eitaa logo
کانال ادبی از سبوی عشق سروده‌های محمد رضا قاسمیان_ بشرویه
207 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
97 ویدیو
21 فایل
#از_سبوی_عشق #اشعار #قصیده #غزل #ترکیب_بند #ترجیع_بند #قطعه #دو_بیتی #رباعی #مثنوی #سه_گانی #شعر_ولایی #شعر_مقاومت #سپید #سپکو #سروده #شاعر #محمد_رضا_قاسمیان #شهرستان_بشرویه #خراسان_جنوبی #عضو_جمعیت_شاعران_آزاد_ایران #تصاویر #کلیپ #مطالب_ارزشمند
مشاهده در ایتا
دانلود
تماشایی ز دیده ام تو نهانی، اگر چه پیدایی چه خوب جلوه کنی! گشته ای تماشایی در آسمان خیالم، تو چون ستاره بلند که ماه غبطه خورد، بر رخت، به زیبایی عجب مدار، اگر عاشقت بوَد عالم که رفت، از کف هر عاشقت، شکیبایی بیا که گلشن هستی، در انتظار تو است شود که باغ، به روی گلت، بیارایی؟
! تو مپندار که این و را بقایی باشد. بی گمان روزگار می گردد و ی عشق را در آغوش می کشیم و خوشی هایمان را به در جام خاطره ها می ریزیم.
اگر بگذارند ماه رخسار تو زیباست، اگر بگذارند... کهکشان، غرق تماشاست، اگر بگذارند در چمن، باز خرامان شده ای چون شمشاد قامت سرو تو پیداست، اگر بگذارند کوه بر سر بزند افسر گل، از شادی غرق گل دامن صحراست، اگر بگذارند عشق طوفانی من، وصل تو را می خواهد موج ها در دل دریاست، اگر بگذارند سفر عشق، دل شیر فقط می خواهد جاده و اسب مهیاست، اگر بگذارند ماه من پرده ز رخسار، برافکن، دیگر دیدنت آرزوی ماست، اگر بگذارند
⏪ مفاعلن/ فعلاتن/ مفاعلن/ فعلن 🍁🍂🍁🍂🍁 دل هوایی ما مها! بتاب، که نور تو روشنایی ماست ببین که عاشق رویت دل هوایی ماست طلوع هستی ما، دیدن جمال تو بود که لطف و رحمت رحمان، در آشنایی ماست ز یمن یک نظرت، کیمیا شود، دل ها ببین به حسرت زر، قلب کیمیایی ماست ندید چشم فلک، گر چه دست ما بسته اسیر زلف نگاریم و این رهایی ماست مباد! بی تو مرا لحظه ای به سر بشود بیا که در گروت، این دل ولایی ماست ۱۴۰۰/۹/۱۵
قدر بهار بدان قدر بهاری را که از دست تو خواهد رفت گل بر شاخساری را که از دست تو خواهد رفت مده از کف جنانی را که تجری تحتهاالانهار بنوش آب اناری را که از دست تو خواهد رفت مباد! قلب معشوقت برنجانی، ز خود جانا بدان قدر نگاری را که از دست تو خواهد رفت
ای کبوتر باز کن همچو کبوتر، دل من! بال و پرت می شوم با همه ی خستگی ام، همسفرت به سلامت! بپر از این قفس سینه، برو به خراسان رضا (ع) کاش! بیفتد، گذرت او شده ضامن آهوی بیابان، ز کرم مطمئنم، بکشد دست محبت به سرت ای کبوتر! تو سلامم به امامم برسان پس بگو گشته پر از زائرتان، دور و برت! یک نفر بود که از دور سلامت می داد عاشقی غمزده، دلداده ی تو، دربدرت از ره دور دلش بود دخیل حرمت تا بر او از سر احسان فکنی یک نظرت می شود قسمت او صحن و سرایت، گردد قسمتش، کرببلا کن تو، به جان پسرت
پرستار دنیای عجیبی است، شبیه است به بازار هرکس شده مشغول به یک حرفه به یک کار هر جا نگری یک دل بی غم نشود یافت هر کس نگری گشته به یک درد، گرفتار در غمکده، صد شکر که داریم پرستار بر درد دوا باشد و در غم شده غمخوار چون ماه کنی جلوه در این ظلمت شب ها روشن کنی از نور رخ خویش، شب تار آنقدر تو خوبی که خدا کرده حواله بر دست تو توفیق شفا دادن بیمار صد شکر که با این همه غم، درد و مصیبت با لطف کشد بر سرمان دست، پرستار
ماه مهمان من است شکر لله در دل شب، ماه مهمان من است از فروغ مهر او شب همچو روز روشن است خانه ی دل را چراغان کرده ام از یاد او از ازل روشن ز یادش تا ابد، جان و تن است قامت شمشاد او گردیده زینت بخش باغ از گل رخسار او، این گونه زیبا گلشن است ای نسیم صبحگاهی! گوی با زلف نگار بوی مشکت را بنازم این چسان دل بردن است؟! از شمیمت کرده ای، بر پا قیامت، بس که گل در مسیرت سر برآرد، محشر بشکفتن است نازنینا! در مسیرت، التفاتی کن به ما طاقت دوری ندارد دل، مگر از آهن است؟!
خانه ی دل روشن از کرده ام. جام محبتت، مینای مستیم تو گرمای هستیَم جای تو باشد، در آسمان ها از ما تو دوری بسیار ای ! در ات من کردم نوازش با قلب عاشق، با دست کوتاه کار ما از و از گذشت حال ما را کوه می داند و دشت
به دردی بی علاجم مبتلا کردی، دوایم باش ز درد هجر، رنجورم، وصالم شو، شفایم باش تو زیر صف مژگان است شک ندارم صاحب این غمزه ها خود است
⏪ فعلاتن/ فعلاتن/ فعلاتن/ فع لن 🍁🍂🍁🍂🍁 آمدی آمدی شیفته ی خود بکنی دنیا را؟ یا که بر هم بزنی نظم صف عقبی را؟ قد برافراشته ای، تا که قیامت بکنی شد خجل، سرو، چو دید آن قد و آن بالا را می شود ماه خجل، پیش مه رخسارت چون عیان می کنی از پرده، تو آن سیما را ای که سر تا به قدم، حُسن و ملاحت هستی! می کنی از چه دریغ آن همه خوبی ها را؟ مهلتی! تا که ببینم قد و بالایت را چه شود گر بنوازی به نگاهی ما را؟ ۱۴۰۰/۹/۲۰
غزل بخوان ای بی وفا! که می روی و می گذاری ام تنها و بی کس ام، به چه کس می سپاری ام؟ وقتی که دیدمت، دل من شد اسیر تو زد بر جگر، چو تیر غمت، زخم کاری ام حالا منم اسیر قفس، مثل مرغ عشق دیگر چه سود، پر زدنم، بی قراری ام؟ ابر بهار بر دل من گریه می کند ای بی خبر! ز سوز دل و اشک جاری ام چهچه بزن، دوباره برایم، غزل بخوان شعری بخوان، که عاشق صوت قناری ام جانا! بمان کنار من از پیش من مرو محض خدا بگو که تو هم، دوست داری ام