دوستان ختم 14هزار صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان و هدیه به شهدای عملیات مرصاد
هر کس خواست شرکت کنه تعداد صلوات رو پی وی اعلام کنه
از کرخه تا شام
#کلام_شهید «من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم، از خدا خجالت می کش
#خاطرات_شهدا
کارهای اعزامش جور نمی شد، احساس من این بود که همه یک جوری دست به سرش می کنند از این موضوع خیلی ناراحت بود، یکبار گفت: دیگر به هیچ کس برای رفتن به سوریه رو نمی زنم.
آن روز وقتی به حرم حضرت رضا (ع) وارد شدیم حال عجیبی داشت. چشم هایش برق خاصی داشت. وارد صحن که شدیم رو به حرم سلام داد، تا پنجره فولاد گریه کنان با حالت تند راه می رفت، خودش را چسباند به پنجره فولاد، از قسمت خانم ها می دیدمش که زار می زد و می گفت: ببین آقا دیگه سرگردون شدم، برای دفاع از حرم آواره ی شهرها شدم، رسوا شدم، تو مزار شهدا انگشت نما شدم.
طاقت نیاوردم رفتم داخل حرم، دلم خیلی برایش سوخت، یک زیارت نامه از طرف خودم برایش خواندم. آمدم داخل صحن دیدم کمی آرام شده است.
🔹نشسته بود رو به روی پنجره فولاد، نزدیکش شدم بهم لبخند زد، تعجب کردم، گفت: حاجتم را گرفتم تا ماه دیگر اعزام می شوم، شک نکن. محکم شده بود. گفت: امام رضا (ع) پارتی ام شد. درست ماه بعد اعزام شد همانطور که امام رضا (ع) بهش گفته بود.
به روایت همرزم شهید
#شهید_حسین_محرابی
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۵۶/۶/۳۰ نیشابور
شهادت : ۱۳۹۵/۹/۱۰ حلب
@azkarkhetasham
#شهید_یوسف_کلاهدوز🥀
مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود.
یه باره از روی صندلی افتاد و سرش شکست
سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم.
منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهل انگاری کردی؟
چرا حواست نبود؟
وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: «خوابیده»
بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن
فقط گوش داد.
آروم آروم چشم هاش خیس شد و لبش رو گاز گرفت.
بعد گفت: «تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها می ذارم. منو ببخش».
من که اصلاً تصورِ همچین برخوردی رو نداشتم از خجالت خیسِ عرق شدم.
نیمه پنهان ماه، جلد، صفحه30
@azkarkhetasham
#عاشقانہاےباخدا
-یه بنده خدایے میگفت:
خدایا ماࢪو ببخش
ڪه تویِ انجام ڪاࢪخوب
یا جــار زدیم!
یا جــا زدیم ... :)
+حواستو جمع ڪن رفیق..
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
هفته دفاع مقدس گرامی باد
یاد شهیدان گرامی کشور
صـلــوات
@azkarkhetasham