#بختک
بختک
پایکوبان
به سراغ چشمانی میرود
که نگرانند
خاب بختک را ببینند
#محمد_رضا_قاسمیان
#سپکو_پارسی_سره
ای که از عشقت، به غم، دل مبتلاست
وای بر من! این چه دردست! این بلاست
مستحق این بلا هستیم چون
این چنین دردی برای ما دواست
در دلم دارم نشان از عشق تو
گر چنین آتشفشانی، جان ماست
هر که را در سر نباشد عشق تو
آری! او بدبخت باشد، بینواست
در دلی ویرانه دارم گنج عشق
هر که را این گنج باشد، پادشاست
هر چه فرمایی، نگویم غیر چشم
بر زبان ما کجا چون و چراست!؟
از چه رو از چشم ما پنهان شدی!؟
تا به کی گوییم، یار ما کجاست!؟
در مدینه؟ کاظمینی؟ یا نجف؟
وعدهگاه عاشقان، یا کربلاست!؟
میشود رویت نشان ما دهی!؟
آن گلستانی که دائم باصفاست
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_مکتب_خانه_عشق
۱۴۰۳/۱۰/۰۱
من که مجنون گشتهام، لیلا برایم بهتر است
کوهها و دامن صحرا برایم بهتر است
خستهام با آنکه من از این سکوت مرگبار
این سکوت از ناله و غوغا برایم بهتر است
آرزو دارم ببینم قدّ سرو و روی گل
گر چه خارم، سایهی گلها برایم بهتر است
میکشم با جان و دل ناز تو را خورشید من!
غرق در دلسردیام، گرما برایم بهتر است
میشود لطفی کنی، دستم بگیری از کرم
من که افتادم چنین از پا برایم بهتر است
میشود بینم رُخ ماهت!؟ اگر بینم تو را
از همه دنیا و مافیها برایم بهتر است
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_گروه_ادیبانه
۱۴۰۳/۱۰/۰۲
ای دلبری که گشته دلم در مدار تو!
صدها درود، از دل و جانم نثار تو
وصف تو را شنیدم و عاشق شدم چنین
چشمم تو را ندید و دلم شد دچار تو
دل میبری به غمزه تو از عالمی، عجب!
از ما سلام بر تو و بر اقتدار تو
خوش میوزد به گلشن جان، عطر و بوی گل
تا بر سرم فتاده چنین سایه سار تو
خورده گره به زلف تو قلبم، عجیب نیست!؟
بیچاره دل، که گشته چنین بیقرار تو
گر نیستم چو آینه در روبروی تو
گَردی شوَم به شوق تو در رهگذار تو
ای ماه پشت ابر! کجایی؟ طلوع کن
ما ماندهایم و این دل چشم انتظار تو
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_شعر_ناب
۱۴۰۳/۱۱/۰۳
تکهتکه آسمان را
کنار میزنم
تا خورشید
زودتر
پا بگذارد
به قلب زمین
#محمد_رضا_قاسمیان
#سپید
#پیراهن
پیراهن عروسیاش را
به تن میکند
زمستان
وختی که هیچ درختی
پیراهن گلگلی ندارد
#محمد_رضا_قاسمیان
#سپکو_پارسی_سره
در گلستان جهان، سرو سرافراز! بیا
نازتر گشته تو از نرگس شیراز! بیا
بعدِ از نام خداوند _فدایت بشوم_
نام و یاد تو سرانجام و سرآغاز، بیا
رازها در دل من مانده، کجایی؟ ای جان!
ای که هستی تو مرا محرم هر راز! بیا
تا به کی بیتو در این خلوت خود یخ بزنم!؟
ای چو هُرم نفست، شرجی اهواز! بیا
بیتو افتادهام از پا و نمانده نفسی
ای مسیحا نفسم! تا کنی اعجاز، بیا
لب فرو بستهام ای گل! بوَد از شوق رُخت
بلبل طبعم اگر گشته غزلساز، بیا
#محمد_رضا_قاسمیان