#بداهه_سرایی_واژگان
#قالب_دو_بیتی
#زمستان باز #مهمان دارد ای دل!
#فراوان #برف و باران دارد ای دل!
رسد دستم به دامان وصالش؟
فغان از داغ هجران دارد ای دل!
ببارد #برف و باران گر #فراوان
چه غم دارم ز سرمای #زمستان!؟
مرا #مهمان مهر روی خود کن
فراوان دوستت دارم کماکان
#زمستان است و #برف و سردی دی
مرا سوز #فراوان است چون نی
شدم #مهمان بزمت، ساقی عشق!
بنوشان ساقیا! ما را از آن می
شبی سرد و پر از #برف و #زمستان
نشسته بر دل اندوه #فراوان
به پایان کی رسد این شام هجران؟
خدایا! کی می آید باز #مهمان؟
#فراوان شد غم و اندوه و زاری
هوای آمدن، #مهمان! نداری؟
نشسته #برف غم روی سر من
#زمستانم، بهاری کن بهاری
من و سرمای #برف و این #زمستان
بسوزم تا به کی از داغ هجران!؟
#فراوان انتظارش را کشیدم
ز ره کی می رسد آن تازه #مهمان
#محمد_رضا_قاسمیان
۱۴۰۱/۱۰/۰۱
هر گز به جز رضایت دلبر، نمیکنم
باید #خموش باشم و لب، تر نمیکنم
سازی بزن که کوک شود #ساز دل از آن
با هر نوا که گوش دلم، کر نمیکنم
یک دم بیا که تشنهی دیدار گشتهام
بی تو که #لب به باده و ساغر نمیکنم
#قلب مرا گرفته، به تاراج بردهای
دیگر هوای لشگر و افسر نمیکنم
از آن زمان که خورده لبم از لبت، نمک
دیگر هوای زمزم و کوثر نمیکنم
برده ز بس، هوای تو از سر، مرا خیال
فکری به حال این دل مضطر نمیکنم
ای آرزوی رفته ز پیشم! بیا دگر
من، زندهام بدون تو!؟ باور نمیکنم!
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_رقص_قلم_و_آوا
#بداهه_سرایی_واژگان
۱۴۰۴/۰۶/۱۲