azkarkhetasham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✒️ قبل از شروع زندگی مشترک می‌دانستم انتخابم مورد تأیید همه اقوام نیست. همان طور که شاید سبک فکر و زندگی هرکس مورد تأیید همه اطرافیانش نیست. این را هم می‌دانستم که با توجه به شرایط جامعه، ممکن است با توجه به لباس خاص محمد زندگی راحتی نداشته باشم. اما ویژگی‌های بارز و مثبت او همه این مسائل را جبران می‌کرد. محبت و مهربانی صادقانه‌اش و احترامی که بی‌توجه به ظاهر و فکر افراد به همه می‌گذاشت حتی کسانی که شبیه ما فکر نمی‌کردند را تحت تأثیر قرار می‌داد. برخی اوقات با اولین برخورد دوستانه‌اش، دیگران تسلیم می‌شدند و راه دوستی پیش می‌گرفتند. این‌ها قوت قلبم بود که انتخاب درستی داشتم. از طرفی صادقانه تحمل این سختی‌ها لذتی هم داشت که جلب نظر مثبت خدا بود که بار‌ها در سختی‌های مختلف مزد فرمانبرداری‌مان را می‌داد و همه چیز را برای‌مان جبران می‌کرد. روایت همسر @azkarkhetasham